در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
بگذریم، راستش را بخواهید بعضیها ـ مثل ما ـ از بس که خنگاند، فکر میکنند برای مقابله با آلودگی هوا راههای مختلفی وجود دارد.
مثلا تولید بنزین با اکتان بالا، تجهیز ناوگان حمل و نقل عمومی، ایجاد فضای سبز، انتقال واحدهای صنعتی به خارج از شهر، جمعآوری خودروهای فرسوده و دودزا و...
اما در سرزمین پردود ما راههای بهتری برای مبارزه با آلودگی هوا وجود دارد که مسوولان محترم در انجام آن کوتاهی نمیکنند.
مثلا ابتدا کلی دعا میکنند که باد بیاید، بعد باز هم کلی ـ این دفعه بیشترـ دعا میکنند که باران بیاید، بعد اگر باران نیامد محدوده زوج و فرد را گسترش میدهند، اگر هوا بازهم خودش را به نفهمی زد و آلوده ماند، مدارس ابتدایی را تعطیل میکنند ـ بیفایده است خودمان و خودشان خوب میدانیم ـ بعد مدارس دیگر مقاطع و ادارات را تعطیل میکنند اما هوا بیشعورتر از این حرفهاست که متوجه این همه تمهیدات و شیوههای نوین در مبارزه با آلودگی هوا شود.
بناچار مسئولان محترم، بانکها را هم تعطیل میکنند. از الان به بعد دیگر واقعا چه توقعی از مسوولان دارید، این بنده خداها که هر کاری از دستشان برآمده انجام دادهاند... بعد از دیدن این همه تمهیدات دیگر خجالت کشیدیم اعتراض کنیم یعنی راستش را بخواهید به کجفهمی خودمان پی بردیم و سر در بیابان نهادیم. چند شبانهروزی در راه بودیم تا به تارک دنیایی رسیدیم.
قیامتی برپا بود. جماعتی گرد هم آمده بودند و برای دیدار با آن تارک دنیا از سر و کول هم بالا میرفتند ـ البته خیلی محترمانه ـ ما هم مثل بچه آدم میان خیل جمعیت در صف ایستاده بودیم که یکهو ایشان ما را دید و فرمود: «ابله! بیا جلو» ـ ارادت خاصی به ما داشتـ جلوتر رفتیم و گفتیم: «ای...» اما هنوز کلام منعقد نشده بود که آن تارک دنیا با عصای مبارک، صورت ما را دچار تحول اساسی نمود! و فرمود: «مرض داری به همه گیر میدهی؟ بزنم فکت را...» ملتمسانه گفتیم امان بده تا داستانی برای شما تعریف کنیم و بعد ایشان گفت: «عمراً، خودم داستانی برای شما تعریف میکنم» و سپس فرمود:
در سرزمینی بسیار دور، در شهری بزرگ با مردمانی صبور جوانی زندگی میکرد که تنها آرزویش به دستآوردن لقب پهلوانی بود، تا اینکه یک روز پهلوانی به آن شهر دوداندود وارد شد و آن جوان تصمیم گرفت سراغ پهلوان نامی برود و از او بخواهد در مبارزهای، رودرروی هم قرار بگیرند.
پهلوان پیشنهاد مرد جوان را پذیرفت و چند روز بعد در میدان اصلی شهر و در میان خیل مردم مشتاق، این دو پهلوان با هم کشتی گرفتند. در همان ابتدا، جوان جویای نام زیر یکخم پهلوان را گرفت و با تمام توان سعی کرد پای پهلوان را بالا بکشد و او را نقش بر زمین کند، اما نشد که نشد! آن جوان در همان حال چند بار از مولا علی(ع) مدد گرفت و با گفتن یا علی(ع) میخواست پهلوان را به زمین بکوبد، اما... .
بعد از چند دقیقه پهلوان دستی بر شانههای کشتیگیر جوان کشید و به آرامی گفت: «پسرجان! علی(ع) پشت و پناه همه ما باشد، اما این کار کمی هم زور میخواهد.»
داستان آن تارک دنیا که تمام شد رو کرد به ما و گفت: «ای جوان نادان برگرد به شهر و دیار خود و به مسوولانتان بگو مثلا برای رفع آلودگی هوا اگر دعا کنید باد بیاید یا باران ببارد خیلی خوب است، اما برای رفع مشکلات مملکتتان، کمی هم تدبیر و آیندهنگری نیاز است.»
بعد ما از این همه حکمت انگشت به دهان ماندیم و جامه بر تن دریدیم و باز، سر در بیابان نهادیم!
مهیار عربی - جامجم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم