روزنامه خندان

از دفتر یادداشت های یک آدم مهم

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۵۹۶۰۸۱
از دفتر یادداشت های یک آدم مهم

تهران امروز :مستزاد تورم!
چه می‌خواهی دگر از جان مردم؟
تورم ای تورم!
بگو کی‌ گور خود را می‌کنی گم؟
تورم ای تورم!
چه طوفانها کنی برپا به بازار
بس‌است ای مردم آزار!
میفکن مفلسان را در تلاطم!
تورم ای تورم!
زنم گفتا:«بخر از بهر کادو،
مرا انگشتری نو!»
بگفتم: «چشم» از فرط تفاهم!
تورم ای تورم!
نظر هر کس به پول بنده می‌کرد
به ریشم خنده‌ می‌کرد
مرا از سر برون کردی توهّم!
تورم ای تورم!
گرفتم روسری، جایِ طلاجات!
زنم فرمود:هیهات!
ز لطفت قهر شد با بنده، خانُم
تورم ای تورم!
یکی گفتا سه ماهه می‌شوی حل!
به او گفتیم:ای ول!
بگو ور می‌پری در ماه چندم؟
تورم ای تورم!
هجوم آرند مسئولان به سویت
نمی‌آری به رویت
خیالت تخت باشد زین تهاجم!
تورم ای تورم!
در این میدان چرا دستان‌سرایی؟
که در زورآزمایی،
نخوردی ذره‌ای از جای خود جُم!
تورم ای تورم!
مچ‌اندازی اگر با شخص رستم،
بسازی روی او کم!
یَلی هستی خودت، ای خوان هشتم!
تورم ای تورم!

سیاست روز: از دفتر یادداشت های یک آدم مهم

شنبه:
امروز از دنده چپ بیدار شدم. خواب بدی دیدم. در خواب یک نفر تلفن زد و گفت نتیجه انتخابات اشتباه شده. از خواب پریدم.
دستور دادم چند تا گاو و گوسفند و خروس قربانی کنند که چشم نخورم.

یک شنبه:
امروز هر دوازده معاونم را عوض کردم.خیلی حال می دهد. اگر صد و بیست تا معاون هم داشتم همه را عوض می کردم.
طفلکی ها از خانه نشینی خسته شده بودند.به یکی شان شخصا زنگ زدم و خبر دادم. آنقدر ذوق زده شد که ظرف از دستش افتاد و شکست.
بندگان خدا تمام وقت در آشپزخانه بودند.

دوشنبه:
امروز تلفن زدم ترمینال غرب که چند تا "اتوبوس" بفرستد تا این مدیران اتوبوسی را به ولایات و شهرهای خودشان بفرستیم.
مسئول ترمینال پرسید برای برگشت هم اتوبوس می‌خواهید؟ گفتم بله! گفت برای کِی بلیت برگشت را صادر کنم. گفتم برای چهارسال بعد!

سه شنبه:
دسته کلیدم را جایی گذاشته ام که یادم نمی آید. خدا کند دست کسی نیفتاده باشد!

چهارشنبه:
یکی از دوستان زنگ زد گفت فلانی سفارش داده که به فلانی سفارش بدهم که فلانی را در فلان جا ابقا کند.
عصبانی شدم و به فلانی گفتم به فلان کس بگو که فلان فلان شده ... چیزهای ناجورتری هم گفتم که قابل نوشتن نیست.

پنج شنبه:
فلانی دوباره زنگ زد و این بار موضوع ابقای فلانی را جور دیگری مطرح کرد.
دیدم حق با ایشان است. بنده اصولا آدمی نیستم که زیر بار زور بروم مگر اینکه زورش خیلی پرزور باشد.

جمعه:
کلید گم گشته و در وا نمی شه / کلید گمشده و پیدا نمی شه ... خدا کند به دست آدم های نااهل نیفتد.

شرق: ادبیات تطبیقی ابوالحسن خرقانی و شرکا

هرکه در این سرا درآید نانش دهید. نانش دهید و از ایمانش مپرسید. چه آنکس که بدرگاه باریتعالی به جان ارزد، البته بر خوان بولحسن به نان ارزد.
ابوالحسن خرقانی
هرکه به این شورا درآید نانش دهید. نانش دهید و چپ و راستش مپرسید. چه آنکس که به شورا در پی نان‌ آید، البته بر هر سفره و خوانی که گسترده بیند، نشیند.
احمد مسجدجامعی
هرکه به این دانشگاه درآید نانش دهید، نانش دهید و از انحرافش نپرسید.
روابط‌عمومی دانشگاه ایرانیان
 (نمونه‌دولتی، نمونه مردمی سابق)
هرکه به این دانشگاه برای تدریس درآید حتما نانش دهید و از مدرک دانشگاهی‌اش مپرسید. چه آنکس که به این دانشگاه درآید قبلا در هیات دولت کاره‌ای بوده.
باز هم روابط‌عمومی دانشگاه ایرانیان
هرکه به این ورزش درآید نان تپلش دهید و از توانایی‌اش نپرسید. چه آنکس که به این ورزش درآید حتما سفارش شده است و آنکس که سفارشی است خودش خوانی گسترده دارد و حالا که این سفره پهن است، بگذار همه دور هم لقمه بگیرند.
رویانیان
هرکه به این محله درآید بغل سلین دیون یا جنیفر لوپز یا بیانسه نشانیدش و از سلیقه موسیقایی‌اش نپرسید و فقط بپرسید مدیر بلندپایه بانکی و اقتصادی هست یا نیست و اگر هست ایرانی هست یا نیست. که آنکس که به این محله درآید بخواهد فقط بخواهد بغل سلین دیون بنشیند و همسایه‌شان شود. که من هم اینجا تنهایی حوصله‌ام سررفته. پس یک همزبان من را تشویقی بفرستید بیاید اینجا، حال کنیم.
روابط‌خصوصی بانک ملی ایران (روابط‌عمومی سابق) زیر نظر محمودرضا خاوری، همسایه قدیمی سلین دیون‌اینا که دیگر برای ما تبدیل به جوک شده، اما 3000میلیاردش تبدیل به 4000میلیارد باید شده باشد تا الان.
هرکه سوار بر موج اعتدال شد، حتما حتما نانش دهید و رانتش دهید و بودجه‌اش دهید و سکه‌اش دهید و میزش دهید که این طفلک دوره پیش هم سوار بر موج انحراف بود و پیش از آن سوار بر موج مهرورزی بود و پیش از آن سوار بر موج اصلاحات بود. حالا که این دلاوران موج‌سوار هستند و باید زیر نظر وزارت ورزش به المپیک فرستاده شوند تا موج‌سواری کنند و مدال بیاورند. اما اشتباهی وارد فرهنگ و مطبوعات و هنر شده‌اند و دارند حالش را می‌برند.
روابط‌عمومی موج‌سواران جدید (دانش‌آموخته و تقدیرشده و رانت‌گرفته مکتب اسفندیار سابق)

جام جم : کاسه‌های داغ‌تر از آش

بعد از انتخاب شهردار تهران(یعنی در حقیقت، بعد از ابقای شهردار تهران که رکورد زمانی شهردار بودن را به‌نرمی و گرمی می‌شکند!)؛ هم اعضای محترم شورای شهر در کمال آرامش به سر می‌بردند و بر طبق قانون دموکراسی شورایی، آگاهانه و عالمانه، تن به قبول نتیجه انتخاب شورا ـ ولو با تفاوت یک رأی قابل ـ دادند؛ هم خود شهردار انتخاب شده با لبخند و بزرگواری، وقت سخنرانی خود را پس از دعوت جناب مسجد جامعی(که ایشان هم لبخند ملیحی بر لبان مبارک داشتند) از شهردار منتخب، به جناب محسن هاشمی دادند و خودشان سرجایشان نشستند، چون می‌دانستند وقت برای سخنرانی زیاد دارند؛ و هم خود مهندس هاشمی، از سر خاکساری و دوستی و بزرگواری، چون پشت تریبون قرار گرفتند، با این که رقیب انتخاباتی آقای قالیباف در شورا بودند، شروع کردند به تعریف و تمجید از تجارب و توانمندی‌های ایشان و... خلاصه کلی در وادی دوستی و رفاقت برای ایشان مایه گذاشتند.

این وسط که همه چی به خیر و خوبی پیش رفته و چیزی برای شک و شبهه وجود ندارد و اصطلاحا هم خدا راضی و هم بنده های خدا؛ آن وقت این رفیق کج بحث و گاه کژاندیش ما که پاره ای اوقات انگار عادت ندارد سیر طبیعی قضایا را قبول کند و بدش نمی آید که مته لای خشخاش بگذارد و «ان قلت» درآورد؛ برداشته چند تا روزنامه جلو من انداخته که بیا بگیر بخون ببین چه تیترهایی زدند برخی از روزنامه های عزیز اصلاح طلب کار:

ـ چرا هاشمی رأی نیاورد؟

ـ قالیباف چگونه شهردار ماند؟

ـ چرخش نیم ساعته چگونه رقم خورد؟

ـ فضای جلسه رأی گیری بسیار ملتهب بود.

ـ به نام اصلاح طلبان و به کام اصولگرایان!

ـ و... تیترهای آرامبخش و وحدت آفرین دیگری از این دست و تماما نیز زیبا و جادار و مطمئن!

ـ حالت اندیشمندانه می گیرم و می گویم: خب هر کسی بر حسب فهم گمانی دارد. آزادی بیان همین است که هر کس هر تیتری خواست بزند، بزند. منتها به قول این راننده اتوبوس شرکت واحد همسایه ما: «تیتر شما نشان دهنده شخصیت شماست.»

ـ سری بالا می اندازد و می گوید: ولی خیلی هم بیراه نمی گویند!.... من هنوز ماندم که چطور دو نفر از اعضای اصلاح طلب شورای شهر، خارج از تعلقات حزبی و جذبی، به کاندیدای اصلاح طلبان رای ندادند؟

ـ می خندم و می گویم: خیلی جوکی ها!.... یعنی کسی حق ندارد خارج از حزبش فکر کند و در ضمن راستگویی، انتخاب راست و درست تری داشته باشد و سبک سنگین کند که از میان دو نامزد خوب برای شهرداری، کدام یک در عمل، بهتر و بیشتر می تواند مدیریت شهری را با کمترین چالش های سیاسی به پیش ببرد که این وسط، ملت پایتخت نشین، ضرر نکند و بیشتر حالش را ببرد، حالا نامزد ما شهردار نشد، نشد. حزب مهم تر است یا مردم؟ چرا خیال می کنی که فقط حزب جنابعالی عقل کل است؟

ـ می خندد و می گوید: راستش به عقل ناقص ما این رسید، تا به عقل ناقص جنابعالی چی برسد!

پایان خوش: دو تایی می خندیم و روی همدیگر را می بوسیم و چلچراغ خانه را خاموش می کنیم تا در روشنای یک چراغ کم مصرف، با نوشیدن یک چای سبز، آرامش بیشتری پیدا کنیم؛ شاید که با تدبیر و امید، به دولت و شهرداری بنگریم و پیوند مبارکشان را گرامی بداریم. بادا بادا مبارک بادا....ایشالا مبارک بادا!...

کیهان: سیاه و سفید
گفت: مگه اوباما نمی‌گفت که همه کشورهای اروپایی با حمله آمریکا به سوریه موافق هستند؟!
گفتم: البته که می‌گفت.
گفت: پس چرا دست آخر فقط آمریکا ماند و اسرائیل و آل سعود و قطر و بقیه با حمله مخالفت کردند؟! یعنی منظورش از همه دولت‌ها همین چند تا اجق وجق بود؟!
گفتم: خبرنگاری از مدیر یک گاوداری پرسید؛ به گاوها چه غذایی می‌دهی؟ مدیر گاوداری گفت؛ گاوهای سیاه یا سفید؟ خبرنگار گفت؛ گاوهای سفید! و مدیر گفت؛ به آنها علف می‌دهیم. پرسید؛ به گاوهای سیاه چی؟ گفت؛ به آنها هم علف می‌دهیم. خبرنگار گفت؛ چرا جواب نژادپرستانه می‌دهی؟ مدیر گاوداری گفت؛ آخه گاوهای سفید مال خودم هستند. خبرنگار گفت؛ چرا از اول نگفتی؟ خب! حالا بگو گاوهای سیاه مال کیه؟ و یارو گفت؛ گاوهای سیاه هم مال خودمه!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها