آرمان: هیتلر منم، با اون پیرمرد کاری نداشته باشید!
امشب میتوانست برای بنده شب خاطره انگیزی باشد چون هرچه در خبرگزاریها و روزنامهها گشتم خبری که خواب را در چشم ترم بشکند پیدا نکردم که نکردم، یعنی ظاهرا دوستان یا با ستون خودشان برخورد قهری کردهاند یا به مرخصی تشریف بردهاند، به هرحال خبر خاص و دندان گیری دستگیرمان نشد(من الان گفتم دندان گیر برادران محترم و زحمتکش شکارچی یک موقع به اشتباه فکر نکنند بنده پلنگ، شیر یا ببر مازندران هستم، زحمت شکار بنده به گردنشان بیفتد، راضی به زحمت نیستیم!) پیدا نکردن خبر باعث شد شدیدا جوگیر شده و دیازپامها را پرت کنم داخل سطل آشغال و با خیال راحت چشمانم را ببندم.
چند دقیقه بعد یکی از دوستان عزیزم زنگ زد و پرسید «تو هم زیر اون نامه رو امضا کردی؟!» باعث شد از جایم بلند شدم و به دیوار اتاقم خیره نگاه کنم (خیره نگاه کردن یک موضوع کاملا طبیعی به حساب میاد و همیشه هم به حساب خواهد آمد!) خلاصه پیگیر ماجرا شدم و پس از پرس و جو از چند همکار محترم متوجه شدم یک دوست عزیز و متعهد زحمت کشیده و در راستای تعهد خودش، زحمت تعهد بنده را هم کشیده، بنابراین با خودم فکر کردم تا تنور داغ است، نان را بچسبانم و به این نتایج برسم؛ «الف- من تا امشب به اشتباه فکر میکردم نام و نام خانوادگیام تک و نایاب است، ظاهرا بازهم فریور خراباتی در کشور داریم! ب- تصمیم من و ایشان ندارد، کسی که اسم من را اضافه کرده مطمئن بوده که اگر بنده هم این نامه را بخوانم قطعا آن را امضا میکنم، ج- اگر این دوست عزیز دستش باز است لطفا اسم بنده را به لیست تیم ملی فوتبال آلمان برای جام جهانی 2014 اضافه کند، د- با این اتفاق بنده مانند آقای احمدینژاد و مشایی که یک روح در دو جسم بودند، بنده و کسی که اسمم را به لیست مورد اشاره اضافه کرده یک روح در دو جسم هستیم منتهی تنها تفاوتش این است که آقای احمدینژاد میدانست بخشی از روحش در جسم آقای مشایی است اما بنده نمیدانم بخشی از روحم در جسم چه کسی است!» حالا این اتفاق میتواند جلوه دیگری هم داشته باشد، این شخص(یعنی کسی که بخشی از روح من توی جسمش است!) میتواند انسان بدنیت و بیادبی باشد و مثلا اسم بنده حقیر را به لیست عاملان کشتار سیاه پوستان افریقای جنوبی در دوران آپارتاید، لیست متهمین ترور بینظیر بوتو یا لیست عوامل انقلاب اوکراین اضافه کند یا حتی اگر دیگه خیلی خیلی آدم بیادبی باشد یک نامه به امضای اینجانب منتشر کند که در آن نوشتهام«آدولف هیتلر رایش سوم من هستم، با اون پیرمرد کاری نداشته باشید!» خلاصه با شنیدن این خبر مطمئنا تا چند روز خواب درست و حسابی نخواهم داشت.
سیاست روز: مکتب جدید فلسفی موسوم به جوادشمقدریسم
«جواد» در هر شرایطی «جواد» است. حتی اگر دیگر معاون سینمایی وزارت ارشاد نباشد باز هم چیزی از ایشان کم نمی شود. درست مثل جواد خیابانی که جان به جانش کنید باز هم «جواد» است.
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان دلمان برای خیلی از آنها از جمله جواد نکونام ، جواد هاشمی، جواد کاظمیان و حتی همین جواد خیابانی تنگ شده اما قبول بفرمایید "جواد شمقدری" یک چیز علیحده ای است.
خیلی از آزادیخواهان دنیا ایرانیها را در دل دوست دارند.
ننجون: شما آنقدر دوست داشتنی هستی که «آزادی نخواهان»! دنیا هم شما را دوست دارند.
من در وسط یک مصاحبه طولانی، جمله کوتاهی گفتم که لابی هم شد، یا لابی هم کردیم. اصلاً فکر نمیکردم جلب توجه کند.
ننجون: اصولا شما وقتی که خارجکی حرف میزنید توجه همه جلب می شود.
بعد همه شروع کردند به مسخره کردن ِ من!
ننجون: چیزی که عوض دارد گله ندارد. شما هم زبان خود را در می آوردید و مسخره شان می کردید.
منتقدان می گفتند اگر در آکادمی اسکار جای لابی هم گذاشته باشند مگر شمقدری میتواند با آن سیستم لابی کند؟
ننجون: دیگر لازم شد یک همایش بررسی ابعاد وجودی و ظرفیت های شمقدری در امور لابی گری برگزار کنیم تا دیگر کسی به توانایی های بالای شما شک نکند.
سال ۱۳۷۵ که طوفان شن را میساختیم تقریباً ده شبکه امریکایی تقاضای دیدار و مصاحبه با من داشتند.
ننجون: خوش به حالتان! از ما که – «شمقدری» نیستیم - فقط برای مصاحبه با اخبار ناشنوایان دعوت می کنند.
شهریور ۱۳۹۱ قبل از اکران رسمی آرگو با توجه به اینکه برایش خیلی تبلیغ میشد پیشبینی میکردم که جایزه اسکار بهترین فیلم را به آن بدهند.
ننجون: به قول قدیمی ها هر جواد شمقدری بعد از برکناری از پست دولتی خود یا منجم می شود یا پیشگو!
ما احساس کردیم با تحریم اسکار میتوانیم مقداری از بازی آن ها را به هم بزنیم.
ننجون: فقط یک مقداری؟! خون به جگرشان کردید.کمرشان را شکستید آقا!
این دقیقا در برنامه ریزی ما بود که ابتدا اسکار بگیریم و بعد آن را نقد کنیم.
ننجون: خوانندگان عزیز! جمله فوق مربوط به مکتب جدید فلسفی موسوم به «جوادشمقدریسم» است.فلذا به گیرنده های خود دست نزنید.
شرق: آموزش تاکسی سوار شدن بدون عشق
وقتی تاکسی سوار میشوم، سعی میکنم جلو بنشینم تا واقعا «سرنشین» محسوب شوم. امروز اما عجله داشتم مجبور به عقبنشینی شدم و تهنشین شدم. مشغول مطالعه کتاب «این وصلهها به من نمیچسبد» بودم که تاکسی نگه داشت و عدل یک مسافر خانوم برازنده سوار شد و دست برقضا آمد پیش من نشست. کمی که گذشت مشغول مطالعه بودم که متوجه شدم خانم کناری هم مشغول مطالعه بنده است و با دقت گوشم را نگاه میکند.
کمی جابهجا شدم. لابد فکر کرد من واقعا کتاب هستم و خودم را ورق زدم چون مشغول مطالعه پیشانیام شد. پیشانینوشت همین است دیگر. در همین لحظه ماشین یکهو افتاد توی دستانداز. من فکر کردم سرنوشت میخواهد کاری دست من بدهد یا من را دست بیندازد چون دیدم به بهانه دستانداز، سرنوشت دست بغلی را گذاشته توی دست من. گفتم حتما قسمت است و خودم را رها کردم و همهچیز را سپردم به دست سرنوشت.
مطمئن بودم این وصلهها به من نمیچسبد برای همین داشتم توی آینه جلو ماشین سرم را بالا و پایین میکردم و برای گفتن «سلام» هزاردفعه تمرین میکردم تا سر صحبت را باز کنم و بپرسم او هم مثل من قصد ازدواج دارد و مثل من جدی است یا نه... . میخواستم بگویم من متولد ماه اسفندم، شما متولد چه ماهی هستی که اینقدر ماهی. داشتم منمن میکردم که سر صحبت را باز کنم که خانم مذکور پیشقدم شد و لب از لب باز کرد و گفت اما چی گفت؟ گفت «آقا نگهدار. من پیاده میشم.» و محل حیوانات اهلی و غیراهلی هم به من نگذاشت.
وقتی خانوم مسافر رفت چیزی در من فروریخت و حس کردم قلب من را قلفتی کنده و با خودش برده است. کمی بعد رسیدیم میدان آرژانتین و من دست کردم کیف جیبیام را دربیاورم و با راننده حسابکتاب کنم که دیدم ای دل غافل، هم دل از دست رفته بود هم کیف از کف داده بودم.
میبینید بعد میگویند چرا سن ازدواج رفته بالا.
پند اخلاقی:
- به جای تاکسی سوار اتوبوس یا مترو شوید که زنانه - مردانه است و آدم دل و کیف را با هم از کف نمیدهد.
- اگر قصد ازدواج دارید سوار تاکسی نشوید.
- اگر سوار تاکسی میشوید به ازدواج فکر نکنید.
- اگر توی تاکسی به ازدواج فکر کردید از مسافر بغلدستی زودتر پیاده شوید.
- سعی کنید به هر قیمتی شده سرنشین و صدرنشین باشید تا تهنشین نشوید.
- فکر نکنید این وصلهها به شما نمیچسبد، یکهو دیدید چسبید.
تهران امروز: القصیده الموتوریه !!
بنده راکب بر شتر بودم و حالا یک موتور
فرق دارد دندههای یک شتر با یک موتور
بنده از آن روز دیگر هیچ کس را بنده نیست
کی شنیدی از خدا کرده ست پروا یک موتور؟!
گر جماعت مثل دریا از خیابان رد شوند
میزند بیادعا دل را به دریا یک موتور
دوستی را میرساندم پیش از این تا مدرسه
پیش از این میکرد کار زانتیا را یک موتور
«کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد»
دودها شد محو، چیزی نیست الا یک موتور
بگذریم از بیت های ظاهرا بودار و بد
من نگفتم، تجربه میگوید اما یک موتور!
همچنان، هرگز، همیشه، بیگمان، حتی، ولی
باز، اما، تازه، شاید، گرچه، زیرا ... یک موتور !!
در کمال سادگی بیشک به یوسف میرسید
گر میآمد میخرید ازما زلیخا یک موتور
هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست
ورنه من دیدم سه پشته میدهد پا یک موتور!
فاعلاتن، فاعلاتن را رها کن بعد از این،
دست کم در خواست کن از حق تعالی یک موتور
کیهان: حلالیت !(گفت و شنود)
گفت: روزنامه زنجیرهای اعتماد در شماره دیروز خود دولت دهم را «دولت خرابکار و نامشروع» نامیده است!
گفتم: روزنامه اعتماد که یکسره قربان صدقه حلقه انحرافی میرفت حالا چی شده که؟!
گفت: عصبانیت این روزنامه زنجیرهای از دولت دهم نیست، از نظام اسلامی عصبانی است که رژیم اسرائیل را نامشروع میداند و حالا دارد از آن انتقام میگیرد.
گفتم: پس بگو که چرا در جریان فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 به نفع اسرائیل شعار میدادند و کلمه اسلام را از جمهوری اسلامی ایران خط میزدند و تصویر حضرت امام(ره) را پاره میکردند و مسجد آتش میزدند و...
گفت: روزنامهای که از مفسدان اقتصادی پولهای کلان گرفته، باید هم به جای اسرائیل، دولت جمهوری اسلامی ایران را نامشروع معرفی کند؟! نتیجه حرامخواری همین است دیگر...
گفتم: درون حلب شیره یارو یک موش افتاده و نجس شده بود. حلب شیره را به شخصی داد و گفت برای رفیقم نماز قضا بخوان! بعد از مدتی نزد او رفت و ماجرا را گفت و حلالیت طلبید. طرف گفت پس بگو چرا هر وقت وضو میگرفتم که برای رفیقت نماز قضا بخوانم، بیاختیار وضویم باطل میشد!
قدس: مش غضنفر و افزایش 18درصدی حقوق کارمندان
از وَختی ناسَن جِنسا چَن برابر رَفتُ حوقوقایِ کارمندا یَک خُردویَم اِضاف نِرفت، ...
دِگه مو یُ خانوادَم یَک روزِ خوش به زندگیما نِدیدِم. ایقذَر اوضاما داغونِ که تصمیم گیریفتِم عید رِ بِچَپِم به خِنه یُ زُلفی دَر رَم بِندِزِم که مِهمونی نَیه یُ نِفَهمه هیچّه بِرِیِ پِذیرایی نِدِرِم. امروز سَرِ کار که بودُم وَرخاستُم رفتُم اتاقِ رئیسُمُ بِزِش گفتُم مو وام مُخوام. گفتِگ آخِر سالی وام مِخِی چیکار یَره؟ گفتُم فِکِر کِردی مُخوام بُرُم کِلّه کَلُم رِ مو بُکارُم؟! خُب بِرِیِ خرجُ مخارجِ زندگیمُ خَرجایِ دَمِ عید مُخوام دِگه.
واچُرتیدُ گفتِگ خرجِ زندگیت که وام نِمِخه؛ با ایقذَر حوقوقی که قِراره بِرِیِ فروردینِت بیریزَن هَم مِتِنی اجاره خِنَت رِ بیدی، هَم بِچّه خُردویات رِ بُگذاری مَردِسه غیرانتفاعی، هَم پول بیدی عیالِت بِره دُماغِش رِ سَر والا کُنه، هَمَم خودِت یَک ماشینِ صفرِ مَکُش مَرگِما بِخِری، تازَش یَک چیزیَم تَهِش مامانه که مِتِنی به مو دَستی قرض بیدی.
بِزِش گفتُم یَره مو رِ اُسکُل کِردی؟ ای حوقوقِ مو که اَندِزه بستنِ دَرِ دهنِ صابخِنَمایَم نیستِگ. گفتِگ پَخمه! مَگِر نِمِدِنی که قِرارِ حوقوقِ کارمندا 18درصد اِضاف بِره یُ از هَم اول فروردینَم رو فیشایِ حوقوقیشا اِعمال بِره؟
حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم ما کارمندا شُبَده بازی مُکُنِم که هَرسال حوقوقاما نِصفِ افزایشِ نرخِ تورُّمَم اِضاف نِمِره ولی وازَم زندگیما مِچِرخه یُ نِمیمیرِم؟!
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم