جای تردید نیست که وقتی به موزه برای دیدن اجناس قدیمی میروید، این حس را نخواهید داشت، چون آنجا انواع و اقسام دستگاهها برای محافظت از اجناس تاریخی استفاده شده که حس نوستالژیک ما را با اجناس کاملا مختل کرده است، اما آنتیکفروشیها جایی برای نزدیکشدن به خاطراتمان است. از پشت ویترین به مغازه آنتیکفروشی نگاه کردم، ویترینی کاملا ساده و شیک با موکتی سبزرنگ و تعدادی سنگ عتیقه و مقداری نقره دیدم و هنگامی که کمی خم شدم، طبقه پایین ویترین ترجمهای دقیق از بازار مکاره دیدم؛ قابلمه مسی، اتو زغالی، کاسه و بشقاب چینی و گوشهای هم چند شمعدان جاخوش کرده بودند، اما کاملا خاک گرفته و درهم. فهمیدم که درست آمدهام؛ این همان آنتیکفروشی است.
به آرامی وارد شدم و با بازکردن در مغازه نسیمی خنک با همان بوی کهنگی به صورتم خورد. پشت سرم در را بستم. گرچه قبلا حضورم را زنگوله بالای در اعلام کرده بود. پیرمردی آراسته سرش را از روی کتابی که میخواند بلند کرد. با کمی منمنکردن ظرف نقرهای را نشان دادم و گفتم: قیمت این چند است؟ پیرمرد نگاهی معنیدار کرد و دوباره تکرار کرد: بفرمایید.
فهمیدم خراب کردم. تصمیم گرفتم صاف و صادق بگویم خبرنگارم و قصد تهیه گزارش دارم. وقتی پیرمرد این نکته را فهمید صندلی لهستانی قدیمی را نشان داد و گفت بنشین. اگرچه منتظر بداخلاقی او بودم، اما با یک استکان چای سر صحبت را باز کرد. از خودش که حدود 60 سال است در این حرفه کار میکند و این شغل همه زندگیاش است و پسرش هم در این مغازه کار میکند و نفر دوم هم نوهاش است.
میگفت: هرچه میخواهی به اجناس نگاه کن تا برایت راز و رمز آنها را بگویم، اما فقط آن ردیف؛ سمت چپ مغازه درواقع زندگی من است که توجه من به آنها جلب شد. ویترینی سراسری و کاملا تمیز با کلی اجناس قدیمی مثل شمعدانیهای شیشهای، قوری، فنجان، سینی و جااستکانیهای نقره، کلاه، درجههای ارتشی، ساعت زنجیردار و البته مقداری سکه بود. جمعا حدود صد قطعه بود که پیرمرد میگفت: این موزه کوچک من است و از هجده سالگی آنها را جمع کردهام، اما بقیه اجناس یا امانت هستند یا برای فروش یا خودم خریدهام. از او درباره نحوه چیدن اجناس که تابع هیچ قانونی نبود، پرسیدم و شنیدم این دقیقا همان چینشی است که مردم به دنبال آن هستند. به عقیده این کهنهکار بازار آنتیکفروشی، مردم میان این نابسامانی به دنبال خاطرات و علاقههایشان هستند که این برای من و همکارانم فرصتی استثنایی است که بدون تردید از آن استفاده میکنیم، هرچه بههم ریختهتر و خاک گرفتهتر، باارزشتر و جالب توجه.
میگفت اگرچه مغازههای آنتیکفروشی تهران به هر حال از قواعدی خاص پیروی میکنند، اما در شهرستانها حتی از مغازه هم خبری نیست؛ بلکه حجره یا دکانی بدون ویترین فروشنده تاریخ است. نه ویترینی و نه نظافتی؛ به طور کلی میتوان گفت برخی از این مغازهها یا دکانها کاملا فراموش شده به نظر میرسند، حال آن که آنهایی که باید، جلب این بیقانونی میشوند و زندگی در جریان است. اما نکته جالب درباره همه همکاران من این که چه جوان و چه پیشکسوت، خود کتابچه ناطق تاریخ هستند و تاریخچه کوچکترین جنس خود تا باارزشترین آنها را میدانند. فروشنده ادامه داد: برخی از این تاریخچهها سینه به سینه منتقل میشود، برخی هم مستند است و قابل انکار یا دخالت نیست، اما به هر حال همه ما پس از چند سال صاحبنظر میشویم و گاهی هم این دانستههایمان است که به تجارتمان رونق میدهد.
به پیرمرد گفتم حدود دو ساعت است در مغازه شما هستم، اما مراجعهکنندهای نداشتید. پاسخ داد خاک خوردن این کار لذتبخش است. با دست به شانهام زد و گفت مشتری من شاید امسال هم نیاید، اما وقتی آمد من از آن معامله سود خواهم برد، چون ارزش جنس من مانند گذشته نیست و همین حالا اگر اجناس داخل مغازه را بفروشم حدود یک میلیارد پول گیرم خواهم آمد و اگر به حساب بانکی واریز کنم و سود بگیرم برایم کافی است، اما همین ور رفتن با اجناس خاک گرفته و قدیمی است که باعث جان گرفتم شده است. او میگفت: گاهی اوقات هیچ علاقهای به فروش اجناس ندارم، اما اصرار مشتری و البته نیاز مالی است که مرا راضی به دل کندن از آنها میکند، هوای این مغازه برایم آرامشبخش است و امیدوارم پسرم هم با استشمام این هوا انرژی بگیرد.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد