هویزه در جنوب غربی سوسنگرد قرار دارد. ین شهر از دوره خلفای اسلامی آباد و سرسبز بوده و کوشک هویزه و کوشک بصره دو قلعه محکم و دژ دفاعی این سرزمین به شمار می آمدند.
آب و هوای هویزه گرم و خشک است، اقتصاد هویزه بر کشاورزی و دامداری بنا نهاده شده و مهمترین درآمد مردم به شمار میرود.
بچه های سپاه هویزه بعد از شکست محاصره سوسنگرد و حماسه 25 آبان با کوله باری از شهادتها به هویزه برمی گردند و سیدحسین علمالهدی به رغم مسئولیت سنگینی که در خوزستان و ارگانهای دیگر دارد شخصا داوطلب شده و به همراه تعدادی از جوانان اهوازی وارد هویزه می شود.
ماموریت آنان سازماندهی سپاه هویزه است. هرچه می گذشت نورانیت و معنویت حسین علم الهدی برای همه نمایان تر می شد.
او با بزرگواری و خوبیهایش دل همه را متوجه جهاد در راه خدا می کرد حتی آنهایی که خسته می شدند و قصد ترک هویزه را داشتند به خاطر حرفهای علم الهدی می ماندند و می جنگیدند و بعضا به شهادت می رسیدند. او فرمانده بود و وجودش برای همه امیدوار کننده.
ستاد مشترک ارتش طرحی تهیه کرد که مبنای عملیات نصر (هویزه) قرار گرفت. در این طرح چهار مرحله پیشبینی شده بود: در مرحله اول جفیر و پادگان حمید، در مرحله دوم کوشک و طلائیه و ایستگاه حسینیه و در مرحله سوم خرمشهر آزاد می شد و در مرحله چهارم نیز حمله به داخل خاک عراق به منظور تصرف حومه بصره یعنی تنومه ادامه می یافت.
این عملیات هر چند با شکست مواجه شد، ولی در مرحله اول آن حماسه بزرگ شهید علم الهدی و یارانش پس از پیش روی موفقیت آمیز به دلیل عدم هماهنگی به محاصره نیروهای ارتش بعث درآمدند و جانانه تا آخرین قطره خون به مبارزه با عوامل استکبار پرداختند و سرانجام در این نبردهای عاشورایی علمالهدی و 140 تن از پاسداران و یارانش به شهادت رسیدند.
روز 18 اردیبهشت (سال 1361) سالگرد آزادی هویزه است شهری که به خاطر دفاع از آن خون جوانان زیادی ریخته شده است. جوانانی که ستارهای به نام علمالهدی و دختر بچه ای به نام «سهام خیام» بر تارک اسامی آنان میی درخشد.
نام هویزه در تاریخ کشور ما با احترام و مظلومیت باقی خواهد ماند. این شهر کوچک یکی از سنگرهای بزرگ مقاومت مرمی ایران بود که با ددمنشی بعثی ها با خاک یکسان شد و به قول یکی از بازدیدکنندگان خارجی، هویزه را باید موزه جنایات صدام به شمار آورد.
هویزه با نام شهید علم الهدی عجین است؛ با خاطرات نبرد نابرابر عده ای محدود در مقابل لشکر تانکها و به خون غلتیدنهای جوانان مومن.
یکی از رزمندگان در خصوص یکی از اتفاقات جالب حماسه هویزه می گوید: محمدحسین قدوسی، فرزند شهید قدوسی و نوه علامه طباطبایی بود. به سینه اش تیر خورد و داشت دست و پا می زد. رفتم کمکش کنم که دیدم دارد با خون سینه اش وضو می گیرد... مبهوت مانده بودم. گفت کمکم کن به حالت سجده بروم. پیشانی اش را بر خاک گذاشت و پر کشید. محمد را دیدم که ناگهان بلند شد و از خاکریز بالا رفت. گفتم کجا؟ گفت: خدمه تانک دارد می سوزد. گفتم: خودت زدی. گفت: تکلیف من زدن تانک بود، اما حالا می بینم یک انسان دارد می سوزد و تکلیف من نجات اوست!
چند روز بعد دستور رسید که مردم باید هویزه را ترک کنند. خیلی سنگین بود، اما چاره نداشتند زیرا خطر در کمین بود. آنان با دل شکسته و غمگین خانه های خویش را رها کردند و جز جوانان و نوجوانان و عده ای پیرمرد و پیرزن و افراد بی بضاعت کسی نماند. مهاجرین رفتند تا خبر مقاومت مردانه مردم هویزه را به دیگران بدهند و بازماندگان ماندند تا حماسه بیافرینند. هویزه خلوت شده بود و می رفت تا حماسه ای بیافریند.
از شهرهای اطراف نیروهای کمکی می رسد. کم کم سپاه هویزه سازماندهی و منظم می شود. عملیاتهای شناسایی انجام می گیرد. در همان روزهای اول، ۲۵ آبان، حصر سوسنگرد شکسته شد. دو روز بعد، ۲۷ آبان، سید حسین علم الهدی با عده ای از دوستان اهوازی خود که از دانشجویان پیرو خط امام بودند وارد هویزه شدند تا جاودانه تاریخ شوند.
مرحله اول عملیات در روز 15 دی برای آزادسازی جفیر و پادگان حمید شروع شد، اما ناقص ماند. مرحله دوم، فردای آن روز ساعت هشت صبح آغاز شد. نیروها به طرف پادگان حمید و جفیر حرکت کردند، اما آتش دشمن شدید بود و عملیات متوقف شد. علم الهدی و یارانش در محاصره کامل تانکهای دشمن قرار گرفتند و به شهادت رسیدند و بدن مطهرشان در زیر تانکها له شد تا جاودانه شود.
یک سرباز عراقی می گوید: «در محله ای که ما مستقر بودیم، یک پیرزن و پیرمرد باقیمانده بودند و روزی یک بار برای گرفتن غذا نزد ما می آمدند. یک روز که به مقر آمده بودند یکی از افسران ضد اطلاعات وارد مقر شد و آن دو را دید. پرسید: «چرا به اینها غذا نمی دهید؟» از مقر یک گالن نفت آورد و روی پیرزن خالی کرد. بعد کبریت زد. پیرزن در آتش می سوخت، جیغ می کشید و سرانجام بر زمین افتاد و ذره ذره سوخت. پیرمرد ضجه می زد. ستوان او را کشان کشان تا رودخانه برد. دست و پایش را با سیم تلفن بست و او را در رودخانه انداخت. آخرین بار پیرمرد را دیدم که چند بار در رودخانه بالا و پائین رفت و بعد ناپدید شد.»
با عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا، عملیات بیت المقدس با رمز «یا علی بن ابیطالب» شروع شد و روز هجدهم اردیبهشت ۶۱، رزمندگان اسلام، دشمن را مجبور به عقب نشینی کردند. هویزه به دامان سرزمین ایران بازگشت و امروز هویزه خوشحال است که در آغوش خود پیکر قطعه قطعه شده حماسه آفرینانی چون علمالهدی را دارد که اجسادشان را پس از هفده ماه از زیر آوار بیرون کشیدند. (مهر)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد