دردسرهای دخالت مادر و خواهرزن

دخالت‌های مادرزن و خواهرزن باعث شد تا زوج جوان هفته گذشته به دادگاه خانواده بروند و برای همیشه از هم جدا شوند.
کد خبر: ۷۳۷۶۳۳

منشی شعبه ۲۶۸ دادگاه خانواده شماره 2 تهران از اتاق خارج شد و نام زوج جوان را صدا زد. زوج جوان از جایشان بلند شده و وارد اتاق شدند. عصبانیت در چهره هر دو موج می‌زد و با فاصله در یک ردیف صندلی نشستند. قاضی عموزادی پرونده آنها را باز کرد و با تعجب پرسید: کمتر از یک سال از تاریخ عقدتان گذشته است، چرا قصد جدایی دارید؟

میترا پیشدستی کرد و گفت: وقتی با وحید، شوهرم، آشنا شدم تنها به دلیل حرف‌های دیگران با او ازدواج کردم. او مدیر یک شرکت خصوصی بود و وضع مالی خوبی داشت. اطرافیانم به من می‌گفتند بخت خوب را نباید‌‌ رها کرد، مبادا سن و سالت بالا برود و دیگر خواستگار خوبی نداشته باشی. آنقدر گوشم از این حرف‌ها پر شده بود که ترسیدم، آینده در تنهایی زندگی کنم. برای همین با وحید ازدواج کردم. من و وحید خیلی زود مراسم عروسی‌مان را جشن گرفتیم. بدون این‌که ‌شناختی نسبت به یکدیگر پیدا کنیم وارد زندگی مشترک شدیم. روزهای اول زندگی هرچه من می‌گفتم وحید گوش می‌کرد اما کم کم اخلاقش تغییر کرد. دیگر از دست لجبازی‌های او به ستوه آمدم و وسایلم را جمع کردم و به خانه مادرم رفتم. درست یک سال بعد از زندگی‌مان بود که می‌خواستم از وحید جدا شوم چرا که دوست نداشتم به زندگی درکنار او ادامه بدهم. اما در آن زمان اطرافیانم وساطت کردند و ما را آشتی دادند. به این امید که زندگی‌ام بهتر خواهد شد تصمیم گرفتم به خانه‌ام برگردم، اما هیچ چیز تغییر نکرد تا الان که تصمیم به جدایی گرفتیم.

این حرف‌ها قاضی را قانع نکرد و رو به زن گفت: من متوجه نشدم بالاخره اختلاف شما بر سر چیست که تصمیم به جدایی گرفتید؟ میترا ادامه داد: آقای قاضی من و وحید در هیچ موردی با هم تفاهم نداریم. وحید لجباز است و هرچه من می‌گویم او برعکسش را می‌گوید و مدام با من سر لج دارد. برای همین بهتر است هرچه زود‌تر از هم جدا شویم.

حرف‌های زن جوان که تمام می‌شود، وحید رشته کلام را در دست گرفت و گفت: آقای قاضی همه اینها بهانه است. دخالت‌های مادرزن و خواهرزنم زندگی ما را به اینجا کشید. وقتی دیدم همسرم به جای این‌که به من اهمیت بدهد به حرف‌های آنها گوش می‌دهد، رفتارم تغییر کرد. آقای قاضی، میترا روزی دو یا سه بار با مادر و خواهرش تلفنی صحبت و هرچه در زندگی اتفاق افتاده برایشان تعریف می‌کند. آنها هم به جای این‌که آتش را خاموش کنند با نصیحت‌های اشتباه‌شان همسرم را به جان من می‌اندازند. مادرزنم از روز اول به من بی‌احترامی می‌کرد و من نمی‌توانم نیش و کنایه‌هایش را تحمل کنم. من و همسرم با عشق با هم ازدواج نکردیم و در طول زندگی هم هرگز به هم محبت نکردیم تا عشق و محبت وارد خانه‌مان شود، برای همین بهتر است هرچه زود‌تر این زندگی تمام شود.

حرف‌های زوج جوان که تمام می‌شود، قاضی حکم طلاق توافقی را صادر می‌کند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها