در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
چند وقت بعد از این ماجرا آنها دلشان خواست که دوباره به خانه هم بروند و این دفعه قرار گذاشتند تا پریا به خانه فاطمه برود. پریا موضوع را به مادرش گفت، اما او مخالفت کرد و با وجود اصرار دخترک این اجازه را به او نداد. پریا از این که نمیتوانست به خانه دوستش برود خیلی ناراحت بود و ماجرا را برای فاطمه تعریف کرد و او هم ناراحت شد، اما گفت که باید راهحلی پیدا کنند تا بتوانند مامان پریا را راضی کنند، ولی نمیدانستند این کار را چطور انجام بدهند.
پریا گفت که یک بار دیگر با او حرف میزنم اگر اجازه نداد بعد از مدرسه چند دقیقهای یواشکی به خانه شما میآیم. بعد از گفتن این حرف، فاطمه نگاهی به او انداخت و پریا متوجه شد که حرف خوبی نزده است و دوباره خودش گفت که این کار خوب نیست، اشتباه کردم و هیچ وقت بدون اجازه مادرم نباید کاری انجام بدهم چون نگران و ناراحت میشود بنابراین از گفتن این حرف پشیمان شد.
چند روزی گذشت و آنها دایم به این فکر بودند که یک جوری مادر پریا را راضی کنند تا اجازه بدهد. تا این که یک روز فاطمه در زنگ تفریح به پریا گفت بهتر است من با مادرت حرف بزنم و از او خواهش کنم که اجازه بدهد. اولش پریا مخالفت کرد، اما راه دیگری نداشتند و مجبور بود که موافقت کند و قرارشان بر این شد که آن روز بعدازظهر فاطمه به خانه پریا زنگ بزند و با مادرش صحبت کند البته یک طوری که یعنی پریا از هیچ چیز خبر ندارد و او خودش این کار را انجام داده است.
بعداز ظهر آن روز فاطمه به مادر پریا زنگ زد بعد از سلام و احوالپرسی خیلی مودبانه گفت: خاله ببخشید اجازه میدید پریا بیاد خونه ما، به خدا قول میدم که بچههای خوبی باشیم و همه مشقامونو حتی بهتر از روزای قبل بنویسیم؛ بهخدا شیطونی نمیکنیم، فقط دو ساعت، خاله خواهش میکنم اجازه بدید.
مامان پریا که از حرفزدن فاطمه خندهاش گرفته بود گفت: آخه...
که فاطمه دوباره گفت: خاله خواهش میکنم، آخه ما خیلی با هم دوستیم تازه من یه بار اومدم خونه شما، اگه اجازه بدین هرکاری شما بگید میکنیم، یه ساعتم خوبه، خاله خواهش میکنم.
فاطمه اینقدر خواهش کرد که مادر پریا گفت: بذار من اول با مامانت صحبت کنم ببینم نظرش چیه بعد بهت جواب میدم.
فاطمه در حالی که گوشی را به مادرش میداد از او خواهش کرد مامان پریا را هر طوریشده راضی کند.
چند دقیقهای که گذشت مادر فاطمه با خداحافظی گوشی را قطع کرد و به فاطمه گفت که او موافقت کرده به شرطی که بچههای خوبی باشید.
فاطمه بعد از شنیدن این حرف از خوشحالی به هوا پرید و داد زد: آخ جون!
و بعد به سرعت رفت تا به پریا تلفن بزند و این خبر خوش را به او بدهد.
رضا بهنام
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم