جنگ سردی که نسبتا سرد تمام شد

از اواسط دهه 40 میلادی که دنیا از جنگی خانمانسوز سر برآورده بود و دیگر کسی به فکر جنگ افروزی‌ نازی‌ها نبود، دوران جدیدی در فضای بین‌المللی پدید آمد که عنوان جنگ سرد به خود گرفت؛ دورانی که بعد از پایان دومین جنگ جهانی تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 ادامه داشت و سیطره سایه سنگین و سیاه خود را تا 45 سال بر روابط سیاسی، اقتصادی و تسلیحاتی غرب و شرق به رهبری آمریکا و شوروی تداوم بخشید.
کد خبر: ۶۸۱۷۴۴

بار اول اصطلاح جنگ سرد از سوی جورج اورول نویسنده انگلیسی در 1945 به کار گرفته شد. البته منظور او از به کار بردن این عنوان رقابت میان شوروی و آمریکا نبود. کسی که برای اولین بار، از این عبارت برای رقابت میان دو ابرقدرت استفاده کرد، برنارد باروک بود که در 1947 از این اصطلاح استفاده کرد و در همین سال، والتر لیپمن با انتشار سلسله مقالاتی در قالب کتاب، نام جنگ سرد را برای کتاب خود برگزید.

همپیمانان دیروز، به صورت رقبای جدی درآمدند. شوروی از نظام سوسیالیستی حمایت می‌کرد. با توجه به دستیابی هر دو کشور به سلاح‌های اتمی، عمده کشورهای آسیایی و اروپایی ترجیح دادند جزو متحدان یکی از این کشورها قرار گیرند. از این پس جهان با پدیده دو قطبی در نظام سیاسی روبه‌رو شد؛ کشورهای بلوک غرب که یکسره جزو همراهان آمریکا و حامی سیاست‌های این کشور در عرصه جهانی بودند و کشورهای بلوک شرق از شوروی در سیاست‌های بین‌المللی جانبداری می‌کردند.

دو کنفرانس یالتا و پوتسدام سال 1945 تشکیل شد و میراث‌خواهی متفقین از جنگ جهانی مورد بحث و بررسی قرار گرفت و رویدادهایی مثل جنگ داخلی یونان، طرح مارشال، دکترین ترومن، شکل‌گیری ناتو و معاهده ورشو به وقوع پیوست که فضای سیاسی بین‌الملل را دستخوش تغییر و تحول کرد. هر کدام از این وقایع به جبهه‌گیری بیشتر قدرت‌های درگیر انجامید.

نیروهای حاضر در عرصه بین‌المللی ـ که خود را فاتح جنگ جهانی می‌دانستند ـ قصد سهم‌خواهی بیشتر داشتند و از این رو، گام به گام تحرکات سیاسی طرف مقابل را رصد می‌کردند. کارزار آمریکا و شوروی اگرچه در عرصه میدان جنگ رخ نداد، اما صف آرایی اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک صحنه دیگری از رقابت را به وجود آورد. دو کشور همه تلاش خود را به کار بستند تا مناطق نفوذ خود را در عرصه بین‌المللی گسترش دهند. شعاع سیطره شوروی، بخش‌های زیادی از اروپای شرقی را در برگرفت و استالین در پی آن بود که دایره نفوذ را از اروپای شرقی متوجه کشورهایی ایران، کره، چین، ترکیه و یونان کند. از این رو، کمینفرم یا دفتر سیاسی احزاب کمونیست شکل گرفت. جهان غیرکمونیست از این پس با یک خطر جدی مواجه بود. دکترین ترومن با هدف ایجاد سد در مقابل گسترش تفکرات کمونیستی با شعار کمک‌های فنی و اقتصادی برای جلوگیری به کشورهای ایران،ترکیه و یونان ارائه شد.

اروپای بعد از جنگ، وضع نابسامانی به لحاظ اقتصادی داشت و کمونیست‌ها هم در شرایط موجود تلاش خود را برای بهره‌برداری از موقعیت جدید به کار بستند. با این روند اروپای غربی در معرض افکار کمونیستی قرار می‌گرفت. آمریکا برای جلوگیری از این شرایط درصدد احیای اقتصادی اروپای غربی برآمد. جورج مارشال وزیر خارجه ایالات متحده طرحی را ارائه کرد که به طرح مارشال معروف شد. هدف از ارائه طرح این بود که ویرانی‌های اروپا پس از جنگ جهانی دوم بازسازی شود و با احیای اقتصاد این منطقه، از میزان محبوبیت سیاسی کمونیست‌ها کاسته شود. شوروی‌ها در واکنش به این اقدام با امپریالیستی خواندن این طرح، از دولت‌های اروپای شرقی خواستند که به آن بی‌اعتنایی نشان دهند. با این وصف، تدبیر اقتصادی آمریکا در اروپای غربی جواب داد و بازسازی کشورهای وابسته به بلوک غرب را در پی داشت.

اتفاق دیگر بحران برلین بود. روس‌ها همه تلاش خود را به کار بستند تا از وحدت اقتصادی و اداری آلمان جلوگیری کنند. از همین رو، از آوریل 1948 تمام ارتباطات زمینی برلین را قطع کردند. دولت‌های غربی بیکار ننشستند و از طریق هوا کمک‌های غذایی و سوختی به برلین غربی فرستادند. این محاصره که شش ماه طول کشید سودی برای روس‌ها نداشت و با عقب‌نشینی آنان مقدمات تشکیل جمهوری فدرال آلمان در 1949 فراهم شد و روس‌ها هم در مقابل، جمهوری دمکراتیک آلمان را تاسیس کردند.

خطر توسعه‌طلبی شوروی از این پس گسترش یافت و برای مقابله با آن در سال 1948 انگلیس، فرانسه، هلند، بلژیک و لوکزامبورگ پیمان دفاعی بروکسل را امضا کردند. آوریل سال بعد، با پیوستن آمریکا، ایتالیا، پرتغال، نروژ، دانمارک، ایسلند و کانادا به این پیمان، مقدمات شکل‌گیری پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) به وجود آمد.

با روی کار آمدن آیزنهاور از حزب جمهوریخواه به عنوان ریاست جمهور آمریکا و مرگ استالین و جانشینی مالنکف به جای او در 1953، سیاست دو کشور تغییراتی کرد. آیزنهاور طرح امنیت مشترک را جایگزین طرح مارشال کرد و مالنکف هم تغییراتی را برای ارتباط با سایر کشورها در عرصه بین‌المللی ایجاد کرد تا جایی که سران اتحاد شوروی به کشورهای مختلفی سفر نمودند، در عین حال در این دوره در داخل بلوک کمونیست نیز شکاف‌ها و اختلاف‌ها وسیع‌تر شد. به‌ رغم تلاش‌های شوروی، به خاطر سیاست‌های توسعه‌طلبانه، اختلافاتی در میان کشورهای کمونیست اروپا از جمله یوگسلاوی با شوروی پدید آمد. تیتو که تسلط شوروی را نپذیرفته بود، از کمونیسم ملی به جای کمونیسم بین‌المللی حمایت کرد. بهره‌گیری وی از کمک‌های غرب، باعث بهبود روابط او با دولت‌های متحد آمریکا شد و وی به همین واسطه مرزهای خود را به روی چریک‌های کمونیست یونان بست. این اقدام موجب شد تا جنگ‌های چریکی یونان پایان یابد. اتفاقات بعدی که در سایر نقاط جهان رخ داد، رویارویی آمریکا و شوروی را در موقعیت بحرانی‌تری قرار داد. در آسیای جنوب شرقی، فرانسه به عنوان یکی از متحدان آمریکا در فکر اهداف توسعه‌طلبانه خود بود، اما در نبرد ویتنام شکست خورد. آمریکا برای حمایت از فرانسه خود را در موقعیت درگیری با نیروهای ویتنامی قرار داد؛ نبرد دیگری که بار دیگر پیروزی مردم ویتنام را در مقابل توسعه‌طلبی یک نظام اشغالگر رقم زد.

ایالات متحده بلافاصله خود را آماده کمک به فرانسه علیه مردم ویتنام کرد. در همین سال پیمان سیتو را نیز برای جلوگیری از توسعه کمونیسم به وجود آورد. در مقابل پیمان ناتو، بلوک شرق نیز به فکر تدارک یک پیمان نظامی جدید برآمد. پیمان ورشو که نام اصلی آن پیمان کمک متقابل کشورهای اروپای شرقی است، پانزدهم می 1955 به عنوان پاسخی به توسعه سازمان پیمان آتلانتیک شمالی و پیوستن آلمان‌غربی به آن، بین اتحاد جماهیر شوروی و هفت کشور دیگر اروپای شرقی (جمهوری دمکراتیک آلمان (آلمان شرقی)، لهستان، مجارستان، چکسلواکی، رومانی، بلغارستان و آلبانی) در ورشو امضا شد. یکی از مهم‌ترین اتفاقاتی که باعث رویارویی جدی میان قدرت‌های بزرگ شد، بحران موشکی بود. با توجه به نزدیکی کوبا به آمریکا و تلاشی که سیاستمداران ایالات متحده و شوروی در تحدید مرزهای نفوذ یکدیگر داشتند، شوروی برآن شد تا با قراردادن تسلیحات اتمی در کوبا به عنوان یکی از کشورهای همسو، موازنه قوا را به نفع خود به هم زند. این اقدام ابرقدرت شرق باعث شد که آمریکا سال 1962 روابط خود را با کوبا قطع کند.

تنش‌ها که بالا گرفت، دو ابرقدرت در مرز رویارویی نظامی قرار گرفتند. در دوره اصلاحات چند ماهه دولت کمونیست چکسلواکی به رهبری الکساندر دوبچک ـ‌که به بهار پراگ معروف شد ـ شوروی دخالت کرد و برای مقابله با این حرکت، تانک‌های خود را به میدان آورد. این وضع به تشدید بحران میان بلوک غرب و شرق انجامید. با توجه به تنش موجود میان قدرت‌های بزرگ، تلاش‌هایی برای تشنج‌زدایی از سال 1969 شروع شد، اما با حمله شوروی به افغانستان در سال 1979 این روند تا حدودی متوقف شد و به تحریم مسابقات المپیک مسکو توسط بسیاری از کشورهای غرب سال 1980 انجامید. با روی کار آمدن گورباچف به سمت رهبر شوروی سال 1985 رویدادهایی چون حادثه چرنوبیل در 1986 روی داد. از سوی دیگر گورباچف با تصمیمات اقتصادی و سیاسی خود بازسازی شوروی را مورد توجه قرار داد. در نهایت با سقوط دیوار برلین در 1989، کوشش‌هایی برای کودتا در شوروی در 1991 و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی جنگ سرد به پایان رسید.

شهاب سلیمی/ جام​جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها