روایتی خواندنی از مقاومت کم نظیر حاج احمد متوسلیان فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص) را بخوانید.
بالاخره به شلمچه رسیدیم. بعدازظهر داغی بود. آفتاب و عراقی ها هر دو روی سرمان آتش می ریختند. در منطقه «سه گوشه شهدا» ماندگار شدیم. از صبح زود، هجوم تیر و ترکش عراقی ها به راه بود. ما هم برای اینکه نفسشان را بگیریم، به این در و آن در می زدیم که یکدفعه چشمم به حاجی افتاد. دوتا عصا زیر بغلهایش بود. دهانم باز ماند!
به شانه مرتضوی کوبیدم:«چه خبر شده؟ حاج احمد چرا عصا دارد؟ اصلا از مرحله دوم عملیات کجا بود؟ چه بلایی سرش آمده بود که ما بی خبریم؟».
مرتضوی پاک گیج شده بود:ای بابا، در عملیات به رانش ترکش خورد، نبودی ببینی. یک ترکش به اندازه نصف کف دست من، تو گوشتش فرو رفته بود. بچه ها می گفتند اگر به فیل می خورد، افتاده بود. همه توی سر و کله خودشان می زدند که ای وای! حاج احمد شهید شد.
یک وقت دیدیم حاجی مثل شیر از جایش بلند شد، کمربندش را را باز کرد و آن را محکم بالای ران پایش بست. بعد با خنده گفت:«این ترکش نقلی برای من است و گریه و زاری اش مال شما. چرا اینطور آبغوره می گیرید؟!.خلاصه حال همه را گرفت».
گفتم:«به جای این حرف ها بگو چرا گذاشتید با این وضع به خط بیاید. الان اگر یک گلوله توپ یا خمپاره به اینجا بیفتد، او که نمی تواند خیز برود».
بازویم را کشید و همین طور که من را به طرف حاجی می برد، جواب داد:«کجای کاری؟ تا حالا بیشتر از صدتا گلوله زده اند. همه خیز رفتند و بلند شدیم، ولی حاجی همینطور مثل کوه سرجایش ایستاد و و هیچ طوری اش هم نشد».(نوید شاهد)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد