دنیای ماهی‌‌ها

ایستاده‌ام روبه‌روی دریا و حقارت چشم‌هایم را اشک می‌ریزم. دریا قدم‌آهسته با نام موج تا ساحل می‌آید، پشیمان می‌شود و برمی‌گردد، می‌رود تا آنجا که همه چیز آرام و آبی‌ است. دوباره دوان‌دوان خودش را می‌رساند به نوک کفش‌هایم که حالا شق و رق رو به دریا ایستاده‌ام در حالی که جنگل پشت‌سرم خمیازه می‌کشد در هجوم باد.
کد خبر: ۶۵۱۸۹۱

نهنگ‌هایی را به یاد می‌آورم که دریا عرصه را بر آنها تنگ کرده و تن سپرده بودند به شن‌‌های گرم ساحل تا آبشش‌هایشان را فراموش کنند، تا زندگی را به کام خودشان تلخ کنند، تا در تماشای آفتاب بمیرند.

حالا به دنیای شیشه‌ای ماهی‌های قرمز فکر می‌کنم. حالا دلم می‌افتد روی سنگفرش خیابان ناصرخسرو، روی پیاده‌روهای سنگی خیابان ولی‌عصر، زیر پای عابرانی که این روزها فقط بلدند نوک کفش‌هایشان را نگاه کنند و از بام تا شام با کارت عابربانک شخصیت‌شان را ورق بزنند.

به دنیای شیشه‌ای ماهی‌ها که فکر می‌کنم، دلم می‌گیرد، سلول‌هایم منقبض می‌شوند و باران تندی روی جانم می‌ریزد. از خودم می‌دوم تا نفس‌نفس‌زدن‌‌های ماهی ‌قرمز در پلاستیک کوچک در دستان دخترکی شش ساله با کفش‌های قرمز و دامن سفید.

از خودم می‌دوم تا جنازه‌ای که روی دست آب باد کرده است، با لب​هایی که فراموش کرده‌اندبخندند. ناخودآگاه آهوانی مرده در چشم‌هایم جان می‌گیرند، می​رمند تا صخره‌ها را به بازی بکشانند، تا بار دیگر سلسله جبال البرز نفس بکشد و جنگل‌های بلوط دامنه‌های زاگرس در آغوش باد آواز بخوانند.

حالا یادم می‌آید روزی تنگ شیشه‌ای ماهی قرمز پسرم، از پل عابر پیاده با سر افتاد روی سیاهی آسفالت خیابان میرداماد. مردم سکوت کردند، چراغ‌ها قرمز شدند، ماشین‌ها گوش به فرمان ترمز شدند، اما درختان همچنان ایستاده آواز سبز خواندند و عین خیالشان نبود.

سیل هیاهو خیابان را برداشت روی سرش. ماهی‌ها در نبود آب به رقص مرگ تن دادند، درختان فقط تماشا شدند. مردم لب گزیدند، پسرم به گریه افتاد من... بگذریم.

ماهی‌ها چه دنیای زلالی دارند، چه دنیای عریانی، چه دنیای در حال شکستنی!

حالا دلم برای ماهی می‌سوزد. حالا دلم برای خودم تنگ شده است.

علی بارانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها