رضاشاه در شاهراه استعفا

سحرگاه روز 25 آگوست 1941 (3 شهریور 1320)، درست 15 روز بعد از آن‌که روزولت، رئیس‌جمهور آمریکا و چرچیل، نخست‌وزیر انگلستان منشور آتلانتیک را که در آن آزادی، استقلال و حق تعیین سرنوشت را برای تمامی ملل جهان به رسمیت شناخته شده بود، امضا کردند، کشور بی‌طرف ایران از شمال و جنوب مورد حمله قوای متفقین قرار گرفت.
کد خبر: ۷۰۹۵۳۱
رضاشاه در شاهراه استعفا

ساعت 4 بامداد روز دوشنبه 3 شهریور، سفرای شوروی و انگلیس در منزل علی منصور، نخست‌وزیر وقت حاضر شدند و با تسلیم یادداشت کشورهای خود، رسما ورود قوای شوروی و انگلیس را به او اطلاع دادند. ساعت 10‌/‌14 همان‌روز 6 هواپیمای یک باله شوروی بر فراز پایتخت به پرواز درآمدند و اعلامیه‌هایی را در سطح شهر پراکندند. درحالی‌ این اعلامیه‌ها در سطح شهر پخش می‌شد که ساعاتی پیش از آن نیروهای انگلیسی و شوروی از شمال و جنوب وارد مرزهای ایران شده بودند.

2 تیپ پیاده‌نظام و موتوری نیروهای شوروی به فرماندهی ژنرال نوویکوف در 3 ستون وارد خاک ایران شدند. ستون اول که قصد ورود از رود ارس را داشت، 2 روز تمام با پایمردی 3 مرزبان ایرانی متوقف شدند تا عاقبت پس از شهادت آن 3 مرزبان وارد خاک ایران شدند و پس از تصرف ماکو و خوی تا ساحل دریاچه ارومیه پیشروی کردند و پس از آن ارومیه و تبریز را تسخیر کردند. ستون دوم از آستارا و کرانه دریای خزر به‌سوی اردبیل و بندرانزلی (بندر پهلوی سابق) سرازیر شدند و پس از تصرف رشت و چند شهر مهم گیلان و مازندران تا قزوین پیشروی کردند و در آنجا با ستونی که آذربایجان را تسخیر کرده بود تلاقی کردند. ستون سوم از طریق بندر ترکمن (بندر شاه سابق) وارد خاک ایران شد و گرگان و شمال خراسان را تصرف و تا سمنان که مرکز تلاقی راه‌آهن شمال و شرق بود، پیشروی کردند. در همان روز هواپیماهای شوروی، شهرهای رشت، تبریز، ارومیه و قزوین را بمباران کردند و روز بعد نیز حومه تهران مورد حمله هوایی قرار گرفت. از جانب دیگر نیروهای انگلیسی از ناحیه غرب و جنوب‌غربی تحت فرماندهی ژنرال سر آرچیبالد ویول، فرمانده کل نیروهای انگلیسی در خاورمیانه حملات خود را آغاز کردند. آرچیبالد ویول، عملیات را از یک کشتی جنگی در خلیج‌فارس رهبری می‌کرد. آنها چند روز پیش از حمله، به فرمانده نیروهای انگلیسی مقیم عراق اطلاع داده بودند که خود را آماده تصرف مراکز نفتی خوزستان، کرمانشاه و بنادر و ایستگاه‌های راه‌آهن ایران کند. به ناوگان انگلیسی مستقر در خلیج‌فارس نیز دستور داده شده بود تا نیروی دریایی ایران را که در خرمشهر مستقر بود از بین ببرند. در نیمه‌شب 24 آگوست، یک ستون از قوای مختلط انگلیسی و هندی از بصره حرکت و پس از عبور از شط‌العرب سحرگاه روز بعد در ساحل ایران پیاده شدند و خرمشهر و آبادان را مورد حمله قرار دادند. در همان هنگام کشتی‌های جنگی انگلیسی به فرماندهی دریادار ‌آربانتوت، نیروی دریایی جوان ایران را زیر آتش شدید توپخانه خود قرار داده و آنها را به قعر دریا فرستاد. با وجود این سربازان و ملوانان ایران مقاومت شدیدی از خود نشان داده و تمام آن روز مانع پیشرفت قوای انگلیسی شدند. سرانجام بایندر، فرمانده نیروی دریایی ایران و 650 افسر و ملوان رشید ایرانی به شهادت رسیدند و بالاخره حدود ساعت 20 پالایشگاه آبادان به دست انگلیسی‌ها افتاد.

در 26 آگوست، نیروهای هوایی بریتانیا اهواز را بمباران کردند و تعدادی از هواپیماهای ایرانی را روی زمین از کار انداختند و آن‌گاه قایق‌های شطی انگلستان با 28 هزار سرباز از رود کارون بالا آمده و به اهواز حمله کردند. نیروهای ایرانی تحت فرماندهی سرلشکر شاه‌بختی تا حدودی مقاومت کردند و خساراتی هم به نیروی دشمن وارد ساختند ولی سرانجام قوای مهاجم توانست مقاومت ایرانیان را از بین ببرد. ستون دیگری از نیروهای بریتانیایی به فرماندهی ژنرال اسلیم، سحرگاه 25‌آگوست از مرز خسروی گذشتند و تاسیسات نفت‌شهر را بدون هیچ‌گونه برخورد و مقاومت جدی تصرف و به سمت کرمانشاه حرکت کردند. در اسلام‌آباد‌غرب، توپخانه کوهستانی ارتش ایران از خود مقاومت نشان دادند. با این‌که هواپیماهای انگلیسی مواضع ایرانیان را بمباران کردند با وجود این نیروهای ایرانی تا صبح روز 28 آگوست که دستور رضاشاه مبنی بر ترک مقاومت به تمامی واحدهای ارتش ابلاغ شد به طور پراکنده و بسیار محدود از پیشروی انگلیسی‌ها جلوگیری کردند. پس از صدور این دستور بالافاصله قوای انگلیس تاسیسات نفت کرمانشاه را اشغال و در 9 شهریور در حومه قزوین به واحدهای ارتش سرخ پیوستند. پس از مرحله اول هجوم بود که رضاشاه دریافت حریف قوی‌تر از آن است که بتواند با آن مقابله کند بالاخص آن‌که اسلحه و مهماتی که در بین بعضی از واحدهای ارتش توزیع می‌شد، نامناسب بود.

ساعت 30‌/‌8 صبح 4 شهریور، نخست‌وزیر به کاخ سعدآباد رفت و پس از آن‌که جریان و وقایع آن روز را به گوش شاه رسانید و دلایل تشدید وخامت اوضاع کشور را شرح ‌داد و از رضاشاه خواست تا استعفایش را قبول و شخص دیگری را مسوول تشکیل کابینه کند. شاه به او گفت: «...کناره‌گیری دولت چه حاصلی دارد؟ اینها فقط مقصودشان این است که من نباشم...!» با وجود این، فردا وزرا به دستور نخست‌وزیر در عمارت بادگیر جمع شدند. منصور به وزرا گفت: « امروز عصر شما شرفیاب می‌شوید، فقط من دیگر سمتی در دولت ندارم.» عصر روز 5 شهریور اعضای کابینه بدون نخست‌وزیر در حضور شاه تشکیل جلسه داد. شاه سرانجام با تغییر دولت موافقت کرد و سهیلی را که وزیر کشور بود به وزارت خارجه فرستاد و عامری را از وزارت خارجه به وزارت کشور منصوب کرد. شاه به وزرا گفت: «بهتر است یکی را از میان خودتان انتخاب کنید تا ریاست کابینه را عهده‌دار شود. در آن میان آهی (وزیر دادگستری) از همه ارشدتر بود. در نظر رفقایش مردی بود پاکدامن، صاحب مسلک و وطن‌پرست. کسی هم به نخست‌وزیری او ایراد نمی‌گرفت. با این‌حال خودش بی‌درنگ گفت: «از لحاظ اهمیت موضوع، فروغی به نظر شایسته‌تر است، زیرا او مردی است حکیم و مسن و فهیم و خوشبختانه هنوز مردم ایران برای حکمت، سن و فهم احترام خاصی قائلند. از همین لحاظ فروغی بین خارجی‌ها وجاهت دارد و بهترین موقع استفاده آن در یک چنین وضع آشفته‌ای مثل امروز است.» رضاشاه بعد از کمی تامل گفت: «فروغی دیگر پیر و علیل شده است و فکر نمی‌کنم به درد زمامداری امروز مملکت ایران بخورد.» سهیلی که دید آهی دیگر نمی‌تواند پیشنهادش را تکرار کند به کمک او آمد و گفت: «امروز اهمیت موضوع، بیشتر سیاست خارجی است و در روابط با خارجه احترام و تشخص معنوی زمامدار کابینه مهم‌تر از فعالیت اوست، وانگهی فعالیت سیاسی یک نخست‌وزیر در این موقع فقط عبارت است از مذاکره و مصاحبه با ماموران خارجی و فروغی هم در مذاکره و مصاحبه چالاک و روان است.»

شاه متقاعد شد و انتظام را فرستاد تا فروغی را بیاورد. نیم‌ساعت بعد فروغی با آن عینک درشت، بینی پهن و ریش جوگندمی‌اش در مقابل شاه ظاهر شد. چهره بی‌اضطراب او موقتا سبب تسکین حضار شد. به‌طوری که شاه به محض دیدن او گفت: «... نه، فروغی چندان هم پیر نیست.» به این وسیله فروغی هدایت کابینه ایران را برعهده گرفت.

اعلان بی‌طرفی، عاقلانه‌ترین تصمیمی بود که در 2 جنگ جهانی از سوی دولتمردان ایران اتخاذ شد. هرچند که در هیچ‌یک از آن دو جنگ، قوای متفقین اعتنایی به این اعلان بی‌طرفی نکرده و ایران را به اشغال خود درآوردند. اگر متفقین در دوره رضاشاه عدم اخراج کارشناسان و اتباع آلمانی را دلیلی برای حمله به خاک ایران و اشغال آن قرار دادند، چه توجیهی برای نقض بی‌طرفی دولت مستوفی‌الممالک در جنگ اول جهانی داشتند؟

منصور، نخست‌وزیر ایران در خاطراتش درباره اهداف متفقین می‌نویسد: «متفقین از اشغال ایران 3 منظور داشتند: نخست می‌خواستند از نفوذ آلمان جلوگیری کنند. دوم این‌که تصمیم داشتند از منابع نفت ایران و عراق حراست کنند. سوم، قصدشان این بود که موضوع حمل و نقل مواد لازم را به روسیه توسعه دهند.»

تجربه جنگ اول جهانی به انگلیسی‌ها نشان داده بود که اگر اسلحه و مهمات به نیروهای شوروی نرسد، امکان پیروزی متفقین رویایی طلایی بیش نخواهد بود. بنابراین حتما می‌بایست راهی برای رساندن کمک به آن کشور پیدا می‌کردند. 3 راه وجود داشت: 1ـ راه آرکانترسک 2ـ راه ولادی وستک 3ـ راه ایران. راه اول 6ماه از سال دچار یخبندان بود. به‌همین دلیل در همان لحظه اول دور آن قلم کشیده شد. راه بعدی 2 اشکال عمده داشت. محمولات باید11 هزار کیلومتر را در خشکی طی می‌کردند تا به مقصد برسند. علاوه بر این انتخاب این راه، ژاپن را که آن‌وقت با شوروی قرارداد عدم تجاوز داشت، نگران می‌کرد. پس به قول چرچیل کوتاه‌ترین و بهترین راه، راه ایران بود که از آن طریق انگلیس و آمریکا محمولات را از دهانه خلیج‌فارس تحویل راه‌آهن سراسری ایران می‌دادند تا از آنجا به دریای خزر برسد و از آنجا با کشتی به دهانه ولگا حمل شود. این بود که در اواخر جولای1941 در ملاقات محرمانه‌ای که بین روزولت و چرچیل در یک ناو زیردریایی در اقیانوس اطلس انجام شد، چرچیل روی نقشه ایران انگشت نهاد.

روزنامه اطلاعات روز 19 شهریور سرمقاله‌ای منتشر کرد تحت عنوان «تاثر مردم» که در آن بهت و حیرت مردم از وقوع حوادث اخیر و شرایط دشواری که دولتین شوروی و انگلیس پیشنهاد کرده بودند، تشریح شده بود. این مقاله عکس‌العمل زیادی در محافل خارجی پیدا کرد. خبرنگاران خارجی که بر اثر حادثه اشغال ایران وارد کشور شده بودند، آن را حمله مستقیمی به متفقین دانسته و تحریر مقاله را مستقیما به دربار نسبت دادند. روز بعد ژنرال فریزر در اتاق وزیر جنگ حاضر شد و اظهار کرد که این مقاله تاثیر سوء در سفارتین انگلیس و شوروی داشته و آن‌ را دستور دربار و بی‌نظمی در امور پایتخت تلقی کرده‌اند. به این سبب دولت‌های انگلیس و شوروی برای استقرار نظم، پایتخت تهران را به اشغال خود درآوردند.

صبح روز 25 شهریور تلفن منزل سهیلی به صدا درآمد و فروغی شخصا پای تلفن از او خواست تا به سفارت شوروی برود. پس از آن‌که سهیلی به سفارت رسید، وزیر مختار انگلیس را نیز در آنجا منتظر دید. هنوز لحظه‌ای نگذشته بود که فروغی با رنگی پریده و قیافه‌ای فوق‌العاده خسته و متاثر در حالی که کاغذی را محکم در دست داشت، وارد شد. سهیلی با شتاب زیادی کاغذ را از فروغی گرفت و آن را خواند. این کاغذ، سند استعفای رضاشاه از سلطنت بود که طی آن امور سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض می‌کرد.

محبوبه حبیب‌زاده

منابع:

1ـ تاریخ بیست‌ساله ایران، حسین مکی، جلد 7 و 8، انتشارات علمی، انتشارات ایران، پاییز 1363.

2ـ در آخرین روزهای رضاشاه، ریچارد ا. استوارت، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، نشر نو، تهران، 1370.

3ـ مقاله «ورود متفقین به ایران و سقوط رضاخان»، سید علی بهبهانی.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها