
بله قبول دارم من این کار را کردم.
پس چرا ابتدا قتل را پنهان کردی؟
از آبرویم و واکنش خانوادهام میترسیدم. نمیخواستم پدر و مادرم متوجه شوند چه اتفاقی افتاده است.
چطور شد که برادرت را کشتی؟
من و دو برادرم با هم کار میکردیم. من برادر وسطی بودم یعنی یک برادر بزرگتر و یک برادر کوچکتر از خودم داشتم. برادر کوچکم با برادر بزرگم دعوا کرد و من برای پایان دادن به این درگیری واسطه شدم که این اتفاق افتاد.
کسی که کشته شد برادر بزرگ بود یا برادر کوچک؟
برادر کوچکم بود. او داشت با برادر بزرگم دعوا میکرد. من هم خیلی به احترام به بزرگتر حساس هستم، به همین دلیل هم برای این که بتوانم او را کنترل کنم سرش داد کشیدم و گفتم نباید این کار را بکند برادر کوچکم خیلی عصبانی بود و ناگهان به من هم حمله کرد، من هم چاقو را به سمتش پرت کردم که متاسفانه دقیقا به سینهاش وارد شد. اصلا نفهمیدم چرا این طور شد. من چاقو را پرت کردم تا او آرام شود، اما اتفاق بدی افتاد. خودم شوکه شده بودم.
بعد از این که برادرت زخمیشد، شما چه کردید؟
کاری که کردم این بود که با اورژانس تماس گرفتم و بلافاصله به همراه برادرم او را به بیمارستان انتقالدادیم. دکترها هم سعی کردند او را نجات بدهند، اما نشد.
برادر بزرگت میدانست تو قاتل هستی، اما وقتی انکار کردی او سکوت کرد، چرا؟
ما در بیمارستان با هم توافق کردیم اصل موضوع را به کسی نگوییم. او میدانست مادرمان خیلی ناراحت میشود و حالا که برادر کوچکمان مرده است و دیگر نمیتوان کاری کرد حداقل باید زندگی من را نجات بدهیم، به همین دلیل به من قول داد کمکم کند. قرار شد به همه بگوییم که او در درگیری با فرد دیگری کشته شد.
چطور واقعیت فاش شد؟
ما مدعی شدیم مرد غریبهای با برادرمان درگیر شد و او را زد، اما پلیس باور نکرد. ماموران سوالاتی از ما پرسیدند که نتوانستیم جواب بدهیم و همین هم موضوع من را لو داد. یک هفته بعد از این که برادرم فوت کرد، بازداشت شدم و خودم همه واقعیت را گفتم. فامیل ما خیلی سنتی هستند و همین که من برادرم را کشتم باعث شد تا من از آنها طرد شوم.
در پرونده آمده است وقتی بازداشت شدی اثر جراحات روی بدنت وجود داشت و همین هم باعث شد پلیس انکارهایت را باور نکند. این جراحات به چه دلیل بود تو که گفتی با برادرت درگیری نداشتی و فقط چاقو را پرت کردی؟
من با برادر کوچکم هیچ درگیری فیزیکی نداشتم، فقط با هم جر و بحث کردیم. بعد هم من چاقو را به سمت او پرت کردم، اما وقتی این موضوع پیش آمد برادر بزرگم به سمت من حمله کرد و حسابی من را کتک زد که چرا این کار را کردی. جراحات برای کتکهایی بود که برادرم زد. با برادر کوچکم اصلا درگیر نشده بودم.
چاقو را از کجا آوردی؟
چاقو وسیله کارم بود. قبلا هم توضیح داده بودم که ما در محل کارمان درگیر شدیم. ما سه برادر باهم کار میکردیم. نانوا بودیم و چاقو ابزار کارمان بود. قسم میخورم من برای کشتن برادرم چاقو نخریدم و از پیش نقشهای نداشتم، او برادر کوچکم بود و همیشه حمایتش میکردم. این بار هم به دلیل بیاحترامی که به برادر بزرگترم کرد، ناراحت شدم و خواستم به او بگویم کارش اشتباه است که این اتفاق افتاد.
وقتی پدر و مادرت متوجه شدند تو مرتکب قتل شدهای چه واکنشی نشان دادند؟
آنها خیلی ناراحت شدند. اصلا باورشان نمیشد. پدرم مدتی با من صحبت نکرد. این کابوس بزرگی برای پدر و مادرم بود که بدانند یکی از فرزندانشان به دست دیگری کشته شده است. این غیرقابل تحمل بود و من هم ناراحتی پدر و مادرم را درک میکردم، آنها دو برابر هر پدر و مادری که فرزندشان را از دست میدهند ناراحت شده بودند و من مقصر این ماجرا بودم.
چطور شد که آنها رضایت دادند؟
به هر حال من هم فرزند آنها هستم. با اینکه کار بدی کرده بودم، اما نمیخواستند یکبار دیگر داغدار شوند و مثل هر پدر و مادری که تلاش میکند تا بهترینها را برای بچههایش درست کند من را بخشیدند تا بتوانم زندگی خوبی
داشته باشم. دلم برای آنها خیلی میسوزد، چون هرچند من را بخشیدند و سعی میکنند به روی خودشان نیاورند، میدانم چه داغی را تحمل میکنند. میدانم در دلشان غوغایی است و آنها به خاطر من ناراحتیشان را نشان نمیدهند.
چه مدتی در زندان ماندی؟
چند ماه بیشتر نبود. وقتی زندانی شدم پدر و مادرم رضایت دادند و من بیرون آمدم، البته چون محاکمه نشده بودم، برایم قرار وثیقه صادر شد. حالا دادگاه دوباره بازداشتم کرده و وثیقه را کم تشخیص داده است.
وقتی از زندان آزاد و دوباره با پدر و مادرت روبهرو شدی، چه حسی داشتی؟
به پابوسشان رفتم. به پای پدرم افتادم و بوسیدمش. از او خواستم حلالم کند و گفتم خیلی عذاب میکشم. پدرم من را بخشید و گفت سعی کن از این به بعد درست زندگی کنی. او مرد بزرگواری است. مادرم هم دستی به سرم کشید و گفت حلالت کردم، سعی کن از این بعد راه درستی را در زندگیات انتخاب کنی. من هم قبول کردم.
شرایط زندگی خودت چطور است؟
سعی میکنم سرم را گرم کنم. بیشتر کار میکنم و کمتر با دیگران ارتباط دارم، راستش دنیا برایم تمام شده است. دیگر نمیتوانم خوشحال باشم. نمیتوانم دوباره به زندگی برگردم و هر روز که بیدار میشوم احساس میکنم بهتر است بمیرم و از خدا میخواهم آن روز آخرین روز زندگیام باشد.
خیلی شرایط بدی دارم، عذاب شدیدی را تحمل میکنم، فکر میکنم وضع من از افراد دیگر که مرتکب قتل میشوند خیلی بدتر است.
چرا فکر میکنی وضع تو بدتر است، همه کسانی که مرتکب قتل میشوند دچار عذاب وجدان هستند و خیلی ناراحت میشوند. چه اتفاقی در زندگی تو افتاده که شرایط را بدتر کرده است؟
آدمهایی که مرتکب قتل میشوند، کسانی هستند که غریبهای را کشتهاند و در زندان هستند. اگر بتوانند رضایت بگیرند همه چیز در زندگی آنها درست میشود و فقط دچار عذاب وجدان هستند که با دعا و نماز خواندن و خیرات کردن میتوانند خودشان را آرام کنند و برای روح کسی که کشته شده شادی طلب کنند.
آنها دیگر اولیای دم را هر روز مقابل چشم خود نمیبینند و شاهد عذاب کشیدن آنها نیستند. من هر روز پدر و مادرم را میبینم. اینکه هر روز یک تار سفید دیگر به موهای پدرم اضافه میشود. او آنقدر داغدار است که حتی نمیتواند با دیگران حرف بزند. هر روز به یاد فرزندی که کشته شده و فرزندی که مرتکب قتل شده است میافتد و بیشتر عذاب میکشد.
خودت برای آرامش روح برادرت کاری انجام میدهی؟
هر پنجشنبه خیرات میدهم و برایش فاتحه میخوانم. از خداوند میخواهم او را غریق رحمت خودش بکند. خیلی دلم برایش تنگ میشود، ما کودکی خوبی باهم داشتیم و همدیگر را خیلی دوست داشتیم. من در کودکی همیشه هوای او را داشتم و حواسم بود که مبادا کسی به او زور بگوید و اذیتش کند. بعد خودم برادری را که آنقدر دوستش داشتم، با دست خودم کشتم.
یاد آن روزها که میافتم فکر میکنم مرگ تنها راه رهایی من از این همه بدبختی است. هر روز صحنه قتل او از جلوی چشمم میگذرد و با خودم میگویم ای کاش بتوانم زمان را به عقب برگردانم. وقتی یاد آن صحنهای میافتم که برادر بزرگم چاقو را از قلب برادر کوچکم بیرون کشید و خون فواره کرد، آتش میگیرم و جانم به لب میرسد. من روزی هزار بار میمیرم.
توصیهای برای افرادی مثل خودت که زود عصبانی میشوند، داری؟
از آنها میخواهم وقتی عصبانی هستند، به عواقب کاری که میکنند فکر کنند. یا حداقل وقتی میبینند نمیتوانند عصبانیت خود را کنترل کنند وسایلی که ممکن است باعث مرگ کسی شود، دم دست خود نگذارند و وقتی عصبانی هستند چند صلوات بفرستند و خودشان را آرام کنند. بعد با طرف مقابل حرف بزنند وگرنه کاری میکنند که پشیمانیاش را باید سالهای سال با خود بکشند.
شما چه فکر میکنید؟
شما فکر میکنید رحمان برای رهایی از عذاب وجدان و بازگشت به زندگی عادی چه باید بکند و چه تغییراتی را باید در خودش و رفتارش ایجاد کند؟ نظر خود را به شماره 300011224 پیامک بزنید. / ضمیمه تپش
مریم عفتی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
حجتالاسلام دکتر حسن رضاییمهر، استاد سطوح عالی حوزه علمیه قم از مهمترین نقش رئیس مکتب جعفری میگوید
تنها مرگ میتونه آرومش كنه
برای زندگی كردن هم راهی نیست جز توسل به یاد مكرر خدا