ازدواج اجباری بدبختم کرد

نام و تاهل: لیلا ـ ب، متاهل سن: 35 سال تحصیلات: راهنمایی اتهام و محل دستگیری: سرقت استان تهران یگان دستگیرکننده: پلیس پیشگیری
کد خبر: ۶۴۸۱۰۱
ازدواج اجباری بدبختم کرد

لیلا در خانواده‌ای پرجمعیت زندگی می‌کرد.او چهار خواهر و چهار برادر دارد و می‌گوید فرزند آخر خانواده که پسر است، 11 سال از او کوچک‌تر است: خانه ما همیشه شلوغ بود برای همین پدرم می‌خواست زود دخترها را شوهر بدهد و از دست‌شان خلاص شود من هم هنوز بچه بودم که شوهر کردم. علی را اصلا نمی‌شناختم و دوستش نداشتم. دلم نمی‌خواست با او ازدواج کنم ولی پدرم مرا مجبور کرد. چاره‌ای نداشتم.

لیلا که در کلاس دوم راهنمایی ترک تحصیل کرده بود، چهار سال بعد به خانه بخت رفت و خیلی زود فهمید شوهرش معتاد است. او می‌گوید: وضع مالی علی بد نبود. درآمد خوبی داشت اما مشکل اعتیادش خیلی اذیتم می‌کرد. اصلا دوستش نداشتم و نمی‌توانستم تحملش کنم. به خاطر اعتیاد علی مرتب به او غر می‌زدم تا این‌که او خودم را هم معتاد کرد. البته این طور نیست که ناخواسته معتاد شدم ته دلم می‌خواست با پدر و مادرم به خاطر این‌که مرا به ازدواج مجبور کرده بودند، لج کنم. برای همین مصرف مواد را شروع کردم. زندگی ما با بدبختی ادامه داشت و هر روز با هم دعوا می‌کردیم و درگیر می‌شدیم تا این‌که بعد از دو سال کار به جایی رسید که دیگر نتوانستم علی را تحمل کنم برای همین قهر کردم و به خانه پدرم برگشتم و پدرم هم مجبور شد مرا قبول کند.

لیلا آن زمان بشدت به مواد مخدر وابسته شده بود. او می‌گوید: خانواده‌ام خیلی زود فهمیدند معتاد شده‌ام، اما همین ‌که اعتراض کردند، گفتم تقصیر خودشان است که مرا به زور به مردی معتاد دادند. آنها هم چاره‌ای نداشتند. برادر کوچکم برای این‌که آبروریزی راه نیندازم، برایم مواد می‌خرید البته این کار برایش خیلی سخت بود چون ما در خانواده‌مان اصلا معتاد نداشتیم و همه مصرف مواد مخدر را خیلی زشت می‌دانستند.

متهم ادامه می‌دهد: از یک سال قبل که پدرم فوت شد، من راحت‌تر شدم. دیگر هر کاری که دلم می‌خواست می‌کردم. البته هنوز برادرانم حواس‌شان جمع بود که آبروریزی راه نیندازم و برایم مواد تهیه می‌کردند تا این‌که یک بار وقتی پول کم آوردم، کیف زنی را دزدیدم و همان موقع دستگیر شدم البته سه روز بیشتر بازداشت نبودم چون برادرانم سند گذاشتند و مرا بیرون آوردند.

بعد از آن کمتر اجازه داشتم از خانه بیرون بروم. از طرفی شوهرم هم طلاقم نمی‌داد، لج کرده بود و می‌گفت حالا که قهر کرده‌ای، آنقدر خانه پدرت بمان تا موهایت سفید شود. اصلا حال و روز خوشی نداشتم و اعتیادم روز به روز بیشتر می‌شد. دیگر هیچ امیدی به زندگی نداشتم. اگر می‌توانستم، خودم را می‌کشتم و راحت می‌شدم.

متهم سرش را پایین می‌اندازد و بعد از چند لحظه مکث ادامه می‌دهد: خانه‌ای بود که گاهی برای مصرف مواد آنجا می‌رفتم. در آنجا با مردی آشنا شدم که ده​سال از خودم بزرگ‌تر بود. او زن و بچه داشت اما از من خوشش آمده بود و قرار گذاشتیم هـر وقت شوهرم طلاقم داد، با او صیغه کنم البته هیچ وقت این اتفاق نیفتاد و هنوز هم علی حاضر نشده با طلاق موافقت کند.

لیلا درباره دستگیری‌اش توضیح می‌دهد: با این‌که برادرانم برایم مواد تهیه می‌کردند، بعضی وقت‌ها پول کم می‌آوردم. یک روز وقتی مواد و پولم تمام شده بود، به خیابان رفتم تا بلکه راهی پیدا کنم. همان موقع دیدم در خانه‌ای باز است. داخل رفتم و شروع کردم به گشتن کمدها و اتفاقا طلا و جواهرات را پیدا کردم اما همان موقع صاحبخانه سر رسید و شروع به داد و فریاد کرد و به 110 تلفن زد و پلیس آمد و مرا دستگیر کرد. به برادرانم خبر داده‌ام بازداشت شده‌ام اما فعلا برای آزادی‌ام نیامده‌اند شاید هم از دستم خسته شده‌اند و دیگر سراغی از من نگیرند. همه این بدبختی‌ها به این دلیل است که به زور مرا به مردی معتاد دادند. پدرم باعث شد من به این حال و روز بیفتم. الان هم اصلا حالم خوب نیست چون چند روز است مواد مصرف نکرده‌ام و تمام بدنم می‌لرزد و درد می‌کند./ ضمیمه تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها