با این حال کمتر از یک دهه پس از مدیحهسراییها درباره مزیتهای جهان تکقطبی و پایان یافتن کابوس جنگ به سبب نیرومندشدن تکقدرتی که داعیه حفاظت از صلح را دارد، وقایع یازدهم سپتامبر نشان داد که این رویاپردازیها تا چه اندازه شکننده است. جنگ عراق و افغانستان و انتقال ویروس تروریسم به آفریقا و کشورهای مختلف خاورمیانه این درس را برای استراتژیستها داشت که جهان تکقطبی تا چه اندازه ظرفیت خشونت و بینظمی دارد.
با این حال در میانه بحرانهایی که در نتیجه جهان تکقطبی بهوجود آمده بود، اندک اندک قدرتهای نوظهوری رخ نمایاندند که نهتنها چونان آمریکا قدرت خود را در کشمکشهای اینجا و آنجای جهان مستهلک نکرده بودند که در تمام این مدت تلاش میکردند از طریق تقویت توان اقتصادی، انباشت سرمایه و رشد سرمایههای انسانی خود، آینده جهان را به گونهای دیگر رقم بزنند.
فرید زکریا در کتاب خود با نام جهان پسا آمریکایی (The post American world) با اشاره به اصطلاحی به نام تلهامپریالیستی، از واقعیتی یاد میکند که براساس آن، در جهان تکقطبی شده، همه کشورها حتی مخالفان ابرقدرت مسلط از این کشور میخواهند که برای مهار بحرانها تلاش کند، بودجه لازم برای استقرار صلح در نقاط مختلف را بپردازد، نهادهای بینالمللی را حمایت کند، به جنگ دولتهای ناهمخوان با نظم نوین جهانی برود و خلاصه آنقدر خود را درگیر کشمکشهای روزمره کند که کمکم به سرنوشت ابرقدرتهای پیش از خود از روم، ایران، فرانسه و بریتانیای کبیر گرفته تا امپراتوری عثمانی، اتریش، مجارستان، پرتغال یا اتحاد جماهیر شوروی دچار شود.
در چنین اوضاع و احوالی است که قدرتهای منطقهای و بهظاهر کوچک، در حاشیه امنی که ابرقدرت مسلط ـ بیآنکه خود بخواهد ـ ایجاد میکند، فرصت عرضاندام یافته و از دور تازهای از شکوفایی خود رونمایی میکنند. این قدرتهای نوظهور هرچند بهخودی خود ممکن است ابرقدرتی در سطح تکقطبی مستقر نباشند و حتی برخی از آنها ازجمله اقمار ابرقدرت موجود شناخته شوند، اما نفس رشد بالای اقتصادی و سیاسی آنها نشان میدهد که جهان دیگری در راه است.
در حال حاضر گروه بریکس (BRICS) تعدادی از قدرتهای اقتصادی نوظهور جهان را نمایندگی میکند که نام آن از به هم پیوستن حروف اول نام انگلیسی کشورهای عضو یعنی برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی تشکیل شدهاست. پنج کشوری که دستکم تحولات اخیر سیاسی روسیه و چین نشان میدهد آمریکا چارهای بجز شریککردن آنها در معادلات بینالمللی را ندارد.
گفته میشود ایده شکلگیری چنین گروهی سال ۲۰۰۱ از سوی موسسه سرمایهگذاری گلدمن ساکس، به منظور پیشبینی شرایط اقتصادی جهان و قدرتهای برتر آن در نیم قرن آینده مطرح گردید و نخستین اجلاس آن هم سال ۲۰۰۹ در روسیه تشکیل شد. از شروط رسیدن به جایگاه کشورهای بریکس نرخ تورم پایینتر از 8/2درصد و رشد تولید ناخالص ملی افزونتر از 5 درصد است و براساس برخی نظریههای موجود، دو دسته در مجموع شامل ده کشور، ویژگی عنوان قدرت نوظهور اقتصادی را دارند. دسته اول را کشورهای اندونزی، فیلیپین، سریلانکا، پرو و کلمبیا شامل شده و دسته دوم را هم بنگلادش، اتیوپی، کنیا، تانزانیا و زامبیا تشکیل میدهند.
با اینکه روند سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در این کشورها نشان میدهد آنها با شتاب قابل قبولی به سمت تبدیل شدن به قدرتهای نوظهور پیش میروند، اما بعید است هیچیک از این کشورها بتوانند از نظر گفتمانی، رقیبی قابل توجه برای نظام لیبرالسرمایهداری محسوب شوند. با وجود این برخی صاحبنظران با بیاساس خواندن تقسیمبندی قدرتهای جهانی براساس ایدئولوژیهای سیاسی ـ شبیه دوران جنگ سرد ـ معتقدند قطبهای اثرگذار در جهان آینده را نه الزاما فراروایتهای ایدئولوژیک که امکانات اقتصادی و ثبات سیاسی تعیین میکند.
بنابراین اگر بپذیریم قدرت اقتصادی، حرف اول در قطببندیهای نوین جهانی را میزند، آنگاه این واقعیت پیشروی ما قرار خواهد گرفت که براساس پیشبینی صندوق بینالمللی پول، چین تا سال 2016 در شاخصهای اقتصادی از آمریکا پیشی گرفته و به نخستین اقتصاد جهان تبدیل میشود و اتحادیه اروپا نیز اوضاع اقتصادی خود را شانهبهشانه واشنگتن، مسکو و پکن تقویت میکند.
با این همه باید بپذیریم که براساس نظریات موجود درباره توسعه، از جمله نظریه ساموئل هانتینگتون، اهداف توسعه پنج هدف راهبردی رشد اقتصادی، برابری، ثبات سیاسی، دموکراسی و استقلال را شامل شده و بنابراین باید دید قدرتهای نوظهور اقتصادی از این ظرفیت برخوردارند که در بلندمدت علاوه بر قدرت اقتصادی، سطح حکمرانی سیاسی در کشورهای خود را نیز بهبود بخشند؟
هر چه هست، از این نکته نباید غفلت کرد که سربرآوردن قدرتهای اقتصادی جدید، درگیر شدن ایالات متحده در بحرانهای متعدد سیاسی و نیز محبوبیت رقبای ایدئولوژیک نظام لیبرالسرمایهداری از جمله مدل اسلامگرایی غیرافراطی، اکنون نظام تکقطبی را تهدید کرده و بهنظر میرسد نظام چندقطبی بیش از هر زمان دیگری در حال حاضر عینیت یافتن است؛ نظامی که چندجانبهگرایی در تصمیمگیریهای سیاسی در حوزه مسائل بینالمللی را گریزناپذیر میکند.
مثال روشن این روند در پرونده هستهای ایران تجلی یافته؛ پروندهای که هیچگاه آن زبان تهدید یکجانبه واشنگتن راه بهجایی نبرد و اکنون ایالات متحده با کمک پنج کشور دیگر برای حل و فصل نهایی آن تلاش میکند.
شکست آمریکا در مدیریت یکجانبه جنگ عراق و افغانستان، ناکامی این کشور در مدیریت تحولات اخیر در کشورهای عربی و نیز ناتوانی واشنگتن در حل مساله سوریه در کنار بحران فعلی اوکراین، همه نشانههای واضحی از ورود به جهان پساآمریکایی است؛ جهانی که دیگر هیچ تک دولتی نمیتواند داعیه تبدیل شدن به کلانتر جهان را داشته باشد و قدرت بینالملل بین کشورهای متعددی توزیع میشود تا به این ترتیب دوران بلندپروازیها و رویای آمریکایی (American Dream) هم به سر برسد.
مصطفی انتظاری هروی/ گروه سیاسی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد