در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
آن روز هم که برف سنگینی باریده بود، گزارش شد فردی از یک کارگاه طلاسازی مقدار زیادی طلا سرقت کرده است. کارآگاه وقتی به محل اعلام شده در خیابان الهیه رسید، دید کارگاه در واقع اتاقکی در انتهای باغی نسبتا بزرگ است.
مشفق جرعهای چای نوشید و به همکارش گفت: آنجا حالا یک برج ساخته شده. چند وقت قبل از جلویش که رد شدم، یاد همین خاطره افتادم.
در سمت راست باغ، محلی متروکه بود که میگفتند گاهی اوقات افراد کارتنخواب آنجا جمع میشوند و با روشن کردن آتش، خودشان را گرم میکنند. کارآگاه قبل از هر اقدامی از صاحب کارگاه سوالاتی مطرح و اطلاع پیدا کرد آنجا نگهبانی دارد که سارق وی را با چاقو مجروح کرده است. زخم سطحی بود و مرد نگهبان هم چندان احساس ناراحتی نمیکرد اما میگفت خیلی ترسیده و دیگر شبها در کارگاه نمیماند؛ چون ممکن است او را بکشند. نگهبان توضیح داد وقتی سارق طلاها را برداشت و به داخل باغ دوید، او هم تعقیبش کرد و سارق از بالای دیوار به محوطه متروکه پرید و فرار کرد. حق با او بود از در ورودی کارگاه تا نقطهای از دیوار که به محوطه متروکه میرسد، رد کفشی در حالت رفت و برگشت وجود داشت.
مشفق استکان چای را روی میزش گذاشت و ادامه داد: کار در اداره مبارزه با قتل خیلی سختتر از اداره سرقت است اما آنجا هم معماها و پیچیدگیهای خاص خودش را دارد.
سرگرد بقیه خاطرهاش را این طور تعریف کرد: داخل کارگاه رفتم و همه چیز را بدقت بررسی کردم. در یکی از کمدها شکسته و وسایلش به هم ریخته بود. ظاهرا آنجا چهار کیلو شمش طلا قرار داشت. البته سارق، کمدهای دیگر کارگاه را هم بازرسی کرده اما چیز دندانگیری پیدا نکرده بود. باز جای شکر داشت که کارگاه بیمه بود و صاحبش میتوانست خسارت خودش را بگیرد البته نیازی به این کار نشد؛ چون بالاخره دزد را دستگیر کردم.
مشفق آن شب به محوطه متروکه رفت و چند کارتن خواب را که دور آتش نشسته بودند، دید. از همه آنها در این باره سوال کرد اما همه خودشان را به بیخبری میزدند. یکی از آنها خیلی ترسیده و اضطراب در چهرهاش نمایان بود؛ به همین دلیل حدس زد او موضوعی را پنهان میکند و در بازرسی بدنی، از وی مقداری حشیش پیدا و علت اضطراب آن فرد را کشف کرد. مشفق آن شب سری هم به کارگاه زد. نگهبان طبق حرفی که صبح زده بود ،آنجا را ترک کرده بود با این حال، گروهی او را به صورت نامحسوس زیرنظر داشتند.
ـ همان شب دستور بازداشت نگهبان را دادم و او هم بعد از کمی بازجویی، به سرقت اعتراف کرد.
همکار مشفق دستی به چانهاش کشید و گفت : پرونده زیاد پیچیدهای هم نبوده اما به هر حال کارتان را خوب انجام دادید. مخصوصا اینکه شبانه به آن محوطه متروکه رفتید و از کارتنخوابها تحقیق کردید.
شما خواننده محترم برای ما به شماره 300011224 پیامک بزنید و بنویسید مشفق به چه دلیل به نگهبان مشکوک شد؟
پاسخ معمای شماره قبل: جنازه مهشید در حالی کشف شد که او چاقویی را محکم در دست گرفته بود. اگر دختر جوان خودکشی کرده بود، طبیعتا چاقو باید از دستش رها میشد بنابراین فردی بعد از کشتن او چاقو را در دستش قرار داده بود تا صحنهسازی کند. کارآگاه به همین دلیل به پسر همسایه مظنون شد.
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
صادق ورمزیار در گفتوگو با جامجم مطرح کرد
روح الامینی در گفتوگوی تفصیلی با «جامجم»:
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد