مردی که دموکرات برای کشتنش جایزه گذاشته بود

سرهنگ قره چال گفت: بنده هم با عراقی‌ها و هم با دموکرات‌ها درگیر بودم و پس از آن به دلیل شکایت از من به جرم کشتن کومله‌ها درصدد اعدامم برآمدند.
کد خبر: ۵۶۶۳۷۳
مردی که دموکرات برای کشتنش جایزه گذاشته بود

درتاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس؛ مردان گمنامی وجود دارند که علی‌رغم بی‌نامی عرصه‌های بزرگی طی کرده و حماسه‌های عظیمی را خلق کردند.

سرهنگ «رجب گلچین قره‌چال» از جمله این غیور مردان است که در غائله و درگیری‌های مردم با دموکرات و ضدانقلاب در شهرهای شمال غرب به ویژه نقده آنچنان تلاش کرد که تا از دست دادن جان خود در دفاع از ناموس این آب و خاک قدم برداشت.

گفت‌وگوی زیر حاصل صحبت ما با اوست که از نظرتان می‌گذرد.

سرهنگ «رجب گلچین قره‌چال» متولد 1327 شهرستان نقده از توابع استان آذربایجان غربی هستم. پدرم شغل کشاورزی داشت و تحصیلاتم را در نقده و روستای آقابگلو تا مقطع سیکل ادامه دادم.

در دوران تحصیل در منازل درس می‌خواندم و اسم آن اکابر بود. کل خانواده ما مقلد آیت‌الله بروجردی بودند و بعد از آمدن امام به ایران، مقلد امام شدیم. من در سن 11 سالگی ازدواج کردم و شش پسر و سه دختر دارم. من در  جامعه روحانیت تبریز، تهران و نقده فعالیت سیاسی می‌کردم و اعلامیه‌های امام را پخش می‌کردم. در آن زمان زیر نظر آیت‌الله قاضی طباطبایی و یا در شیراز زیر نظر آیت‌الله دستغیب فعالیت می‌کردم.سال 51 به سربازی رفتم و بعد از پایان سربازی در ارتش ماندم و به دلیل فعالیت های مذهبی و سیاسی همواره تحت تعقیب «رکن2» بودم.  رژیم همیشه درپی شناسایی نیروهای انقلابی بود و بسیاری را اخراج کرد.

 بعد از اخراج، کار پیمانکاری راه و ساختمان در تبریز و تهران را انجام می‌دادم. سال 54 مسئول حراست شرکت ساختمان  شهرک اکباتان بودم و در آنجا سه نفر کار می‌کردیم که  بنده خط امامی بودم .یکی توده‌ای و دیگری از مجاهدین خلق (منافقین) بود.بالاخره آنها فهمیده بودند که من اعلامیه‌های امام را پخش می‌کنم و قصد دستگیری من را داشتند که بنده بدون تسویه‌حساب از شرکت فرار کردم.

سازماندهی 400 نیروی مردمی در نقده

سال 56 با یک آقایی به نام سیدمحمدحسن در منزلش کمیته‌ای تشکیل دادیم و 400 نفر از جوان‌های نقده را سازماندهی کردیم و من 400 قبضه اسلحه از بازاری‌ها خریداری و بچه‌ها را مسلح کردیم تا نیروهای کومله و دموکرات را سرکوب کنیم.

بعداز ورود امام در سال 57 مسئول محور پادگان پیرانشهر - سه راه نقده بودم. در آن زمان امام در پاریس اعلام کرد پادگان‌ها به دست کومله و ضدانقلاب نیفتد و ما پادگانها را نگه داشتیم.

کشتن یکی از کومله ها در درگیری

یک روز در دهه فجر دستور توقیف یک ماشین از کومله‌ها و ضدانقلاب در تبریز را اعلام کردند و ما آن ماشین را توقیف کردیم که در درگیری یکی از آنها کشته شد و یک نفر از ما زخمی شد.

ضدانقلاب این موضوع را از جانب من دید و درصدد کشتن من برآمد و منرل خود و پدرم را محاصره کرد و سه روز در محاصره بودیم. نیروهای خودی به من کمک کردند و محاصره شکسته شد و با دیدن این وضعیت از نقده فرار کردم و به تبریز رفتم و در منزل آقای قاضی طباطبایی سکونت پیدا کردم.

بعد ازدو ماه آقای حسنی امام جمعه ارومیه من را خواست. در آن زمان حکم اعدام من را کومله‌ها گرفته بودند. فردی که کشته شده بود پسرخاله «قاسملو» از سران دموکرات بود اما با تلاش زیاد و با حمایت دولت و سران مجلس از اعدام تبرئه شدم.

در فروردین 1358، آقای حسنی دستور داد دو نفربر و 80 نیرو را از سرهنگ ظهیرنژاد فرمانده نیروی زمینی تحویل بگیرم. درآن زمان، جنگ مردم نقده شدت گرفته بود. تجاوز به ناموس شده بود و وضعیت بسیار بدی روی داده بود. سران کومله و دموکرات 70 هزار نفر را آماده کرده بودند و درخیابان رژه می‌رفتند.

وجود نیروهای خارجی در قائله نقده

نیروهایی از عربستان، قطر، بحرین و عراق جمع شده بودند و قصد داشتند تمام شهر را گرفته و شیعه‌ها را بکشند و حدود یک ماه این غائله طول کشید.

مجدداً به تبریز خدمت آقای قاضی طباطبایی رفتم. دو ماه بعد از جنگ در کمیته ملکان همکاری کردم. با تشکیل سپاه به عضویت سپاه درآمدم و این مأموریتم در شاهین‌دژ آذربایجان غربی بود که با 30 نفر ساختمانی را تصرف کردیم و در آن مستقر شدیم که شهر در آن زمان پر از کومله بود.

پس از چند ماه به تهران آمدم و به عضویت گشت حراست از بیت حضرت امام، مجلس و صدا و سیما را برعهده گرفتیم.بعد از پایان مأموریت به سپاه میاندوآب انتقال یافتم و مسئولیت‌های مختلفی در آنجا برعهده داشتم.

ما اولین گردان از بچه‌های تهران بودیم که ازپادگان ولی‌عصر عازم سرپل ذهاب و قصرشیرین شدیم.پس از مأموریت سه ماهه به تهران برگشتیم. در تابستان سال 60 اتاقی که با شهید بروجردی در حال طرح‌ریزی بودیم با گلوله خراب شد و ما همه در آن اتاق قرار داشتم.

در سال 62 به اشنویه منتقل شدم و پس از آن مسئول جندالله پیرانشر شدم و شهید سرتیپ سنجابی فرمانده پادگان پیرانشهر بود.آن زمان این مناطق دردست دموکرات و کومله و قسمتی از آن نیروهای عراقی بود و یکسره در درگیری بودیم. بنده هم با عراقی‌ها و هم با دموکرات‌ها درگیر بودم و پس از آن به دلیل شکایت از من به جرم کشتن کومله‌ها درصدد اعدامم بر آمدند.

جایزه برای کشتنم

ریش بنده را جایزه گذاشته و برای آن پاداش گذاشته بودند . الان هم در پیرانشهر، نقده و مهاباد امنیت ندارم و مدت سه سال از سال 63 تا 66 در سپاه ارومیه بازداشت شدم و حکم غیابی اعدام من را صادر کرده بودند.در دوران زندان کارهای معماری سپاه را انجام می‌دادم و تپه کله‌قندی در عراق و تپه شهدا در حاج عمران را طراحی کردم. من در مجموع 41 ماه و 13 روز در منطقه حضور داشته ام.

جمع آوری 700قبضه اسلحه در ملکان

در دیماه سال 60 در ملکان مسئول جمع‌آوری اسلحه شدم و با اینکه آذری بودند من 700 قبضه اسلحه از خلق مسلمان جمع‌آوری کردم.

با اینکه دوبار منزلمان توسط کومله‌ها آتش زده شد اما به عشق امام حسین(ع) و رهبری باز هم حاضر به حضور در این صحنه‌هاهستم. من آنقدر علاقه به سپاه دارم که آرم سپاه بر روی بدنم حک شده و این در نزد کومله و ضدانقلاب جرم بزرگی است.(فارس)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها