سرگرد مشفق باز هم سراغ دفترچه‌اش رفته بود تا یکی دیگر از خاطراتش را که مربوط به زمان فعالیتش در اداره مبارزه با سرقت بود، بنویسد. خاطره به یازده سال قبل برمی‌گشت و موضوع آن سرقت از خانه مردی طلاساز بود. زمانی که مرد ثروتمند و همسرش به سفر خارج از کشور رفته بودند به منزل آنها دستبرد زده شده و مبلغ زیادی پول و ارز به سرقت رفته بود .
کد خبر: ۷۱۸۲۰۴

کارآگاه بعد از آن‌که از ماجرای سرقت مطلع شد به سرعت خودش را به آنجا رسانده بود. کارآگاه در دفترش محل سرقت را این طور توصیف کرد: خانه‌ای دوبلکس و بزرگ که پر بود از وسایل تزئینی و لوستری گران‌قیمت که در سرسرا آویزان بود. وقتی وارد محل شدم شکوه آن مرا مبهوت کرد. در خانه وسایل زیادی برای سرقت وجود داشت اما گزارش داده بودند فقط پول نقد دزدیده شده است. شاید به این دلیل که سارق یا سارقان نمی‌خواستند برای فروش اموال مسروقه به دردسر بیفتند و دست‌شان رو شود. زوج ثروتمند خانه‌شان را به امید سرایدار رها کرده بودند. سرایدار مردی نحیف و لاغراندام بود که می‌گفت نتوانسته است در برابر دزدان مقاومت کند.

کارآگاه خودکارش را زمین گذاشت و به فکر فرو رفت. انگار آن صحنه‌ها دوباره در برابرش زنده شده بود. سرایدار لکنت زبان داشت و ترس آن را تشدید کرده بود. او شروع به صحبت کرد و گفت: سه نفر بودند. من هر شب برای این‌که مشکلی پیش نیاید در همین سالن جلوی در ورودی می‌خوابم. خواب بودم که صدایی شنیدم. یکدفعه دیدم سه مرد با شکستن شیشه داخل آمدند. همین‌که فریاد زدم یکی از آنها به سمتم حمله کرد و دهانم را گرفت و چسب زد اما من هنوز تقلا می‌کردم برای همین سیم برداشتند و با آن من را به صندلی محکم گره زدند.

سرایدار لباسش را بالا زد و جای زخمی را که روی شکمش ایجاد شده بود نشان داد و گفت: سیم را چنان محکم گره زدند که فکر کردم الان شکمم سوراخ می‌شود. بعد من را با صندلی بلند کردند و به یکی از اتاق‌ها بردند. بعد از آن دیگر کاری نکردم تا این‌که آنها رفتند. بعد با تقلای زیادی خودم را باز کردم و با کلانتری محل تماس گرفتم.

مشفق بعد از شنیدن حرف‌های سرایدار به سمت محل شکسته شدن شیشه رفت. خرده شیشه‌ها نشان می‌داد فرد یا افرادی آن را از بیرون شکسته و داخل شده‌اند. اگر برای آن پنجره از حفاظ استفاده می‌شد سارقان نمی‌توانستند وارد خانه شوند.معلوم بود آنها محل را خوب می‌شناختند و خبر داشتند زوج صاحبخانه به سفر رفته‌اند. سرایدار می‌گفت افراد زیادی از این سفر مطلع بودند و از طرفی این زوج رفت و آمد زیادی داشتند بنابراین اشخاص متعددی با موقعیت خانه آشنا بودند.

کارآگاه سپس به طبقه بالا رفت تا نگاهی به محل سرقت بیندازد.مرد جواهرساز پول‌ها را بدون هیچ احتیاطی در یک کشو گذاشته بود حال آن‌که گاوصندوقی بزرگ در خانه وجود داشت که دست نخورده باقی مانده بود. سارقان طمع چندانی نداشتند و ترجیح‌شان این بود که مبلغی را بدون دردسر و در سریع‌ترین زمان ممکن به دست بیاورند و سریع فرار کنند.

مشفق بعد از بازرسی دقیق همه قسمت‌ها دستور بازداشت سرایدار را صادر کرد.مرد لاغر اندام ابتدا با داد و فریاد و سپس با عجز و لابه سعی کرد خودش را خلاص کند اما فایده‌ای نداشت و او همان روز بعد از انتقال به پلیس آگاهی به جرمش اعتراف کرد و گفت قصد داشته بعد از برگشتن صاحبکارش بهانه‌ای بتراشد، دستمزد و سنوات کاری‌اش را از او بگیرد و با پولی که سرقت کرده است راهی شهر خودش شود تا زمینی کشاورزی بخرد و برای خودش کار کند.

مشفق هنوز غرق در فکر بود که سربازی بعد از ضربه زدن به در وارد شد و گفت: آقایی تشریف آورده‌اند و می‌خواهند با شما صحبت کنند. کار نوشتن خاطره نیمه‌تمام ماند و سرگرد دفتر را در کشو گذاشت.

شما خواننده محترم برای ما به شماره 300011224 پیامک بزنید و بنویسید کارآگاه چرا به سرایدار مشکوک شد؟

پاسخ معمای شماره قبل: نگهبان قاتل بود چون مدعی شد به محض شنیدن صدای فریاد به طبقه دوم دوید و به خانه مقتول رفت حال آن‌که او از کجا می‌دانست صدا از کدام طبقه و واحد است؟

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها