در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سقوط رضاشاه، نقطه پایانی بود بر سرکوب و اختناق؛ در نتیجه آزادی نسبی برای فعالیتهای سیاسی و مطبوعاتی پدید آمد. گروهها و سازمانهای بسیاری تأسیس شدند از جمله حزب توده که در مهر ماه سال 1320 و با حمایت انترناسیونال کمونیستی (کمینترن) توسط عدهای از فعالین سیاسی که برخی از آنان پیشینه کمونیستی داشتند تشکیل گردید.
این حزب بر پایه تجارب «حزب کمونیست ایران» بنا نهاده شد. حزب کمونیست ایران در تابستان سال 1299 و چند ماهی پیش از کودتای سوم اسفند تشکیل گردید. یکی از سخنگویان حزب حیدرخان عمواوغلی بود. آخرین فعالیتهای این حزب که تحت رهبری تقی ارانی، عبدالصمد کامبخش و کامران قزوینی (نصرالله اصلانی) قرار داشت انتشار مجله دنیا در دوران دیکتاتوری رضاشاه بود.
فعالیتهای حزب کمونیست ایران و انتشار مجله دنیا به علت مغایرت با قانون مصوب سال 1310 که هرگونه فعالیت کمونیستی را ممنوع اعلام کرده بود، مخفیانه صورت میگرفت. در نتیجه هنگامی که یکی از افراد مرتبط با تقی ارانی به نام محمد شورشیان در سال 1315 دستگیر شد، حزب کمونیست در زیر ضرب قرار گرفت و تمامی اعضای آن به اضافه افراد غیرحزبی ولی مرتبط با سران حزب در اردیبهشت سال 1316 دستگیر و عموماً به ده سال حبس محکوم شدند. دستگیرشدگان بهرغم آنکه برخی هیچگونه پیوندی با حزب کمونیست نداشتند به گروه «53 نفر» مشهور شدند.
تعدادی از این گروه 53 نفر در مباحثی که در زندان با یکدیگر داشتند تصمیم گرفتند پس از آزادی از زندان، بار دیگر حزب کمونیست را احیاء کنند.
ایرج اسکندری در اینباره میگوید:
« بحث ما این بود که اگر از زندان مرخص شدیم چه بکنیم و چه کاری میتوانیم بکنیم. برخی از رفقا بهطور ساده میگفتند در این صورت ما باید حزب کمونیست را راه بیندازیم. نظر شخص من، که رفقا آن را پسندیدند، این بود که باید توجه داشته باشیم که در صورت خروج ما از زندان چند عامل وجود دارد که مانع از آن است که مستقیماً به عنوان حزب کمونیست عمل کنیم. نخست، تشکیل حزب کمونیست تابع تشریفات معینی است. این نظر از آنجا ناشی میشد که ما آن موقع عقیده داشتیم که برای تشکیل حزب کمونیست موافقت و تصویب کمینترن لازم است و اینکار، آن موقع برای ما میّسر نبود. ثانیاً وجود قانون 1310 که برطبق آن حزب کمونیست نمیتوانست قانونی باشد مانع از آن بود که ما بتوانیم فعالیت علنی داشته باشیم.»
و بالاخره به پیشنهاد اسکندری برای حزبی که قرار بود در آینده نامعلوم تشکیل گردد نام «توده » انتخاب شد.[1]
امّا برخلاف اظهار اسکندری، احسان طبری معتقد است که عدم نامگذاری حزب جدید به حزب کمونیست، دستوری از جانب کمینترن بود:
« معلوم شد که کمینترن (دفتر بینالملل سوم در مسکو) به کسانی که مورد اعتمادش بودند و از آن جمله [رضا] روستا خبر داده بود که حزب جدید« حزب کمونیست » نخواهد بود. اولاً، به علت وجود قانون ضدکمونیستی مورخ 1310، که قانونیت کمونیستی را ممنوع و عضویت در این حزب را جرم اعلام کرده بود و این قانون کماکان اعتبار قانونی داشت. ثانیاً به علت وضع اجتماعی ایران که در آن وجود حزب مستقل کمونیستها را غیرلازم میکند. [2]
نورالدین کیانوری نیز نظری مخالف اسکندری ارائه میکند، او مینویسد:
« علت اینکه نام حزب را توده گذاشتند، یک مسئله قدیمی است که در سال 1936 استالین مطرح کرد. او میگفت که در کشورهای عقبمانده، کمونیستها نباید به نام حزب کمونیست فعالیت کنند، بلکه باید در جبهه شرکت کنند، چون که در این کشورها هنوز برای پذیرش افکار کمونیستی آمادگی نیست، این مال 1936 است.» [3]
به هرحال پس از ورود قوای متفقین به ایران و سقوط رضاشاه، اعضاء گروه «53 نفر » تدریجاً بخشوده و از زندان آزاد شدند و امکان یافتند تا تشکیل حزب را ِپی گیرند.
برای تأسیس حزبی کمونیستی، نظر و حمایت اتحاد جماهیر شوروی، نمیتوانست نادیده گرفته شود.
براساس اسناد موجود برای اینمنظور، یعنی جلب حمایت شوروی، اسکندری و نوشین راهیبخش بازرگانی سفارت شوروی در پامنار شدند و خواست خود را با آنان در میان گذاشتند
«پس از چند روز روسها موافقت کردند که حزب توده ایران را پایهگذاری و فعالیت تبلیغاتی ما در درجه اول علیه هیتلر و مسئله فاشیسم گردد.»[4]
چون بنا به توصیه اکید کمینترن قرار بود حزب آتی، ماهیت کمونیستی خود را پوشیده بدارد و برای کاستن از حساسیتهای جامعه پوشش ملی برای خود دست و پا کند، دستاندرکاران تشکیل حزب به سراغ چند تن از افراد با وجهه ملی از جمله دکتر محمد مصدق و سلیمان میرزا محسن اسکندری رفتند. بیشتر این افراد همکاری و عضویت در حزب را نپذیرفتند، امّا سلیمان میرزا اسکندری که در ادوار مختلف مجلس، لیدر سوسیالیستها و دمکراتها و از شاهزادگانی بود که دارای افکار معتدل و میانهرو و در عین حال به کمونیستها نزدیک بود..... ابراز موافقت کرد و طرح تشکیل یک حزب معتدل را پذیرفت. [5] بالاخره به پیشنهاد شوروی و با حضور علیاوف نماینده سفارت آن کشور در ایران حزب توده در دهم مهر 1320 و با شرکت بیش از 80 نفر در خانه سلیمان میرزا اسکندری تشکیل شد.
در این جلسه برخی از کمونیستهای قدیمی که از سیاستهای کمینترن بیاطلاع بودند از نامگذاری حزب ناخرسند بوده و بر احیای « حزب کمونیست ایران » پافشاری میکردند. علیاوف که برای بیشتر اعضاء ناشناخته بود و به عنوان یک کمونیست آذری در جلسه شرکت کرده بود گفت:
« با توجه به شرایط و اوضاع و احوال ایران، حزبی باید تأسیس شود که معتدل و میانهرو باشد تا بتواند کلیه طبقات را در خود جمعآوری کند، بدین لحاظ نام حزب کمونیست در شرایط فعلی برای ایران مناسب نیست.» [6]
با این استدلال، نام « توده » برای حزب مورد تأیید قرار گرفت ولی این حزب در اولین گام
خود برای ایجاد جبهه متحد از عناصر چپ، ملی و آزادیخواه با شکست روبرو گردید و « در عمل کمونیستهای ایران نتوانستند چنین جبههای به وجود آورند و حزب توده بدون داشتن نام حزب کمونیست در حقیقت به حزب کمونیستهای ایران تبدیل شد. »[7]
دو رویه سیاست حزب
حزب توده از همان آغاز تلاش داشت اتهام کمونیستی را از خود بزداید ولی حتی برغم قرار گرفتن فردی چون سلیمان میرزا محسن اسکندری در رأس حزب، این سیاست فریبکارانه موفقیتی به همراه نداشت.
در سال 1322 روزنامه رهبر ارگان حزب، برای متقاعد ساختن افکار عمومی که حزب توده یک حزب کمونیستی نیست چنین نوشت:
«آیا حزب توده کمونیست است؟ نسبت کمونیستی به حزب توده ایران، نسبتی که دسته سیدضیاء میکوشند به ما وارد سازند و بدان وسیله سعی دارند سرمایهداران و تجار ایرانی را از ما بترسانند نسبتی است غلط و دور از حقیقت. حزب توده ایران حزبی است مشروطهخواه و طرفدار قانون اساسی چرا؟ زیرا ما معتقدیم که افکار کمونیسم و سوسیالیسم زاییده شرایط اجتماعی خاص است که در ایران وجود ندارد و اگر روزی حزب کمونیست در ایران بوجود آید آن حزب قطعاً حزب توده نخواهد بود.» [8]
امّا چرا حزب توده نتوانست نظر مساعد افراد ملّی، آزادیخواه و ضد استعمار را به خود جلب نماید؟ شاید چنانکه کیانوری میگوید:
« یک علّت دیگر عدم گرایش عناصر ملی و آزادیخواه به همکاری با کمونیستها تبلیغات وحشتناکی بود که در طی سالهای طولانی حکومت استبدادی رضاخان از سوی روزنامهها و نشریات وسیع وابسته به امپریالیسم جهانی علیه کمونیسم و کمونیستها میشود. این عناصر ملی و آزادیخواه که معمولاً وابسته به قشرهای سرمایهداری ملّی و روشنفکران طبقات بالای جامعه بودند. از کمونیسم و کمونیستها وحشت داشتند.» [9]
قطعاً آنچه که کیانوری میگوید همه علت امتناع آزادیخواهان و ملیون برای همکاری با کمونیستها نبود. زیرا این ملیون و آزادیخواهان حداقل هنوز نقش کمونیستها و اتحاد جماهیر شوروی را در جنبش جنگل از یاد نبرده بودند و این بدگمانی به کمونیستها صرفاً در نتیجه تبلیغات نشریات وابسته به امپریالیسم نبود.
به هرحال حزب توده در غیاب افراد شاخص ملی تشکیل گردید. کیانوری مؤسسین حزب را به چهار گروه تقسیم میکند:
« گروه اوّل، بخشی از «53 نفر » ، گروه دوّم چند نفری از عناصر ملّی، مانند سلیمان میرزا اسکندری و محمد پروین گنابادی گروه سوم، کمونیستهای قدیمی که قبل از « 53 نفر » دستگیر شده بودند و « گروه چهارم کسانی بودند که ایرج اسکندری و غیره میخواستند آنها را به عنوان عناصر ملی جلب کنند، اینها یا بکلی فاسد بودند و یا برای جاه و مقام به حزب توده روی آوردند. مانند عباس اسکندری عموی ایرج و مهدی لاله. » [10]
حزب توده بلافاصله پس از تشکیل، اعضای موقت کمیته مرکزی را به شرح ذیل انتخاب کرد:
1 . سلیمان میرزا محسن اسکندری . ( رئیس حزب) 2 . عباس اسکندری . 3 . ایرج اسکندری.4 . دکتر رضا رادمنش . 5 . دکتر مرتضی یزدی . 6 . دکتر محمد بهرامی . 7 . نورالدین الموتی . 8 . عبدالصمد کامبخش . 9 . رضا روستا . 10 . آرداشس آوانسیان . 11 . عبدالحسین نوشین . 12 . محمود بقراطی . 13 . علی امیرخیزی . 14 . محمدعلی شریفی . 15 . ابوالقاسم اسدی
نخستین کنفرانس ایالتی
در هفدهم مهر 1321 نخستین کنفرانس ایالتی تهران حزب توده تشکیل گردید و مرامنامه و نظامنامه حزب تنظیم و تصویب گردید. کنفرانس؛ کمیته مرکزی موقت را به استثنای عباس اسکندری ـ که اخراج شده بود ـ و ابوالقاسم اسدی ـ که وفات یافته بود ـ را ابقاء و دکتر فریدون کشاورز و مهدی کیمرام را به ترکیب خود وارد کرد.
حزب در همان سال موفق شد در پنج استان کشور، کمیته ایالتی خود را تأسیس کند. با گسترش فعالیتها در تهران و دیگر استانها، حزب خود را برای شرکت در انتخابات مجلس چهاردهم در سال 1323 ـ 1322 آماده میساخت. حزب تصمیم داشت بیست نامزد به مردم معرفی کند. در ملاقاتی که نمایندگان حزب با اسمیرنوف سفیر شوروی داشتند او گفت: « بیست نفر کاندیدا چه معنایی دارد، نصف مجلس بایستی دست نشانده شما باشد.» [11]
نامزدهای حزب از تهران نتوانستند راهی مجلس شوند ولی این حزب در مجموع موفق شد 8 نماینده راهی مجلس کند. این 8 نفر « فراکسیون توده » را در مجلس تشکیل دادند.
حزب توده و نفت شمال
در این ایام، محمد ساعد مراغهای به نخستوزیری منصوب شد. او برای بهرهبرداری از نفت شمال مخفیانه با کمپانیهای آمریکایی گفتوگو کرد. هنگامی که این مذاکرات از پرده برون افتاد، شورویها، کافتارادزه، معاون وزارت خارجه، را در رأس هیأتی به ایران اعزام کردند تا امتیاز بهرهبرداری از نفت شمال به آنان واگذار گردد. ورود کافتارادزه مصادف شد با میتینگ حزب توده علیه دولت ساعد. ارتش سرخ حمایت از راهپیمایان را برعهده داشت. گرچه بعدها سران حزب توده ادعا کردند که همزمانی میتینگ حزب علیه دولت ساعد و ورود کافتارادزه تنها یک اتفاق بود و این میتینگ به منظور حمایت از واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی برگزار نشد ولی نشریات حزب در آن زمان از « توازن مثبت» سخن میگفتند. این بدان معنا بود که اگر امتیاز نفت جنوب به انگلیسها واگذار شده است امتیاز نفت شمال باید به شوروی واگذار گردد. کیانوری حتی مدعی است:
«بعدها شورویها به ما گفتند که ما انتظار نداشتیم که نفت شمال را به ما بدهند و به فکر بستن قرار داد هم نبودیم، ولی در جریان جنگ [جهانی دوم] احساس کردیم که در آینده دشمن اصلی ما آمریکا خواهد بود و مستقر شدن آمریکاییها در سرحدات شمالی ایران و حتی در دریای خزر خطر فوقالعاده بزرگی برای ماست، و برای اینکه جلوی این خطر را بگیریم این پیشنهاد را دادیم. » [12]
این ادعا در حالی مطرح میشود که ایرج اسکندری که در آن زمان موقعیت برتری نسبت به کیانوری در حزب داشت درباره این نظر شورویها سخنی نمیگوید بنابراین میتوان در درستی اظهار کیانوری تردید کرد.
حتی اگر حزب توده مدافع بیقرار اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی نمیبود سکوت تایید آمیزش در قبال تشکیل دولت توسط فرقه دمکرات آذربایجان ماهیت این حزب را به خوبی آشکار ساخت.
حزب توده و فرقه دموکرات
جنگ جهانی دوم در اردیبهشت سال 1324 با سقوط برلین توسط ارتش سرخ به پایان رسید. شوروی که وعده کرده بود حداکثر تا شش ماه پس از پایان جنگ، ارتش سرخ را از ایران خارج سازد، در انجام آن تعلل میکرد. در شهریور همان سال فرقه دموکرات آذربایجان توسط سید جعفر پیشهوری و با اشاره استالین و با حمایت ارتش سرخ تشکیل گردید. اعضای کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان به فرقه دموکرات گرویدند. حزب توده که از پشت صحنه بیاطلاع بود با تشکیل فرقه مخالفت کرد:
« ما اصلاً چنین چیزی را قبول نداشتیم و میگفتیم آخر این چه معنایی دارد و تعجب میکردیم. خیال میکردیم پیشهوری خودسرانه و به ابتکار خود این کار را کرده ولی بعداً دیدیم، کمکم رفقایی که ارتباط بیشتری با مراجع [دستگاه اطلاعاتی شوروی] داشتند آمده و گفتند که رفقا عقیدهشان این است و قضیهای است که مورد پشتیبانی است. » [13]
پیش از آنکه برای حزب توده معلوم گردد تشکیل فرقه « از طرف مقامات شوروی یا دولت شوروی پشتیبانی میشود. » [14] نامة اعتراضآمیزی خطاب به حزب کمونیست جمهوری آذربایجان مینویسد و در آن یادآور میشود: « حزب توده میتواند همه وظایفی را که فرقه برای خود قرار داده، خود بنابر مقتضیات انجام دهد. » [15] این نامه را ایرج اسکندری که عازم فرانسه بود در مسکو به مقامات دولت شوروی تحویل میدهد. مدتی بعد سفارت شوروی در تهران، کمیته مرکزی حزب را فرا میخواند و به آنان تفهیم میکند« که رفیق استالین عقیدهاش این است که اینطور، اینطور، اینطور و راجع به این موضوع مخالفت نکنید. » [16]
فرقه دموکرات در 21 آذر 1324 با یورش به چند پادگان نظامی کنترل شهر را به دست گرفت و اعلام خودمختاری کرد. چون استالین و ارتش سرخ صحنهگردان اعلام استقلال آذربایجان بودند این اقدام از سوی حزب توده مورد تأیید قرار گرفت. حکومت فرقه دموکرات در آذربایجان مقبولیت عمومی نیافت. پس از آنکه احمد قوام به نخستوزیری رسید، در ابتدا برای روی خوش نشاندادن به شوروی، سه عضو رهبری حزب توده را در کابینه خود شرکت داد. مدت کوتاهی بعد عازم مسکو شد و با استالین ملاقات و مذاکره کرد و « این پیرمرد کهنهکار قدیم ایرانی کلاه سر استالین گذاشت.» [17] و در قراردادی که با سادچیکف امضاء کرد با برانگیختن طمع شورویها به کسب امتیاز نفت شمال، برای خروج ارتش سرخ از ایران زمان تعیین کرد.
پس از خروج ارتش سرخ از ایران، حکومت فرقه در آذر 1325 فروپاشید. پیامدهای این سقوط دامنگیر حزب توده شد. « وضع طوری شده بود که شکست آذربایجان ضربه مهلکی به حزب وارد آورده بود. » [18]
کیانوری نیز یادآور میشود:
« تأثیر شکست فرقه بر حزب فوقالعاده سنگین بود. حزب به تمام معنا و تا دقیقه آخر از فرقه حمایت کرد و باز بدون اطلاع حزب این عقبنشینی انجام گرفت، بدون اینکه حزب اطلاع داشته باشد و خود را آماده کند. » [19]
با فروپاشیدن حکومت فرقه در آذربایجان برخی از رهبران حزب مانند ایرج اسکندری، عبدالصمد کامبخش و رضا روستا به شوروی گریختند و متعاقب این مسأله دو حادثه در تاریخ حزب روی داد. اول انحلال سازمان نظامی که با اصرار خلیل ملکی صورت گرفت و دوم وقوع انشعابی بزرگ در حزب بود. احسان طبری مینویسد:
« شکست جریان آذربایجان و کردستان نوعی منزلگاه تاریخی بود که پایان یک دوران را در زندگی حزب توده شاخص میکند. این دوران پس از پیروزی ارتش شوروی در شهر استالینگراد بر ارتش رایش سوم (آلمان هیتلری) آغاز میشود و به شکست فرقه دموکرات خاتمه مییابد ..... در حزب موج انتقاد بالا گرفته بود. خلیل ملکی بر رأس گروهی، انتقاد خود را به رهبری شدت بخشیده بود. تحت عنوان فقدان استقلال حزب در قبال شوروی، همه اقدامات رهبری را میکوبید. » [20]
انشعاب که بیش از صد تن از کادرهای فعال حزب را در برگرفت در 13 دی ماه 1326 رقم خورد. انور خامهای که یکی از افراد مؤثر در انشعاب بود این انشعاب را « نخستین عصیان علیه استالینیسم در سراسر جهان» ارزیابی میکند. [21]
انشعابیون گرچه در آن زمان بنا به هر دلیلی از بیان علت اصلی انشعاب خودداری کردند ولی در دهمین سالگرد انشعاب با انتشار بیانیهای اعلام داشتند:
«مهمترین و اساسیترین انتقاد ما به دستگاه رهبری حزب توده وابستگی بیقید و شرط آنها به سیاست دولت شوروی و اطاعت کورکورانه از آن بود. این عیب اساسی در حقیقت منشأ کلیه معایب دیگر حزب توده و سرچشمه تمام انحرفات و خطاهای آن حزب بود. » [22]
گرچه حمایت حزب توده از فرقه دموکرات برای حزب بسیار گران تمام شد ولی بالاخره حزب و فرقه در پلنوم هفتم که در مرداد سال 1339 در مسکو برگزار شد با یکدیگر وحدت کردند.
به موجب خبر منبع ساواک، برای تمهید این وحدت در مرداد ماه سال 1338 رادمنش به باکو سفر کرد و با سران فرقه دموکرات دراین باره به مذاکره پرداخت [23] بالاخره پس از مدتها چانهزنی و به رغم مخالفت باقروف، دبیر حزب کمونیست جمهوری آذربایجان، این دو سازمان سیاسی وحدت کردند. ولی از همان آغاز اختلافاتی بین آنان بروز پیدا کرد. ایرج اسکندری معتقد است که با آمدن فرقه در داخل حزب کمیته مرکزی به تدریج ماهیت استقلال نسبی خود را از دست داد.
منبع ساواک در سال 1342 گزارش داد:
« از قرار معلوم اختلافات زیادی ما بین فرقه دموکرات و تودهایها وجود دارد از جمله اختلافات موجود زیاد بودن تعداد افراد فرقه دموکرات در کمیته مرکزی حزب توده میباشد که فرقهایها میخواهند از این موضوع استفاده نموده رهبری حزب را به دست بگیرند.» [24]
ترور شاه
یک سال و اندی پس از انشعاب، متعاقب تیراندازی به سوی شاه در 15 بهمن 1327، حزب توده که متهم اصلی این ترور شناخته شد غیرقانونی اعلام گردید. شاه در این روز برای بزرگداشت سالگرد تأسیس دانشگاه به آنجا رفته بود که ناصر فخرآرایی به سوی وی چند تیر شلیک کرد. این حادثه، یکی از حوادث پیچیده تاریخ معاصر میباشد که بعضی ابعاد آن همچنان در ابهام مانده است.
مخالفین کیانوری، وی را عامل اصلی و پشت پرده این ترور میدانند زیرا کیانوری با عبداله ارگانی که ناصر فخرآرایی را به انجام ترور تشویق کرده بود ارتباط داشت. این مخالفین شواهدی برای ادعای خود ارائه میکنند از جمله اصرار کیانوری برای موکول کردن مراسم بزرگداشت دکتر ارانی که هرسال در امامزاده عبداله برگزار میشد از روز چهارده بهمن به روز پانزدهم بهمن و دیگر غیبت کوتاه مدت کیانوری در حین برگزاری مراسم و بازگشت وی به شهر.
انور خامهای حتی معتقد است که طرح ترور شاه طرحی بود انگلیسی برای آنکه رزمآرا رئیس ستاد ارتش بلافاصله قدرت را به دست بگیرد. خامهای دراین باره مینویسد:
«کارت خبرنگاری روزنامه پرچم اسلام برای ناصر فخرآرایی به توصیه رکن دوم ستاد ارتش صادر شد (خلع ید، جلد سوم ص 189) و صبح همان روز 15 بهمن از طرف دکتر فقیهی شیرازی مدیر این روزنامه به او داده شده است. این کارت را طبق گزارشی که در پرونده سوء قصد وجود دارد، سرباز وظیفهای به نام رضا زاهدی که ماشیننویس رکن 2 بوده شب قبل در مطب دکتر فقیهی ماشین کرده بود. این همه اصرار به اینکه کارت پرچم اسلام برای ضارب صادر شود درحالی که قبلاً کارت خبرنگاری دیگری از روزنامه فریاد ملت داشته است نشان میدهد که احتمالاً طراحان این برنامه در آغاز قصد داشتند این ترور را به جمعیتها و شخصیتهای اسلامی به ویژه آیتالله کاشانی نسبت دهند. » [25]
خامهای با اشاره به روابط کامبخش و کیانوری با سفارت شوروی و تبعیت مطلق حزب توده از سیاستها و منافع شوروی بر این نکته تأکید میکند که حتماً درباره طرح ترور از شورویها نیز مصلحتجویی شده بود.
امّا کیانوری با انکار نقش خود در این ترور میگوید پس از آنکه عبداله ارگانی به وی اطلاع داد که ناصر فخرآرایی تصمیم به ترور شاه گرفته است وی در اینباره با رادمنش مشورت میکند. رادمنش گفت: حزب ما بهطور اصولی با ترور مخالف است .... ولی اگر کسی میخواهد شاه را بکشد ما شاه را مطلع نخواهیم کرد. کیانوری میافزاید که من همین سیاست را با ارگانی پیش گرفتم. بنابراین از طرح ترور شاه در روز پانزده بهمن بیاطلاع بودم. کیانوری ادعا میکند که حتی ارگانی را از ادامه رابطه با فخرآرایی برحذر داشته است. کیانوری همچنین تأکید میکند که در آن روز در حین برگزاری مراسم برای آوردن دوربین عکاسی به شهر بازگشته است و هیچگونه ملاقات و تماسی در آن روز با ناصر فخرآرایی نداشته است.
کیانوری این ترور را طرح انگلیسی میداند برای سرکوب حزب توده و آیتالله کاشانی به منظور فراهم ساختن مقدمات واگذاری امتیاز نفت جنوب به انگلیس.[26]
ادعای کیانوری مبنی بر بیاطلاع بودنش از ترور شاه در حالیست که منبع ساواک با نام مستعار پروانه، از نقش او در ترور سخن میگوید. معلوم نیست این منبع ساواک اطلاع خود را چگونه کسب کرده است. آیا کیانوری در اینباره با او صحبتی کرده است؟ و یا اینکه این اظهار منبع را باید در چارچوب اختلافات درون حزبی و جناحی تحلیل کرد؟بههرجهت «پروانه» میگوید:
«کیانوری و همسرش پس از مذاکره با ارگانی و ترتیت کار سوءقصد موضوع را در کمیته حزب توده مطرح میکنند تا کار را از نظر حزبی رسمیت بدهند امّا موفق نمیشوند.»
اودر ادامه میافزاید:
«یک شب قبل از سوء قصد توسط ارگانی با چند نفر دیگر در خانه کیانوری با او و همسرش گفتوگو کردهاند.» [27]
صعود رزمآرا
نفت و واگذاری امتیاز به دولتهای بیگانه مهمترین علت صعود و سقوط دولتها بود. پس از ساعد، مدت کوتاهی علی منصور به نخستوزیری رسید. دولت او مستعجل بود. او جای خود را به رزمآرا سپرد. رزمآرا در پنجم تیرماه 1329 و سه روز پیش از ورود دکتر هنری گریدی به نخستوزیری رسید. هنری گریدی به تازگی سفیر آمریکا در تهران شده بود. او در مصاحبهای اعلام کرد:
« ما فقط درصورتی به ایران کمک نظامی خواهیم کرد که دولتی که مورد اطمینان باشد روی کار بیاید. این دولت پس از ورود من به ایران زمامدار خواهد شد و از پشتیبانی آمریکا برخوردار خواهد گردید.» [28]
رزمآرا پس از کسب قدرت تلاش کرد با جبهه ملی راه تفاهم در پیش گیرد امّا چون موفق نشد سعی کرد بین حزب توده و جبهه ملی اختلاف افکند. از اینرو در ملاقات با سادچیکف سفیر شوروی وعدههایی به آنان داد.
ملیشدن صنعت نفت تدریجاً یک خواست ملی شده بود. آیتالله کاشانی، جبهه ملی و فداییان اسلام برای ملی شدن صنعت نفت متحداً کوشش میکردند. حتی آیاتی چون آیتالله محمدتقی خوانساری، آیتالله فیض، آیتالله صدر، آیتالله حجت بیانیههایی در حمایت از ملی شدن صنعت نفت صادر کردند.
رزمآرا که به آمریکایی بودن مشهور و از مخالفین سرسخت ملی شدن صنعت نفت بود در روز 16 اسفند توسط خلیل طهماسبی یکی از اعضای گروه فدائیان اسلام به قتل رسید و راه برای صعود مصدق به نخستوزیری هموار گردید.
حزب توده و نخستوزیری مصدق
پس از رزمآرا حسین علاء، برای مدت کوتاهی به نخست وزیری رسید و چون او نیز از حل بحران نفت ناتوان ماند در روز 7 اردیبهشت 1330 استعفاء داد اکثریت نمایندگان مجلس به نخستوزیری مصدق رای تمایل دادند.
شاه برخلاف میل خود تحت فشار افکار عمومی بالاخره حکم نخست وزیری مصدق را صادر کرد و در روز دوازدهم اردیبهشت دکتر مصدق کابینه خود را به مجلس معرفی کرد. اجرای قانون ملیشدن صنعت نفت در صدر برنامههای دولت جدید بود. بنابراین در روز 24 اردیبهشت، نخستوزیر انحلال شرکت نفت انگلیس و ایران را به کلیه ادارات و سازمانهای دولتی اعلام کرد و این سرآغاز فصل جدیدی در کشاکشهای دولت با انگلیس و آمریکا بود.
با استقرار هیئت مدیره موقت شرکت ملی نفت ایران در ساختمان مرکزی نفت در خرمشهر در 20 خرداد ماه سال 1330 عملاً از شرکت سابق خلع ید شد. در همان روز رئیس نمایندگی شرکت سابق به تهران آمد تا با نخستوزیر گفت و گو کند. این گفت و گوها به نتیجه نرسید و لاجرم کار به دادگاه بینالمللی لاهه کشید. چون دولت ایران قرار دادگاه لاهه را غیرمنصفانه تشخیص داد آن را رد کرد. در این میان دولت آمریکا برای پادرمیانی و حفظ منافع کمپانیهای نفتی خود، هریمن را برای گفتوگو با نخستوزیر در روز 23 تیرماه 1330 راهی تهران کرد. در این روز حزب توده تظاهرات وسیعی را به بهانه سالروز اعتصاب کارگران نفت خوزستان ترتیب داد که در نتیجه کار به زد و خورد با مأمورین انتظامی کشید که طی آن بیست نفر کشته شدند. این امر بهانهای شد تا دولت انگلیس در تبلیغات خود اعلام کند که کمونیستها در کمین هستند تا ایران را ببلعند. چنانچه به هنگام ورود کافتارادزه به ایران مشاهده کردیم حزب توده همواره در بزنگاههای تاریخی بهانه مناسب را در اختیار انگلیس و آمریکا قرار میداد تا اعلام کنند که ایران در آستانه سقوط در دامان شوروی است. این رفتار حزب توده تا آخرین روزهای حکومت مصدق که به کودتا منتهی شد ادامه یافت.
درباره حادثه 23 تیر
کیانوری درباره حادثه 23 تیر میگوید:
« شب به اجلاس هیئت اجرائیه رفتیم تا درباره این جریان تصمیم بگیریم آقای قاسمی گفت: دست مصدق تا مرفق به خون مبارزان انقلابی آلوده است. من گفتم: این کشتار کار مصدق نیست، کار گروههای انگلیسی است، خواستند اعلامیه صادر کنند، من حتی به گریه افتادم که این اعلامیه را صادر نکنید و یک روز صبر کنید .... بالاخره آن اعلامیه ننگین، واقعاً ننگین، را علیه مصدق صادر کردند، .... این اعلامیه ننگین از تاریخ حزب توده ایران پاک شدنی نیست. » [29]
بعدها در پلنوم چهارم حزب که در مسکو برگزار شد حزب توده با صدور قطعنامهای به خطاها و اشتباهات خود در قبال حکومت مصدق اعتراف میکند و در مورد حادثه 23 تیر اظهار میدارد که کیانوری درک صحیحتری داشته است.
کیانوری اظهار میدارد که پس از خروج فروتن و بقراطی از کشور در شهریور 1331، نظرات وی در دفاع از مصدق بر تشکیلات داخل کشور حزب غالب شد.
دولت مصدق درحالی که خود درگیر مشکلات خارجی بود. از سوی دربار و نیز حزب توده تحت فشار قرار گرفت. در آذرماه 1330 تظاهرات و زد و خوردهایی بین طرفداران حزب توده و طرفداران دولت در مرکز شهر رخ داد. و این امر دستاویزی شد تا عوامل انگلستان و دربار نیز دولت را به بیکفایتی برای حفظ آرامش متهم کنند.
پس از آنکه بار دیگر شکایت انگلستان از دولت ایران در 19 خرداد 1331 در دیوان لاهه مطرح گردید و اینبار قضات دیوان رأی به عدم صلاحیت دیوان برای رسیدگی به این پرونده دادند و این به منزله پیروزی ایران بر حریف قدرتمند خود بود، برکناری مصدق در دستور کار آمریکا و انگلیس قرار گرفت.
تنشها میان مصدق و دربار رو به افزایش بود. شاه گمان میکرد از طریق نمایندگانی که به مجلس هفدهم فرستاده بود خواهد توانست مصدق را برکنار کند. اما مجلس هفدهم که در روز هفتم اردیبهشت 1331 آغاز به کار کرده بود. تمایل خود را به ادامه نخستوزیری مصدق اعلام داشت. پس از صدور حکم نخستوزیری از سوی شاه، مصدق خواست که اداره وزارت جنگ را دولت به عهده بگیرد. وی همچنین اختیارات بیشتری از مجلس تقاضا کرد. شاه با واگذاری این اختیارات به مصدق مخالف بود، بنابراین مصدق در 25 تیرماه استعفا داد. در روز 28 تیرماه احمد قوام حکم نخستوزیری خود را از شاه دریافت کرد. موج مخالفت با احمد قوام آغاز شد. نمایندگان جبهه ملی در مجلس و آیتالله کاشانی جداگانه بیانیههایی در دفاع از مصدق منتشر کردند و مردم نیز به خروش آمده بودند. تظاهرات مردم در روز سیام تیرماه به خون کشیده شد. احمد قوام بالاجبار استعفا داد و مخفی شد. مصدق دوباره به نخستوزیری رسید و دوره دوّم زمامداری وی آغاز گردید.
در دور دوم زمامداری مصدق توطئهها برای سرنگونی وی شدت یافت. کدورت و تضاد بین طرفداران و نزدیکان مصدق فزونی گرفت و این بر پیچیدگی اوضاع میافزود. در روز نهم اسفند 1331 که خبر خروج احتمالی شاه از کشور پخش شد اوباش که از قبل سازماندهی شده بودند با ایجاد بلوا تصمیم به قتل مصدق داشتند که نافرجام ماند. در اول اردیبهشت 1332 سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور توسط باند بقایی ربوده و به قتل رسید.
توطئهها روزبروز گستردهتر میشد و شدت مییافت. آمریکا با بزرگنمایی خطر کمونیسم در تبلیغات خود چنین وانمود میکرد که در صورت ادامه حکومت مصدق، ایران به دست کمونیستها و حزب توده خواهد افتاد. آمریکا که برای برکناری مصدق مجاب شده بود کرمیت روزولت یکی از مأموران سیا را مأمور اجرای طرح کودتا موسوم به آژاکس کرد. کرمیت روزولت در 28 تیرماه به تهران رسید و به سازماندهی کودتا پرداخت. اولین طرح کودتا در روز 24 مرداد با دستگیری سرهنگ نصیری که متن عزل مصدق را به منزل وی برده بود شکست خورد. انتشار خبر شکست کودتا شاه را مجبور به فرار از ایران کرد. شاه در روز 25 مرداد از رامسر به بغداد رفت و پس از دو روز عازم رُم شد. در این فاصله دومین طرح کودتا به موقع اجرا گذاشته شد. آشوب در شهر که حزب توده یکی از بانیان آن بود بهترین فرصت را در اختیار کودتاچیان نهاد. کرمیت روزولت بعدها درباره حوادث روز بیست و پنجم مرداد نوشت:
« تودهایها، با تشویق و حمایت شورویها به خیابانها ریختند، با اینکه تعداد آنها از چند هزار تن تجاوز نمیکرد، بدون اغراق خیابانها را به تصرف خود درآورده بودند. آنها سراسر شهر را از شمال تا غرب بازار اشغال کرده بودند و با دادن شعارهای ضد سلطنت مجسمههای رضاشاه و پسرش محمدرضا را پایین کشیدند و خوشحال کنندهتر اینکه، آنچه را میتوانستند غارت کردند و به هر ساختمانی که امکان داشت هجوم بردند. من اعتراف میکنم که در آن موقع دچار ترس و نگرانی شده بودم، این وضع قطعاً روسها را خوشحال کرده بود، ولی به زودی متوجه شدم که این بهترین واقعهای بود که باید انتظار آن را میداشتیم، آنها هرچه بیشتر علیه شاه فریاد میزدند، ارتش و مردم بهتر و بیشتر متوجه دشمنی آنها نسبت به خود میشدند. وقتی آنها نسبت به شاه ابراز تنفر میکردند، مردم نیز از آنها متنفر میشدند و هرقدر بیشتر شهر را غارت میکردند گروههای بیشتری را خشمگین میساختند.»[30]
این حوادث موجب گردید که نخستوزیر دستور ختم تظاهرات خیابانی را در بعدازظهر روز 27 مرداد اعلام دارد. از آن پس شهر در اختیار طرفداران شاه که تحت حمایت نیروهای نظامی و انتظامی بودند قرار گرفت. در بعدازظهر روز بیست و هشتم مرداد گلوله باران خانه مصدق آغاز و تا پایان آن روز نیز مصدق بازداشت شد و بدین ترتیب کودتای 28 مرداد رقم خورد. حزب توده گرچه خود در فراهم ساختن شرایطی که به کودتا منجر شد کم تقصیر نبود ولی کیانوری ضمن پذیرش خطاهای حزب در دور اول زمامداری مصدق ادعا میکند که با خروج بقراطی و جودت از ایران، در دور دوم نخستوزیری مصدق، حزب اشتباهات خود را تصحیح کرد و به دفاع از مصدق برخاست. نباید فراموش کرد که حزب توده با طرح شعار برپایی جمهوری دموکراتیک بعد از فرار شاه از ایران در بیست و پنجم مرداد موجب ترس و نگرانی مردم را فراهم آورد و آنان را در برابر کودتا به انفعال کشاند. پیشتر نیز بارها ملاحظه کردیم که حزب توده با رفتارهای نسنجیده و اشتباههای جبرانناپذیر خود بسترهای مناسب برای مداخله خارجی را فراهم میساخت.
کیانوری مینویسد:
«متأسفانه ما از جریان کودتای 28 مرداد خیلی دیر خبردار شدیم. روزولت در خاطراتش مینویسد که پس از اینکه کودتای قبلی لو رفت، ما تصمیم گرفتیم که از قبل به واحدها چیزی نگوئیم و به هر واحد فقط زمانیکه باید وارد عمل شود اطلاع دهیم. به علاوه، به علت ضربات 27 مرداد ارتباطات ما با بدنه حزب به شدت مختل شده بود. بدین ترتیب، ما از شروع کودتا تنها در صبح 28 مرداد ـ که جلسه مشترک هیئت اجرائیه و گروهی از اعضای کمیته مرکزی و کمیته ایالتی تهران در خانه کمیته ایالتی تهران تشکیل شده بود و سرهنگ مبشری هم با ما بود ـ مطلع شدیم. تصور قبلی ما این بود که کودتا به وسیله واحدهای نظامی شروع خواهد شد و آنها هم از پادگانها به راه میافتند و لذا ترتیبی داده بودیم که اگر چنین اتفاقی افتاد سریع مطلع شویم. به علاوه اطلاع قبلی ما دایر بر اینکه کودتاچیان میخواهند دولت زاهدی را در اصفهان تشکیل دهند، این فکر را در ما به وجود آورده بود که حداقل در این چند روز در تهران اتفاقی رخ نخواهد داد. ولی ناگهان مطلع شدیم که کودتا توسط اوباش شروع شده و آنها در شهر حمله را آغاز کردهاند.
اولین واکنش ما این بود که با کودتا مقابله کنیم. ولی با توجه به دستور روز گذشته مصدق دائر بر سرکوبی تظاهر ضد شاه و عمل وحشیانه پلیس و فرمانداری نظامی قرار شد که اول با دکتر مصدق تماس گرفته شود. من از همان راه همیشگی با دکتر مصدق تماس گرفتم و به او گفتم که به نظر ما این جریان مقدمه یک شکل تازه کودتایی است و ما حاضر هستیم که برای مقابله با آن، که توسط نظامیان و پلیس هم حمایت میشود، به خیابانها بریزیم و مردم را به مقابله دعوت کنیم، ولی دستور دیروز شما مانع بزرگی بر سر راه ماست و خواهش میکنم طی اعلامیه کوتاهی از رادیو مردم را به مقابله با کودتا دعوت کنید. دکتر مصدق با صراحت تمام پاسخ داد:
« آقا شما را به خدا کاری نکنید که پشیمانی به بار بیاورد. این جریان بیاهمیتی است و همه نیروهای امنیتی وفادار هستند و این جریان به زودی برطرف میشود. اگر شما به خیابان بیائید زدوخورد و برادرکشی میشود و من مجبورم دستور سرکوب بدهم. خون ریخته خواهد شد و من مسئولیت هیچ چیز را به عهده نمیگیرم.»
در حوالی ظهر به ما خبر رسید که وضع متشنجتر شده و از آرام شدن خبری نیست. از پادگانها خبر رسید که حرکتهایی میشود و مستشاران آمریکایی دستور حرکت دادهاند. خبر رسید که اوباش تنها نیستند و بطور مسلم گروهبانهای ارتش در لباس شخصی در میان آنها هستند. خبر رسید که سردستههای اوباش همان گروه نهم اسفند ـ شعبان بیمخ و غیره و غیره ـ هستند. رادیو تهران هم به جای اینکه مردم را مطلع کند و آنها را به مقابله دعوت نماید مشغول پخش لاطائلات بود (وزیر کشاورزی درباره مظنه غلّه صحبت میکرد!) . در این موقع ما مجدداً با مصدق تماس گرفتیم و از طرف دیگر هیئت جمعیت ملی مبارزه با استعمار را، که محمدرضا قدوه هم در آن شرکت داشت، به نزد مصدق فرستادیم.
قدوه پس از بازگشت گزارش این دیدار را به جلسه مشترک هیئت اجرائیه و کمیته مرکزی اطلاع داد. قدوه تقاضا کرده بود که قبل از همه اعلامیه کوتاهی داده شود و مردم به مقابله با کودتا فراخوانده شوند و یکی از واحدهای نظامی مورد اطمینان مقداری اسلحه در اختیار جمعیت بگذارد و اجازه داده شود که آنها مسلحانه علیه کودتاچیان وارد عمل شوند.
مصدق به آنها جواب داده بود که امکان ندارد!
در تلفن دوم، دکتر مصدق به من گفت: « فرماندهان نیروهای انتظامی همه به من اطمینان دادهاند که از ناحیه ارتش هیچ خطری نیست، و جریانی که در شهر میگذرد به زودی خاموش خواهد شد. نباید نفت روی آتش ریخت.» وقتی من با اصرار گفتم: آقای دکتر، از واحدهای ارتش خبرهای نگرانکننده میرسد، مصدق گفت: «آقا، اینها پانیک است!» فرماندهان مورد اعتماد مصدق چه کسانی بودند؟ سرتیپ تقی ریاحی رئیس ستاد ارتش، سرتیپ محمود امینی (احتمالاً پسرخاله مصدق) رئیس ژاندارمری، سرتیپ دفتری (برادرزاده مصدق) رئیس شهربانی، سرهنگ ممتاز فرمانده تیپ یک زرهی، سرهنگ شاهرخی فرمانده تیپ دو زرهی، اینها کوچکترین حرکتی نکردند. تنها کسی که رأساً حرکت کرد سرهنگ ممتاز بود که ریاست گارد محافظ مصدق را شخصاً به دست داشت. ولی سرهنگ زند کریمی رئیس ستاد و سرهنگ خسروپناه فرمانده هنگهای آن تیپی بودند که سرهنگ ممتاز فرمانده آن بود و هر دو از کودتاچیان بودند. واحدهای تحت فرماندهی سرهنگ شاهرخی هم در کودتا شرکت داشتند.
حدود ساعت 2 بعداظهر به ما خبر رسید که واحدهای منظم ارتش به هواداری از کودتاچیان در گوشههای شهر وارد عمل شدهاند. ما که هر لحظه منتظر بودیم که افسران وابسته به جبهه ملی وارد عمل شوند باز با مصدق تماس گرفتیم. اینبار او به من گفت: « آقا! همه به من خیانت کردند. شما اگر کاری از دستتان برمیآید، بکنید. شما به وظیفه ملی خود هرطور که صلاح میدانید عمل بکنید.» و در پاسخ به اصرار من که لااقل پیامی به مردم بدهید و کمک بخواهید، تلفن قطع شد و من دیگر نتوانستم با او تماس بگیرم.
این تماس برای ما بسیار تأسفبار بود و من و مبشری که این سخنان مصدق را شنیدیم اشک ریختیم.» [31]
وضعیت حزب پس از کودتا
پس از کودتا، اعضای حزب متواری و مخفی شدند یک سال بعد یکی از افسران سازمان نظامی حزب بهطور اتفاقی دستگیر میشود و این سرآغاز ضربات به سازمان افسری حزب بود. بهطوری که در شهریور سال 1333 سازمان افسری با دستگیریهای گسترده متلاشی شد. در مهرماه چاپخانه اصلی حزب کشف شد و عدهای دیگر دستگیر شدند و بالاخره در اواخر اسفند 1333 نیز تعدادی دیگر از جمله دکتر مرتضی یزدی و دکتر محمد بهرامی که دبیر کل حزب در ایران بود دستگیر شدند. تعدادی دیگر از اعضاء مانند کیانوری و فرجاله میزانی نیز تدریجاً از ایران خارج شدند. بهطوری که « در سال 1335 از سازمان حزبی شبکه بسیار کوچکی به جا مانده بود.» [32]
بهرغم دستگیریها و خروج بیشتر اعضای حزب، هنوز عدهای که به حزب وفادار مانده بودند در ایران فعالیت داشتند که بتدریج همه آنان نیز به دام ساواک افتادند.
ساواک از همان ابتدای تشکیل تلاش کرد تا افرادی را از سازمانهای داخل و خارج از کشور حزب به عنوان منبع به استخدام درآورد. ساواک در این زمینه توفیقات بسیاری داشت از جمله توانست با منبع ساختن عباسعلی شهریاری ضربات جبرانناپذیری بر تشکیلات تهران حزب و همچنین بقایای گروه بیژن جزنی که در تدارک مبارزه مسلحانه بودند وارد آورد.
عباسعلی شهریاری در سال 1307 در دوان از توابع کازرون متولد شد و در سال 1322 به عنوان کارگر به استخدام شرکت نفت درآمد. او در این سالها به عضویت حزب توده درآمد. پس از کودتای 28 مرداد مدت کوتاهی در زندان بود و پس از آزادی به کویت رفت و شبکه حزبی را در میان کارگران مهاجر ایرانی به وجود آورد.
عباس شهریاری گهگاه مخفیانه به ایران سفر میکرد و در یکی از این مسافرتهایش در سال 1342 به دام ساواک افتاد و از آن پس به عنوان منبع به کار گمارده شد.
کیانوری مدعی است که پس از پلنوم نهم، هنگامی که به پروندههای شعبه ایران رسیدگی میکرد به شهریاری مشکوک شده بود بنابراین به اسکندری پیشنهاد داد تا شهریاری را به لایپزیک بخواهند تا با او آشنا شوند. پس از آنکه شهریاری به لایپزیک رفت و به او پیشنهاد شد تا به اتفاق خانواده به لایپزیک نقل مکان کند، شهریاری با دستپاچگی این پیشنهاد را رد کرد بنابراین شک به او بیشتر شد. [33]
با توجه به اینکه پلنوم نهم حزب در سال 1341 برگزار شد و براساس اطلاعات موجود شهریاری از زمستان سال 1342 به عنوان منبع به کار گمارده شد، این اظهار کیانوری نمیتواند مقرون به صحت باشد. به هرحال عباسعلی شهریاری که توانسته بود اعتماد رضا رادمنش، دبیر اول حزب، را به خود جلب کند، پس از پلنوم دهم از سوی رادمنش، مسئول تشکیلات تهران حزب توده شد. رادمنش برای کمک به شهریاری چهار تن از افراد حزبی را به ایران فرستاد که دو تن از آنان برای همیشه ناپدید و دو تن دیگر دستگیر شدند. شهریاری همچنین برای کشاندن رادمنش به داخل ایران به او گفت:
« در ایران وضع انقلابی ایجاد شده و شرایط برای مبارزه مسلحانه آماده است و باید همه اعضای کمیته مرکزی به ایران بیایند.» [34]
بالاخره پس از دستگیرشدن یکی از منابع ساواک به نام ملایری به هنگام ورود به خاک شوروی او اعتراف کرد که شهریاری نیز منبع ساواک است.
مقامات اطلاعاتی شوروی ترتیب ملاقات ملایری و رادمنش را میدهند و از ملایری میخواهند آنچه را که ساواک از او خواسته به رادمنش بگوید. ملایری نیز به رادمنش میگوید که در ایران وضع انقلابی ایجاد شده و باید هرچه زودتر کمیته مرکزی به داخل کشور مراجعت کند. رادمنش با پذیرفتن آن، موضوع را با هیئت اجرائیه حزب در میان میگذارد. پس از آن میلیوانف ـ مسئول بخش خاورمیانه و ایران شعبه بینالمللی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی ـ در دیدار با رادمنش اعترافات ملایری مبنی بر منبع بودن خود و شهریاری را به رادمنش میدهد. رادمنش که این ماجرا را توطئهای از جانب غلام یحیی دانشیان علیه خود میدانست از پذیرفتن آن سرباز میزند.
بالاخره این موضوع در پلنوم سیزدهم حزب که در تاریخ 6 الی 11 آذر 1348 تشکیل گردید توسط کیانوری مطرح و منجر به سلب مسئولیت از رادمنش در زمینه کار در ایران شد.
عباسعلی شهریاری که دیگر به عنوان منبع ساواک شناخته شده بود در 14 اسفند سال 1353 توسط سازمان چریکهای فدایی خلق در خیابان پرچم تهران به قتل رسید.
حسین یزدی منبع دیگر ساواک در حزب توده بود. وی فرزند دکتر مرتضی یزدی یکی از اعضای گروه «53 نفر» بود. حسین در سال 1313 در تهران متولد شد. مادر او هلا بدورفتیش زنی آلمانی بود که مرتضی یزدی به هنگام طبابت در آلمان با وی آشنا شده و ازدواج کرده بود. مرتضی یزدی به همراهی گروهی که بعداً به گروه 53 نفر اشتهار یافتند در سال 1316 دستگیر و به پنج سال زندان محکوم شد. دو سال بعد درحالی که مرتضی یزدی هنوز در زندان بود، هلا به اتفاق دو فرزند خردسال خود حسین و فریدون ایران را ترک و به آلمان بازگشت. در سال 1320 که متفقین وارد خاک ایران شدند، مرتضی یزدی از زندان آزاد و یکی از مؤسسین حزب توده شد. مدت کوتاهی پس از پایان جنگ همسر و فرزندان مرتضی یزدی از آلمان به ایران بازگشتند. در این ایام مرتضی یزدی وزیر بهداری کابینه احمد قوام بود.
پس از آن که در نیمه بهمن 1327 در دانشگاه تهران به سوی شاه تیراندازی شد، دکتر مرتضی یزدی بار دیگر دستگیر و روانه زندان شد. نزدیک به دو سال بعد اعضای حزب توده با برنامهریزی سازمان افسری حزب توانستند از زندان بگریزند و از آن پس زندگی مخفی مرتضی یزدی آغاز شد. یک سال پس از کودتای 28 مرداد 1332 مرتضی یزدی بار دیگر دستگیر و این بار به اعدام محکوم میشود.
حسین یزدی پیش از دستگیری پدر و در سال 1333 به شهر لایپزیک در آلمان شرقی رفت تا با توصیه ایرج اسکندری در دانشگاه آن شهر به تحصیل بپردازد. فریدون نیز یک سال بعد و پس از دستگیری پدر به درسدن یکی دیگر از شهرهای آلمان شرقی رفت تا او نیز به تحصیل خود ادامه دهد.
چنانچه اشاره شد دکتر مرتضی یزدی پس از دستگیری در آغاز به اعدام محکوم شد ولی پس از تقاضای عفو از شاه با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم گردید. تقاضای عفو یزدی موجب گردید تا حزب توده در اسفند ماه 1334 او را خائن دانسته و از حزب اخراج کند.
خائن خواندن و اخراج دکتر مرتضی یزدی که حسین یزدی آن را در نتیجه « تحریکات کیانوری» میداند باعث شد تا حسین از حزب کینه به دل بگیرد. مدت کوتاهی بعد نامهای از مرتضی یزدی به دست فرزندش حسین رسید که در آن ضمن شرح شکنجههایی که بر او شده بود، کیانوری را مسبب لو رفتن خود معرفی میکند.
مرتضی یزدی در این نامه مینویسد:
« کینة دکتر کیانوری نسبت به من به اندازهای شدید بود که من جداً از آن بیمناک بودم که مبادا این همکار [کیانوری] مرا لو بدهد و لذا هیچ وقت آدرس منزل خود را به او نمیگفتم حقیقت امر را هم باید درنظر داشت: اگر من مثلاً مطمئن بودم که یکی از اعضای هیئت اجراییه عامل انگلیسی[ها] است چه وظیفهای داشتم؟ من باید ابتدا با رفقای کمیتة مرکزی این مطلب را با ذکر دلایل و ارائه اسناد درمیان بگذارم و این خطر را به همه گوشزد نمایم تا چنین فرد خطرناکی را برکنار نماید (چنانچه دکتر کیانوری بیش از 10 مرتبه در این مورد به همه جا نامه نوشت و مرا به عنوان عامل و جاسوس انگلیسیها معرفی کرد). اگر از این راه توفیق حاصل نگردید، من که فرد با ایمان و کمونیست هستم و خطر عظیم را از نزدیک میبینم باید به طریق صحیحی این فرد جاسوس را که مشغول تیشهزدن به ریشة حزب است برکنار نمایم و سادهترین طرق به نظر او لودادن بوده است. اشکالی هم به هیچوجه ندارد. رفتن دکتر یزدی را نزد دکتر احیا [دندانپزشک دکتر یزدی] میدانم،بهوسیله تلفن به عنوان یک فرد ناشناس به فرماندار[ی] نظامی این موضوع را اطلاع میدهم. در نتیجه رفت و آمد دکتر احیا و اتومبیل او زیرنظر گرفته میشود و دکتر یزدی شبی در اتومبیل دکتر احیا توسط [صمد] زرندی [رزندی][35] شناخته میشود و او را دستگیر میکنند (تمامی این جریان ساختة فکر من نیست بلکه زرندی [رزندی] آن را نوشته و اقرار نموده است) ـ خلاصه من هم اگر مطمئن بودم که کیانوری، داماد فرمانفرما، عامل اجنبی در دستگاه رهبری حزب است حتماً او را به طریق صحیحی از دستگاه رهبری حزب دور میکردم.
مرا در ساعت 9 بعدازظهر 27/12/33 در اتومبیل دکتر احیا که خود رانندة آن بود به همراهی دوشیزه رعنا، پیک من، دستگیر نمودند. »[36]
معلوم نیست نامه مرتضی یزدی توسط چه کسی از زندان خارج شده و به پسرش حسین در آلمان شرقی رسیده ولی طبق اطلاعیه بخش 312 ساواک «یادداشتهایی بوسیله بانو پورخاقانی که از منسوبین وی میباشد و اغلب به ملاقات نامبرده میرود جهت چاپ به خارج از زندان میفرستد.»
این نامه، کینه حسین را نسبت به کیانوری عمیقتر ساخت و از آن پس به فکر انتقام بود.[37]
حسین یزدی برای انتقامگیری لحظهشماری میکرد. نیاز به تمدید گذرنامه لحظه مناسب را در اختیار وی نهاد. اقدام برای تمدید گذرنامه در برلین غربی موجب آشنایی حسین با کارمند کنسولی سفارت شد. این کارمند که ناخرسندی حسین یزدی از حزب توده و آلمان شرقی را ملاحظه کرد به او پیشنهاد داد تا با ساواک همکاری کند. حسین که منتظر چنین پیشنهادی بود فوراً پذیرفت. حسین یزدی از آن پس به عنوان منبع ساواک به کار گمارده شد.
وی در اولین اقدام مدارک سرّی حزب را در اختیار کنسول سفارت گذاشت. این امر موجب شد که سرهنگ آیرملو مسئول ساواک در اروپا به دیدن یزدی مشتاق شود. در نتیجه یکی دیگر از اقدامات حسین سازمان حزب در اصفهان در سال 1340 لو رفت و نزدیک به 90 نفر دستگیر شدند[38]
حسین یزدی همچنین میگوید نشانی دفتر و اعضای حزب در لایبزیک و بیوگرافی 40 ـ 50 تن از تودهایهای مقیم آلمان شرقی را در اختیار ساواک قرار داده است.
حسین یزدی حسب اظهارات خود، اطلاعات بسیاری از حزب در اختیار ساواک گذاشت او بالاخره پس از دستبردی که به گاوصندوق منزل رادمنش زد مورد سوءظن واقع و در آبان ماه سال 1340 به هنگام مراجعت از آلمان غربی به آلمان شرقی توسط پلیس این کشور دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. پس از برقراری روابط دیپلماتیک بین ایران و آلمان شرقی در سال 1351، تلاش برای آزادی یزدی از سوی ایران شتاب بیشتری گرفت و بالاخره او در اردیبهشت سال 1356 از زندان آزاد شد.
شهناز اعلامی نیز یکی دیگر از منابع ساواک بود. اعلامی در سالهای 4 ـ 1323 در اصفهان عضو حزب شد و در تشکیلات زنان به کار پرداخت. سپس به تهران منتقل شد. دوسال پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 به خارج رفت و در آلمان شرقی به تحصیل زبان فارسی پرداخت. او همچنین نماینده حزب در « فدراسیون جهانی زنان دموکرات» بود. او نیز به خاطر علاقهای که به بازگشت به کشور داشت مورد توجه ساواک قرار گرفت و تدریجاً یکی از منابع ساواک در حزب شد.
کیانوری در مورد وی مینویسد:
« من به این خانم مشکوک بودم و بعداً که سفارت ایران در یکی از کشورهای غربی برای او گذرنامه صادر کرد برایم مسجل شد که او مأمور ساواک است.
تجربه به ما نشان داده بود که محال است دولت ایران به یک تودهای فعال و کادر حزبی گذرنامه بدهد. تمام افراد حزبی که گذرنامه گرفتند ارتباطات مشکوکی داشتند، البته خود شهناز اعلامی ادعا میکرد که در آسانسور هتل مسکو تصادفاً اشرف پهلوی را، که برای شرکت در جلسه فدراسیون زنان به شوروی آمده بود، دیده و از او درخواست کرده که به وی گذرنامه بدهند و به دستور اشرف این گذرنامه صادر شده است. این توجیه برای اسکندری قابل قبول بود. ولی برای من نه.» [39]
شهناز اعلامی همواره از حمایت رادمنش و اسکندری برخوردار بود و در مقابل کیانوری و همسرش، مریم فیروز، سخت مخالف اعلامی بودند.[40]
پس از انتشار اسامی ساواکیها در آستانه انقلاب معلوم گردید که شهناز اعلامی از منابع ساواک بوده است شهناز اعلامی که همکاری خود را از سال 52 با شماره رمز 10320 آغاز کرده بود در نتیجه از حزب و سپس به اتفاق دخترش از آلمان شرقی اخراج شد.
در یکی از اسناد اشتازی، سرویس اطلاعاتی آلمان شرقی ـ آمده است:
« رفیق کیانوری، دبیر اول حزب توده ایران، در گزارش به تاریخ بیست و هشتم ژوئیه 1979 (ششم مرداد 1358) به کمیته مرکزی حزب واحد سوسیالیست آلمان اطلاع داد که نامبرده [شهناز اعلامی] با شخصی به نام .... در تماس بوده و اطلاعاتی درباره حزب توده به آن شخص داده است. از اینرو رفیق کیانوری از کمیته مرکزی حزب واحد سوسیالیست آلمان خواست که افراد .... و .... [اعلامی و دخترش] بلافاصله از جمهوری دمکراتیک آلمان اخراج شده و اسامی آنها در لیست افراد ممنوعالورود به جمهوری دموکراتیک آلمان وارد شود. » [41]
گذشته از حسین یزدی و شهناز اعلامی؛ نورالدین کیانوری همچنین از محمد عاصمی و حسن نظری دیگر اعضای حزب به عنوان منابع ساواک یاد میکند. [42]
کتاب حاضر دربرگیرنده اسنادی است که منابع متعدد ساواک از حزب توده در طی سالهای استقرار اعضای حزب در آلمان شرقی گزارش دادهاند.
بخشی از این اسناد برغم انتشار خاطرات ایرج اسکندری، نورالدین کیانوری و دهها کتاب و سند دیگر، اهمیت منحصر به فرد و ویژه خود را از دست نداده است و همچنان اهمیت تاریخی این اسناد به قوت خود باقیست و ضمناً این اسناد نشان میدهد که ساواک در سطوح مختلف حزب نفوذ و رسوخ پیدا کرده بود.
گرچه ممکن است منابع ساواک که این گزارشها و اخبار را تهیه و ارائه کردهاند بنا به دلایل مختلف در اصل رویداد دخل و تصرفی کرده باشند امّا بیگمان نزدیکترین روایت به آن رویداد میتواند تلقی گردد زیرا روایتهای دیگر که از سوی اعضای حزب در قالب اتوبیوگرافی و خاطرهنویسی بیان شده نمیتواند از شائبه رقابتهای درونی و تطهیر خود خالی باشد بهطوری که نورالدین کیانوری درباره خاطرات «تودهایها» مینویسد:
«من خاطرات هیچ کدام از این افراد را قبول ندارم. آنهایی که در مهد آزادی نوشتهاند برای دفاع از خودشان و متهم کردن دیگران به همه چیز بوده است. خود اسکندری در مورد خامهای و کشاورز میگوید که این دو مغرضند و بعضی چیزهای درست که نوشتهاند در میان غرضها غرق شده است.» [43]
بنابراین گزارشهای منابع ساواک گرچه از بعضی شائبهها دور نیست ولی چون برای انتشار بیرونی تهیه نشده، به واقعیت امر نزدیکتر است و مأخذ اصیلتری برای پژوهش درباره حزب توده در اختیار میگذارد.
این اسناد موضوعات متنوعی را در برمیگیرند: بیوگرافی اعضای حزب، تحلیل شخصیتی آنان، اختلافات درونی حزب، مسافرتهای تشکیلاتی، تلقی از رژیم شاه، ارتباط با دیگر احزاب کمونیست و .... از موضوعاتی است که در این اسناد به چشم میخورد.
دستهبندیهای درون حزبی
اسناد موجود اختلافات و دستهبندیهای درون حزبی را به خوبی نشان میدهد. منابع ساواک در گزارشاتی که درباره هر یک از افراد ارائه کردهاند به عضویت او در این یا آن جناح اشاره کردهاند. حتی توطئهها و دسیسهها علیه یکدیگر نیز در گزارشات بازتاب یافته است.
احمد طباطبائی« از خطمشی دار و دسته رادمنش، جودت، روستا و بقراطی دفاع کرده و در عین حال دار و دسته کامبخش و کیانوری را هم به ترتیبی راضی نگاه داشته است.» [44]
امّا پرویز اکتشافی « همواره از کیانوری و قاسمی طرفداری کرده است.» [45]
جوانشیر « به گروه کامبخش و کیانوری نزدیک بود» [46] این جناحبندیها همواره با نفرت از یکدیگر و بدگویی همراه میشد. به همین جهت جوانشیر « بارها از رادمنش و به خصوص دکتر حسین جودت به عنوان عنصر فاسد بدگویی کرده است.» [47] و یا علی امیرخیزی «که همواره در موضع طرفداران از قاسمی و فروتن و کامبخش و کیانوری» قرار داشت، مورد نفرت شدید مخالفین خود و بیش از همه « مورد نفرت شدید رضا رادمنش و محمود بقراطی است.» [48]
برخی اعضاء بسته به شرایط تغییر موضع داده و از جناحی به جناح دیگر گرایش مییافتند مثلاً سیفالدین همایون فرخ در اوایل با دسته کیانوری نزدیک بوده « ولی از پلنوم چهارم در سال 1957 تغییر سمت داده و با دسته رادمنش نزدیک میگردد.» [49]
اختلافات میان جناحها گاه به مشاجره و حتی زد و خورد میانجامید. در خارج از جلسات پلنوم دوازدهم « بین کیانوری و صفری و همچنین طبری و نوروزی دعوای شدیدی درگرفته و کار به فحش و ناسزا نیز کشیده شد.» [50]
رقابتهای درون حزبی برای کسب و یا حفظ قدرت گاه به شکل بسیار منحطی بروز مییافت. «روش زننده رادمنش نسبت به امیرخیزی در جلسات حزبی»[51] و یا دشمنی کیانوری با رادمنش و «طراحی تمام طرحیهایی که علیه رادمنش در کمیته مرکزی انجام میشد. »[52] توسط او از نمونههای حذف رقیب است.
گاه دو رقیب برای از میدان به در کردن رقیب دیگر موقتاً متحد میشدند، چنانکه پس از برملاشدن نفوذی بودن عباسعلی شهریاری جناح کامبخش و کیانوری با جناح ایرج اسکندری که هر دو سودای رهبری در سر داشتند به بدترین وجه به رادمنش حمله بردند:
« با آنکه کمیته مرکزی حزب توده از اقدامات و ارتباطات شهریاری در ایران اطلاع داشت لیکن عبدالصمد کامبخش، ایرج اسکندری و کیانوری برای آنکه قدرت کمیته مرکزی را در دست گیرند موضوع شهریاری و ارتباط او با مقامات اطلاعاتی ایران در جلسات کمیته مرکزی مطرح و انتقادات شدیدی به رادمنش نموده و حتی چنان حملهای به رادمنش نمودند که تلویحاً میخواستند ارتباط رادمنش را با دستگاههای اطلاعاتی ایران برسانند.» [53]
رادمنش پس از ماجرای شهریاری از دبیر اولی کنار گذاشته شد و اسکندری جانشین او شد بنابراین، منازعات بعدی میان او و کیانوری بود. اسکندری هنوز مزه قدرت را نچشیده بود که از جانب کیانوری عرصه برای او تنگ شد. بهطوری که منبع احتمال میدهد
« در آینده نزدیک کیانوری جای ایرج اسکندری را نیز بگیرد. زیرا ایرج اسکندری از کارهای او راضی نیست و شنیده میشود که قصد استعفا دارد.» [54]
اسکندری که در مقام دبیر اولی حزب جاخوش کرده بود حاضر نبود به این سادگیها جای خود را به کیانوری واگذارد بنابراین نزاعها و کشمکشها بیوقفه ادامه یافت بهطوری که منبع ساواک احتمال میدهد که موضوع پلنومی که قرار بود در مرداد ماه سال 54 تشکیل گردد «روی اختلافات ایرج اسکندری و کیانوری» باشد و کیانوری قدرت را به دست بگیرد. [55]
کیانوری که « در دسیسه برداشتن دکتر رادمنش نقش بزرگی داشت و راه را برای رسیدن خود به دبیر اولی هموار میکرد»[56] اکنون حملات خود را متوجه اسکندری کرده بود تا شاید او را نیز با دسیسه دیگر از سر راه بردارد. منبع ساواک گزارش میدهد:
« اخیراً فعالیتهای زیادی از طرف نورالدین کیانوری دبیر دوم کمیته مرکزی حزب منحله توده در آلمان شرقی برعلیه ایرج اسکندری شروع شده است و با اینکه اسکندری سمت دبیر اولی کمیته مرکزی را عهدهدار میباشد ولی کیانوری در نظر دارد که نامبرده را به نحوی برکنار و کلیه امور کمیته مرکزی حزب را در اختیار بگیرد.» [57]
فعالیتهای کیانوری علیه اسکندری بالاخره به نتیجه رسید و در آستانه انقلاب کیانوری جانشین اسکندری شد.
کیانوری پیش از قبضه کردن قدرت مخالفین جدی در حزب داشت، پس از مرگ کامبخش، که کیانوری به دبیر دومی حزب ارتقاء یافت ناصر صارمی « نامه مفصلی علیه کیانوری و فعالیتهای ماجراجویانه او به کمیته مرکزی حزب منحله توده نوشته و اظهار داشته است که با آمدن کیانوری به روی کار باقیمانده سازمانهای حزب هم به سوی نابودی کشانده خواهد شد.» [58]
ارتباط با شوروی
حزب توده نه فقط با نظارت حزب کمونیست شوروی بلکه با موافقت این حزب تشکیل گردید. اسکندری مدعی است پس از ورود ارتش سرخ به ایران در سال 1320 و آزادی از زندان به اتفاق عبدالحسین نوشین به بخش بازرگانی سفارت شوروی در تهران مراجعه کرد تا از نفوذ شوروی برای استخلاص دیگر اعضای گروه 53 نفر استفاده کند امّا آنچه که او بهطور خصوصی اظهار کرده و منبع ساواک آن را گزارش کرده مراجعت او و نوشین به بخش بازرگانی سفارت شوروی برای تأسیس حزب بوده است. [59]
همین امر یعنی تـأسیس حزب با موافقت و نظارت شوروی، موجب گردید که حزب توده همواره خود را مدیون آن کشور بداند و به عنوان کارگزار شوروی عمل کند.
درباره کیانوری گفته شده است: « ارتباطات مخفی با سرویس آلمان شرقی دارد. دربست در اختیار شوروی است. » [60]
حتی برخی اعضای حزب تلاش میکردند علیه همحزبیهای خود نزد مقامات اطلاعاتی شوروی خبرچینی کنند. انیسیموف نماینده کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی در عراق اظهار کرده است که باید از جعفر اردوباری پرهیز کرد زیرا « به خانه مردم میآید تا خبری به دست آورد و به مقامات شوروی گزارش نماید.» [61]
ویژگیهای فردی و اخلاقی
منابع ساواک درباره ویژگیهای فردی و اخلاقی افراد حزبی در گزارشات خود اشاراتی کردهاند.
درباره کیانوری آمده است:
« شخصی است خشن، جاهطلب، هیچگونه احساسات انسانی ندارد برای بدست گرفتن قدرت به هر نوع کاری دست میزند.» [62]
و یا درباره پرویز اکتشافی گزارش شده است:
« بهطور کلی شخصی است بسیار مادی و درعین حال غیرصدیق و دروغگو، بهطور کلی نمیتوان حالات درونی او را درک کرد و تشخیص داد.» [63]
گاه این ویژگیهای فردی بسیار پلید و غیرانسانی میشد. درباره فتحاله ناظر گزارش شده است:
« وی آدمی تودار، خونسرد، ساکت، کمحرف مورد اعتماد رهبری حزب و سازمانهای امنیتی آلمان شرقی، به موقع برای مخالفانش پاپوش درست میکند. برای امیر شفابخش نیز وی پرونده سازی کرد و مسئله دزدی کنیاک را به مقامات آلمانی اطلاع داد. انگیزه اساسی وی در این کار دست یافتن به همسر شفابخش بود. وی با اکثر زنان ایرانی در لایپزیک ارتباط جنسی داشت. فتحاله ناظر از آن گروه مردانی است که به هیچ چیز اعتماد ندارد. به نظر وی زندگی مجموعهای از پشت هماندازیها و حقهبازیهایی است که آدمی باید با حیله و تزویر راهش را برای زندگی خوش و مقام باز کند.» [64]
حزب توده پس از انقلاب اسلامی
در آستانه انقلاب اسلامی، شانزدهمین پلنوم حزب توده در سال 1356 در آلمان شرقی برگزار شد. اختلافات کیانوری، دبیر دوّم، و ایرج اسکندری، دبیر اوّل، به اوج رسیده بود. ایرج اسکندری چنانکه از متن اسناد کتاب حاضر برمیآید از مشی لیبرالی در قبال حکومت شاه دفاع میکرد ولی کیانوری از براندازی حکومت شاه سخن میگفت. در نتیجه ایرج اسکندری از دبیر اوّلی برکنار و کیانوری جایگزین وی شد.
رهبری حزب توده درحالی که در اختلافات درونی غوطهور بود از اوایل سال 1358 تدریجاً راهی ایران شد. کیانوری اعضای کمیته مرکزی حزب را به سود خود تغییر داد.
حزب توده براساس نظریه تئوریپردازان متأخر شوروی به دفاع از انقلاب اسلامی و خط امام(ره) پرداخت. آنان بر این اعتقاد بودند که بر اساس نظریه « راه رشد غیر سرمایهداری» حمایت و وحدت با دموکراتهای انقلابی، راه را بر سوسیالیسم خواهد گشود و تحولات به سود شوروی رقم خواهد خورد.
امّا در ورای این اعتقاد، حزب توده، برای کسب قدرت سیاسی، به فعالیتهای پنهانی و غیرقانونی روی آورد. ارتباط گسترده با عوامل کا . گ . ب در ایران که تحت پوشش دیپلمات در سفارت شوروی به کار اشتغال داشتند و در اختیار گذاشتن اخباری که توسط نفوذیهای خود از ارتش و دیگر ارگانهای حکومتی به دست میآوردند، تشکیل سازمان نظامی و سازمان مخفی و نفوذ در سازمان دولتی از جمله این فعالیتهای پنهانی بود. این اقدامات که از چشم دستگاههای اطلاعاتی دور نبود منجر به دستگیری رهبران حزب در سال 1361 گردید. بدین ترتیب پرونده حزب توده برای همیشه بسته شد.
پی نوشت :
منبع: چپ در ایران؛ حزب توده در آلمان شرقی ، مرکز بررسی اسناد تاریخی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد
درگفتوگو با رئیس دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا ابعاد بیانات رهبر انقلاب درخصوص تقلید زنان از مجتهد زن را بررسی کردهایم