
روز دوم گشت و گذار در تهران به دیدن اقامتگاه تابستانی محمدرضا پهلوی که اکنون به مجموعه موزه تبدیل شده است، رفتیم. در داخل کاخهای سفید و سبز اتاقهایی با فرشهای نفیس و تالارهای آینه جلب توجه میکردند. در خارج از کاخ، چکمههای باقی مانده از مجسمه شاه بود که گویا پس از انقلاب منهدم شده است. موزههای آب و جنگ نیز اشیای جالب توجهی برای نمایش داشتند. از ابزارهای ابداعی در کشوری خشک و کویری گرفته تا کشتیهای جنگی چوبی بدوی.
در آخرین روز حضورم در تهران، سری هم به سفارت آمریکا زدم که آن هم این روزها به موزه تبدیل شده و آن را به نام «لانه جاسوسی» میخوانند. جدا از آنچه در داخل سفارت بازدید کردم، چیزی که بسیار جلب توجه میکرد، نقاشیهای موجود روی دیوارها بود. تصاویری از نفرت از آمریکا به همراه تصاویری از مجسمه آزادی که صورتی متفاوت داشت. «مرگ بر آمریکا» به دو زبان فارسی و انگلیسی نیز روی دیوارها نقش شده بود. اجازه عکاسی در سفارت وجود نداشت و فکر میکنم این مکان جزو معدود مکانهای توریستی در ایران باشد که عکاسی در آن مجاز نیست. من نیازی به عکاسی برای ثبت آنچه میدیدم نداشتم. نقاشیهایی که بر دیوارها بود به صورتی آشکار در ذهنم ثبت و جاودان شدهاند.
میدان نقش جهان که امروزه به نام میدان امام خوانده میشود پس از میدان تیانآنمن چین دومین میدان بزرگ جهان است. در اطراف میدان مغازههای بیشمار صنایع دستی خودنمایی میکنند و کالسکههایی که با اسب دور میدان میچرخند به آن نمای زیبایی بخشیدهاند. |
عصر همان روز به دیدار خانم مَلاح بنیانگذار یکی از بزرگترین سازمانهای غیردولتی زیستمحیطی ایران رفتم. خانم ملاح در 85 سالگی همچنان گروههای نهال کاری در تپهها را رهبری میکند که برای من بسیار قابل احترام است. خانم ملاح و همسرشان آقای ابوالحسنی از من در خانه زیبایشان که در یکی از کوچه باغهای شمال شهر تهران بود، پذیرایی کردند. در حالی که داشتیم عکسهای سازمان خانم ملاح را نگاه میکردیم از من با چای و گز پستهای پذیرایی شد. گز بسیار لذیذ بود و فهمیدم سوغات شهر اصفهان است. او همچنین از موفقیتهای سازمانش در آموزشهای محیط زیستی برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان سخن گفت. ما علاوه بر این در مورد تاریخ، ادبیات و حتی باغبانی نیز صحبت کردیم. در کل عصر دلانگیزی را سپری کردم. پس از تشکر فراوان روسریم را سر کردم، کفشهایم را پوشیدم و به طرف هتلم به راه افتادم تا پیش از سفر هوایی 400 کیلومتری به سمت جنوب تهران و شهر باستانی اصفهان، دو ساعتی بخوابم.
اصفهان نصف جهان
اصفهان را به این نام میخوانند «نصف جهان». اصفهان تداعیکننده چند واژه است، گنبدهای لاجوردی، منارههای کاشیکاری شده، بازارهای تودرتوی بیپایان، ادویههای معطر، باغهای مخفی و کاخهای باستانی. سازمان محیط زیست ایران، سفر به اصفهان را برای من و سه نفر دیگر که از کشورهای نیوزیلند، کانادا و آمریکا ترتیب داده بود. برای این سفر بسیار مشتاق بودم تا بتوانم جاذبههای شهری که بسیار در میان غربیها مشهور است را ببینم.
پنجشنبهشب من و هماتاقیام از پنجره به بیرون نگاه کردیم. جمعیت زیادی در فضای سبز بیرون پیکنیک گرفته بودند. به بیرون رفتیم یک خانواده ایرانی که فرشی پهن کرده و سماوری به راه کرده بودند از ما دعوت کردند با آنها شام بخوریم. |
شاهعباس صفوی اصفهان را حول میدان نقش جهان از نو بازسازی و آن را به پایتختی انتخاب کرد. میدان نقش جهان که امروزه به نام میدان امام خوانده میشود پس از میدان تیانآنمن چین دومین میدان بزرگ جهان است. در اطراف میدان مغازههای بیشمار صنایع دستی خودنمایی میکنند و کالسکههایی که با اسب دور میدان میچرخند به آن نمای زیبایی بخشیدهاند. یکی از مغازهدارهای مهربان به ما اجازه داد به زیرزمین جایی که کارگاه ساخت صنایع دستی بود برویم. تماشای کارگاهی که تماما به شیوه سنتی کار میکردند، جذابیت فراوانی داشت.
یکی از بهترین تجربههای من از اصفهان، دیدن یک زورخانه بود. زورخانه به معنای خانه قدرت است جایی که مردان و پسران در آن به ورزشهایی متناسب با «عقل سالم در بدن سالم» میپردازند. به نظر من نوعی ژیمناستیک مذهبی بود. به عنوان یک زن خارجی من بسیار خوششانس بودم که به من اجازه داده شد، وارد مکانی شوم که مختص مردان است. عکسهایی از افراد مقدس مذهبی به همراه عکسهایی از قهرمانان قدیمی بر دیوار بود. یک درامر و خواننده ابتدا به خواندن و نواختن پرداخت و گاه به گاه زنگ بزرگی را به صدا درمیآورد و قهرمانان در وسط اتاق که گود بود به ورزش میپرداختند.
یکی از بهترین تجربههای من از اصفهان، دیدن یک زورخانه بود. زورخانه به معنای خانه قدرت است جایی که مردان و پسران در آن به ورزشهایی متناسب با «عقل سالم در بدن سالم» میپردازند! به نظر من نوعی ژیمناستیک مذهبی بود! |
سعی کردم زمان سفرم را بین بازدید از اماکن مقدسه و تاریخی به تناسب تقسیم کنم. در این اماکن وقتی با مردم مواجه میشدم بیشترشان سوالاتی مشابه از من میپرسیدند این که «آمریکاییها در مورد ایران چطور فکر میکنند؟» یا سوال عجیبتر این که «آیا همه شما آمریکاییها فکر میکنید ایرانیها تروریست هستند؟!» برایم بسیار ساده بود که دیدگاه خودم را بیان کنم، اما چطور میتوانستم سخنگوی بیش از 300 میلیون آمریکایی که در 50 ایالت مختلف زندگی میکنند و بیشترشان هرگز ایران را ندیدهاند، باشم؟ کار سختی بود، اما واقعا برایم تاسفآور است که بسیاری از آمریکاییها ایران را «محور شرارت» لقب دادهاند.
پنجشنبهشب من و هماتاقی نیوزیلندیام از پنجره به بیرون نگاه کردیم. جمعیت زیادی در فضای سبز بیرون پیکنیک گرفته بودند. به بیرون رفتیم یک خانواده ایرانی که فرشی پهن کرده و سماوری به راه کرده بودند از ما دعوت کردند که با آنها شام بخوریم. شام بسیار دیروقت آماده شد. برایم کمی ترسناک شده بود پاسی از شب گذشته بود و ما همچنان در بیرون از هتل بودیم. دوست نیوزیلندیم توضیح داد که در بیشتر شهرهای بزرگ جهان ماندن یک زن تنها در پارک نمیتواند عاقلانه باشد. خانم میزبان برایش بسیار تعجبآور بود و گفت اینجا اینگونه نیست. او گفت: «بله حتی اگر بخواهید میتوانید شب را نیز در پارک بخوابید.» این بار ما تعجب کردیم. او براحتی ادامه داد: «الان موقعی از سال است که هوا به اندازه کافی گرم است و خوابیدن در پارک در اینجا بسیار معمول است» به یاد خانواده و دوستانم افتادم که پیش از سفرم به ایران تا چه حد نگران امنیت من بودند. دوست داشتم زودتر پیش آنها برگردم و برایشان بگویم چطور در مکانی غیر از خانهام احساس امنیت بیشتری دارم. در طول سفرم در ایران بجز چند گردشگر که از دست قاچاقچیها به پلیس شکایت کردند، هیچ گردشگر بینالمللی را ندیدم که از مردم ایران شکایتی داشته باشد و ناراضی برود.
خاطرات زیبا
در آخرین روز حضورم در اصفهان باز سری به مغازه فرشفروشی زدم. برایم تعجبآور است که در شهری با بیش از1.5 میلیون نفر جمعیت، من باز بخوبی برای افرادی که قبلا با آنها ملاقات کردهام آشنا هستم. شاید این به دلیل کم بودن تعداد گردشگران خارجی است که سبب میشود بخوبی در ذهن مردم باقی بمانند.
در آخرین روز حضورم در تهران، سری هم به سفارت آمریکا زدم که آن هم این روزها به موزه تبدیل شده و آن را به نام «لانه جاسوسی» میخوانند. جدا از آنچه در داخل سفارت بازدید کردم، چیزی که بسیار جلب توجه میکرد، نقاشیهای موجود روی دیوارها بود. |
مغازهدار با دیدن من گفت شوهرتان در حال خرید در آن گوشه از بازار است! یک لحظه شوکه شدم و گفتم اوه خدای من شوهر من اینجاست! دوباره به خودم آمدم و فکر کردم شوهر من در قارهای دیگر در واشنگتن است. مغازهدار گفت بله شوهر کانادایی تان در حال خرید یک هدیه زنانه بود! خنده بلندی سر دادم و برایش توضیح دادم که ما تنها همسفر هستیم و او نیز همچون من که در حال خرید برای خانوادهام هستم، دارد برای همسرش چیزی میخرد. مغازهدار کمی خجالت کشید، اما بعد از شنیدن «اشکالی ندارد» از زبان من تقریبا خجالتش از بین رفت. باز هم فرشها را بررسی کردم اما امکان خرید برایم نبود. از مغازهدار بابت این چند روز آمد و رفت و خرید نکردن معذرت خواهی کردم. این بار نوبت او بود که به من نشان دهد مشکلی وجود ندارد. جملاتش را هنوز به یاد دارم که میگفت: «من یک فرش فروش هستم، اما اینجا نایستادم تا تنها فرش بفروشم. شما یک بازدیدکننده هستید و میخواهید اوقات خوشی را سپری کنید و برای من مهم است که شما خاطراتی زیبا از کشور من با خود ببرید.» من سرم را به علامت تائید او تکان دادم (عادت دیگری که من از معاشرت با ایرانیها فرا گرفتم و نمیتوانم ترکش کنم) اما پیش از آن که بخواهم بگویم من خیلی بیشتر از خاطرات زیبا از ایران با خود میبرم او ادامه داد: «ما میخواهیم شما خاطرات خوبی داشته باشید.»
مترجم: آیسا اسدی
منبع: earth-policy.org
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
«جامجم» در گفتوگو با کارشناسان به بیماری گوارشی شایع شده در کشور پرداخته است