جام جم آنلاین به والدین هشدار می دهد

کارتون های بد بد، برای بچه های خوب

سی دی را از دست فروشی خریده است که از کنار مردم می گذشته و یواش یواش زیر لب زمزمه می کرده « کارتون»! رفیقم تعجب کرده است که چرا کسی باید کارتون را با ترس و لرز بفروشد. طرف را صدا کرده و بلند بلند گفته « چند تا کارتون درست و حسابی بده ...» سی دی فروش با عصبانیت گفته « هیسسسس!» و بعد دو تا سی دی کوبیده کف دست رفیقم ، دانه‌ای 3هزار تومان.
کد خبر: ۶۲۶۵۶۶
کارتون های بد بد، برای بچه های خوب

او هم برگشته خانه، دختر 5 ساله و پسر 7 ساله‌اش را صدا زده و نشانده روی مبل و گفته « به شرطی که میوه های تان را بخورید و شلوغ نکنید برای‌تان کارتون می‌گذارم.» بچه ها سر ذوق سهمیه روزانه میوه شان را خورده اند و بعد رفیقم گفته « الوعده وفا » و کارتون را گذاشته و رفته سراغ هزار و یک گرفتاری اش در  آشپزخانه که خودش، « حوزه استحفاظی » صدایش می کند.

یک ربع .... نیم ساعت.... سه ربع .... یک ساعت .... رفیقم بالاخره تعجب کرده است: چرا خبری از بچه ها نیست؟ چرا مثل همیشه وسط کارتون بی حوصله نمی شوند و نمی آیند توی حوزه استحفاظی او بگویند « حوصله مان سر رفت ... یک کارتون دیگر بگذار...» ؟ بالاخره دلنگران شده و به اتاق هال سر زده، به این خیال که شاید بچه ها پای تلویزیون خواب شان برده باشد اما ...

وارد اتاق که شده، اول طفلک هایش را دیده است که هاج و واج و کنجکاو خیره شده‌اند به صفحه نمایشگر تلویزیون. او هم رو برگردانده طرف صفحه و صحنه ای مستهجن دیده است در ابعاد 42 اینچ و آنوقت طوری وحشت کرده که یادش رفته می‌تواند تلویزیون را خاموش کند و هیچ کاری به نظرش نرسیده است جز آن که بدود جلوی صفحه نمایشگر و دست هایش را طوری از هم باز کند که بچه‌ها نتوانند چیزی از تصویر پشت سرش ببینند و بعد از آنها که بهت زده تماشایش می کرده‌اند خواسته بروند اتاق شان!

از آن روز تا به حال، رفیقم فکر می‌کند به این که آیا آن چشم های کودکانه تا بزرگسالی، آنچه را دیده اند فراموش می کنند ؟ می گوید « شک دارم یادشان برود . این روزها سوال های ناجور زیاد می پرسند یعنی آنچه دیده اند یادشان مانده... »

او  مثل خیلی از والدین، خبر نداشته که فیلم های هرزنگارانه گاهی در قالب کارتون برای مخاطب بزرگسال ساخته می‌شود؛ خبر نداشته که شاید شروع یک کارتون هرزنگارانه برای بزرگسال های بیمار، شبیه کارتون های کودکانه باشد و به همین علت فقط چند دقیقه بعد از گذاشتن سی دی در دستگاه،  کنار بچه ها ایستاده است و بعد رفته به منطقه استحفاظی اش و مشغول پخت و پز شده است، رفیقم خبر نداشته باید بر محتوای کارتون هایی که فرزندانش تماشا می کنند نظارت کند. او مثل من، دهه شصتی است و هنوز کلمه کارتون را که می شنود یاد « مهاجران»، « بچه های کوه‌های آلپ» ، « دختری به نام نل » یا « حنا دختری در مزرعه » می افتد؛ کارتون هایی پر از بچه‌های خوب با لپ های قرمز، کارتون هایی که توی آن ها همه آدم بدها را می شد از برق ستاره مانند توی چشم های شان وقت بدجنسی شناخت؛ کارتون هایی که دنیای شان شیرین بود و در آنها همیشه آدم خوب ها می‌بردند و آدم بدها شکست می خوردند و پشیمان می‌شدند.

تصور او از کارتون ها تا پیش از آن اتفاق عجیب، ساده بوده است و  به همین خاطر هرگز نگران محتوای کارتون هایی که برای بچه هایش می خریده، نبوده اما حالا می گوید « درباره این کارتون‌های هرزنگارانه بنویس حتماً! والدین باید خبر داشته باشند تا بچه ها را وقت تماشای کارتون تنها نگذارند...»

او اما گرچه حالا خیال می کند همه ماجرا را فهمیده، هنوز هم از خیلی چیزها بی خبر است، مثلاً نمی‌داند که دغدغه‌اش فقط نباید کارتون‌های هرزنگارانه باشد و خیلی از کارتون های ظاهراً مجاز هم این روزها محتوایی نامتناسب با فرهنگ ایرانی دارند و بی‌باوری به پروردگار، خشونت گرایی و ارتباط جنسی از سن پایین را تبلیغ می‌کنند که با باورهای جامعه ایرانی زمین تا آسمان فرق دارد و کودکان را دچار تناقض می کند؛ تناقضی در عقاید و نگرش ها که در فرایند رشد به اضطراب تبدیل می شود و زمینه های ابتلا به اختلالات روانی را در بزرگسالی فراهم می‌کند.

با این حال او یک نکته مهم را در تربیت بچه‌هایش کشف کرده است «باید تفریح های تازه‌ای برای بچه ها پیدا کنم.» و بعد یاد بازی های خانگی زمان کودکی اش افتاده است، یاد پارک رفتن افتاده، یاد قدم زدن، یاد کلاس های ورزشی، یاد پیک نیک رفتن، یاد نقاشی هایش، یاد کتاب های رنگ به رنگی که در روزهای کودکی بارها و بارها ورق می‌زد شان و ذوق می‌کرد. باز می گوید « باید تفریح های تازه ای برای بچه ها پیدا کنم.»

سی دی های شکسته شده در سطل زباله خانه رفیقم حالا حتما رسیده اند تا مدفن زباله ها در کهریزک و همه آن صحنه های ناجور زیر خروارها خروار زباله مدفون شده‌اند اما هزاران هزار سی دی دیگر هم از آن دست وجود دارد و البته میلیون ها مادر و پدر دیگر شبیه رفیق من، که خوراک جسم بچه های شان از خوراک روح شان برای شان مهم تر است و خبر ندارند دیگر نمی‌شود، به دنیا اعتماد کرد و به همین خاطر، بیشتر وقت شان را در حوزه های استحفاظی شان می گذرانند.

مریم یوشی‌زاده-خبرنگار جام جم آنلاین

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
لیلا
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۳۰ - ۱۳۹۲/۰۹/۲۶
۰
۰
بیچاره اون پدر یا مادر چقدر خجالت كشیدن و اینكه چطوری میتونن كار اونروز رو پنهان كنن.خدا لعنت كنه اینجور آدمهای مریض و روانی رو

نیازمندی ها