سینمادوستان شعیبی را با ایفای نقشش در فیلم «آژانس شیشهای» در نقش پسر حاجکاظم (پرویز پرستویی) میشناسند. او بعدها در فیلم «طلا و مس» در نقش یک طلبه جوان ظاهر شد و بازی خوبی ارائه داد. فیلم دهلیز نشان داد که برای شعیبی کارگردانی دغدغه جدیتری نسبت به بازیگری محسوب میشود. او در اولین فیلمش سراغ بازیگران حرفهای و نام آشنا چون هانیه توسلی و رضا عطاران رفت و ثابت کرد بدون اتکا به شعارهای روشنفکرانه و سوژههای عامهپسند میتوان فیلمی سالم و استاندارد برای مخاطبان سینمای بدنه ساخت.
موضوع قصاص و مسائل پیرامون آن پیشتر در فیلمهای دیگری چون «میخواهم زنده بمانم» و «هیس، دخترها فریاد نمیزنند» دستمایه کار قرار گرفته است. دهلیز نگاه بیطرفانهای به دو سوی درگیر در ماجرا دارد. از طرفی حق اولیای دم در قصاص را زیر سوال نمیبرد و از طرف دیگر نشان میدهد آنها با بخشش و گذشت خودشان میتوانند شور و شوق را به یک خانواده بحرانزده بازگردانند.
در این بین اغراق در شخصیتپردازی پدر محکوم به اعدام، وجه ترحمبرانگیز داستان را پررنگتر کرده است. مرد زندانی مطابق گفتههای خودش دچار یک لحظه غفلت شده و بهخاطر جای پارک خودرو با دیگران درگیر شده است. او بر اثر درگیری فیزیکی دچار قتل غیرعمد شده و حق حیات را از یک نفر گرفته است. مسلما چنین فردی با این پیشزمینه نمیتواند تا این حد مهربان و آرام و دوستداشتنی باشد. نمایش برخی از واکنشهای منفی و غیراخلاقی شخصیت میتوانست به باورپذیری بیشتر او کمک کند.
نقطه قوت فیلمنامه به زاویه دیدی برمیگردد که نویسنده برای روایت داستان برگزیده است. به دلایل بیشمار میتوانیم پسربچه (امیرعلی) را قهرمان اصلی داستان بدانیم. مخاطب با این شخصیت وارد ماجرا میشود و در سکانسهای ابتدایی دوربین با او حرکت میکند. به عنوان مثالزمانی که شیوا (هانیه توسلی) در دفتر مدرسه با خانواده مقتول روبهرو میشود امیرعلی را از اتاق بیرون میکنند. مخاطب هم همراه با این پسربچه پشت در میماند و متوجه نمیشود چه حرفهایی در آنجا رد و بدل میشود.
همچنین سکانس مواجهه پدر و فرزند در اتاق ملاقات زندان را به یاد بیاورید که دوربین درست پشت سر امیرعلی قرار میگیرد. مخاطب همچون کودکی که پدرش را ندیده و پدر را برای اولین بار ملاقات میکند، همان دلهره و کنجکاوی فرزند را پیدا میکند.
قصه فیلمنامه با سه ضلع یک مثلث پیش میرود. مثلثی که در سه رأسش اولیای دم، زندانی محکوم به اعدام و خانواده زندانی قرار گرفتهاند. در رأس سوم، شخصیت کودک بسیار پررنگ تر از مادر جلوه میکند و این تاکید اهمیت دراماتیک قصه را بالا میبرد.
بین این سه راس، تقابلهای حساس و سرنوشتسازی شکل میگیرد. تقابل شیوا و خواهر مقتول، رابطهای یک طرفه محسوب میشود، چون مادر خانواده هرچه خودش را به آب و آتش میزند به در بسته میخورد. تقابل خانواده و فرد زندانی جلوههای زیبایی از رابطه پدرانه را به نمایش میگذارد. فرزندی که پدرش را نمیشناسد در لحظه مواجهه با پدر احساس غریبگی میکند و دنبال مادرش میگردد. در این سکانس دیوارهای یکپارچه سفید اتاق ملاقات با لباسهای تیره و سیاهرنگ پدر و پسر، تضادی نمادین را موجب میشود و حس تنهایی و غربت پدر را بهتر منتقل میکند. امیرعلی در یک روند تدریجی و پله به پله با پدرش دوست میشود و به او انس میگیرد. او در ملاقاتهای ابتدایی حتی حاضر به صحبت با پدر نمیشود و از مادرش به عنوان یک واسطه استفاده میکند. مثلا لحظهای که مجسمه چوبی را میبیند از مادر میپرسد: «اینو خودش درست کرده؟» اما هرچه پیشتر میرویم رابطهشان عمیقتر میشود و همین علاقه رو به رشد، حس دلهره و نگرانی مخاطب را بیشتر میکند. در نقطه اوج این رابطه یکی از بهترین سکانسهای فیلم شکل میگیرد. جایی که پدر و پسر با هم در حیاط زندان فوتبال گل کوچک بازی میکنند و بدون فکر کردن به آینده از بودن در کنار هم لذت میبرند. شیوا هم در دیالوگهایش چند بار تاکید میکند که «گناه امیرعلی چیه؟» انگار همه چیز از این پسربچه دوستداشتنی آغاز و به او ختم میشود.
دهلیز در کنار تمامی امتیازاتش همچون بازی روان بازیگران، انتخاب یک سوژه ملتهب، نگاه انسانی به روابط اجتماعی و... در نحوه روایت و قصهگویی یکی از بهترین فیلمهای چند سال اخیر محسوب میشود. فیلمی که میتواند قصه سرراستش را خوب و درست تعریف کند و در لحظههای حساس، تعلیق و گرهافکنی هم داشته باشد.
حضور هر یک از شخصیتها به اندازه است و زمان ورود و خروجشان درست پیشبینی شده است. در سکانسهای ابتدایی، مخاطب همچون پسربچه نمیداند که چه بحرانی در حال شکلگیری است. او نگاه ساده و سرخوشانهای به دنیای اطرافش دارد و فکر میکند چون در کلاس شیطنت کرده مادرش دارد مدرسهاش را عوض میکند. اما مادر همه چیز را میفهمد و همین رنج دانستن عذابش میدهد. شخصیتها مدام بر سر دو راهیهایی قرار میگیرند که باید دست به انتخاب بزنند. مادر نمیداند بچهاش را به ملاقات پدر ببرد یا نه، آیا باید به او بگوید که این مرد پدرش است؟ خواهر دو قلوی مقتول بین دو راهی قصاص و بخشش سرگردان است. پدر نمیتواند تصمیم بگیرد که چقدر به پسرش نزدیک شود. اگر با او مهربانی کند امیرعلی بعدها عذاب میکشد و اگر از او فاصله بگیرد لذت چشیدن مهر پدرانه را از پسرش دریغ کرده است.
علاوه بر آن فیلمنامه در روایت دچار پرگویی نمیشود. خانواده زندانی زندگی مرفهی ندارند و با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکنند. اما مادر هرگز در دیالوگهایش به صورت مستقیم به این موضوع اشارهای نمیکند. کار کردن بیوقفه او در کارگاه تراشکاری و بریده شدن دستش نشان از دغدغههای شیوا برای امرار معاش دارد. که مادر از پسرش پول قرض میگیرد و بعدها نمیتواند قرض او را پس بدهد. این خرده داستان فرعی به وضوح استیصال مادر را در تامین هزینههای زندگی نشان میدهد.
در دهلیز با یک پایانبندی عجولانه و تصادفی مواجه هستیم. مدرسه امیرعلی به علت بارش برف تعطیل میشود و خانواده در یک لحظه تصمیم میگیرند او را نزد خانواده مقتول ببرند. آیا اگر آن روز برف نمیبارید سرنوشت به گونهای دیگر رقم میخورد؟ کارگردان میتوانست برای مواجهه قهرمان اصلی داستان با اولیای دم مقدمات بهتری در نظر بگیرد./ ضمیمه قاب کوچک
احسان رحیمزاده
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد