![خطر پرتوهای فرابنفش، آلاینده ازون و گرمای بیسابقه | چرا کمیته اضطرار تشکیل نمیشود؟](/files/fa/news/1403/5/5/1236632_213.jpg)
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
روزی روزگاری در سرزمینی بسیار دور بنده خدایی که بسیار مسرور بود، از کوچهای میگذشت، که یکهو! داخل چالهای سقوط کرد (نمیدانیم این چاله برای شرکت گاز بود، آب بود یا...، البته چندان تفاوتی هم ندارد، چون در هر صورت این چاه را برای رفاه حال مردم کنده بودند!) خلاصه، رهگذری که از آنجا میگذشت صدای مرد بینوا را شنید و لب چاه رفت و با دیدن مرد در ته چاه گفت: ای برادر، یقیناً مرتکب عمل خلافی شدهاید که مستوجب چنین عقوبتی هستید، مرد بینوا تا خواست چیزی بگوید، رهگذر رفته بود! چند دقیقه بعد دانشمندی که از آنجا رد میشد نگاهی به درون چاه و مردی که آنجا افتاده بود انداخت، اما فقط عمق چاله و رطوبت خاک را اندازه گرفت! و متفکرانه به راهش ادامه داد!
اندکی بعد روزنامهنگاری آمد و با مصدوم بینوا در خصوص دردها و مشکلات اجتماعی او مصاحبه مفصلی کرد و به او قول داد که موضوع را تا حصول نتیجه! پیگیری کند و رفت! سپس یک یوگیست سراغ او آمد و گفت: این چاله و درد که در نتیجه سقوط احساس میکنید، در واقعیت وجود ندارند و فقط در ذهن شماست! بعد پزشک حاذقی آمد (خیلی هم عجله داشت) 2 عدد قرص آسپیرین داخل چاله انداخت و به سرعت خود را به بیمارستان رساند تا به مردم بیمار خدمت کند! سپس روانشناس مجربی لب چاه آمد و تلاش بسیاری کرد تا ریشههای این سقوط را در دوران کودکی او بیابد و وقتی فهمید که این مرد در کودکی یکبار دیگر هم زمین خورده، شادمان از کشف ریشههای این سقوط راهش را گرفت و رفت! سپس یک فیلسوف دانا ساعتها با مرد بینوا گفتوگو کرد تا او را مجاب کند که به مسائل پیرامونش به صورت منطقی نگاه کند و این سقوط را سرآغاز یک تحول در نظر بگیرد و... خلاصه افراد کارشناس و تحصیلکرده بسیاری آمدند و بحث کردند و وقت گرانبهایشان را صرف تجزیه و تحلیل این مساله کردند، اما مرد بیچاره کماکان در ته چاه مانده بود، تا بالاخره آدم بیسوادی که از آنجا رد میشد دست او را گرفت و از چاله بیرون آورد! بگذریم.
به عمل کار برآید!
بر گردیم سر ماجرای پارک رفتن ما، عرضم به حضورتان که چند دقیقه ای از حضور ما در پارک نگذشته بود که یکی بیخ گوش ما گفت: «ورق، ترق»، نا خودآگاه برگشتیم سمت صدا و گفتیم جان! که دیدیم پسر جوان خندهرویی زل زده به ما و میگوید: «ورق، ترق»، گفتیم اینکه فرمودید یعنی چه؟ جوانک گفت: «ورق، خوب ورق است دیگر، ترق هم یعنی ترقه و نارنجک دستی و... بدم خدمتتون؟» ما از همه جا بیخبر از لطف ایشان تشکر کردیم و گفتیم نه، خیلی ممنون، اما قبل از اینکه راهی شویم، خیلی مودبانه! گفت: «میدونم چه مرگتونه! پنیر میخواید؟» پنیر دیگه چیه؟ اما خودمان را کنترل کردیم و این سوال احمقانه را نپرسیدیم و در عوض سعی کردیم کم نیاوریم و مثل خودش با صدایی دورگه و بم که ابهت و حرفهایگری از آن میریخت! گفتیم، نه داداش، صبحونه صرف شده، بعد بیادب همینجوری که به ما زل زده بود گفت: «بشین بابا...» ما نه که ترسیده باشیم! اما به احترام ایشان نشستیم، هر چند خودشان رفتند! (بیادب)
بعد همینجور که نشسته بودیم از آنجا که میدانید ما چقدر آدم باهوشی هستیم! فکر کردیم شاید اینها خلافکار بودند! اما برای ما پذیرفتنی نبود، چون با چیزهایی که قبلاً شنیده بودیم خیلی تفاوت داشت، ما حداقل بیش از هزار مورد مصاحبه و میزگرد و مقاله و گزارش و... را درخصوص رفع اینگونه ناهنجاریها دیده و خوانده بودیم، اما در عمل...،
خلاصه، جسارت که نباشد، برای رفع مشکلاتی از این قبیل (بعد از این همه سمینار، جلسه، میزگرد و...) به گمانم باید آدم بیسوادی پیدا شود و...!
مهیار عربی/ جامجم
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین:
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتوگو با جام جم آنلاین:
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
جواد فروغی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
گفتوگو با منوچهر آذری، بازیگر،گوینده،مجری وصداپیشه پیشکسوت رادیو و تلویزیون
فاطمه مجلل در گفتوگو با «جامجم»:
رئیس مرکز تحقیقات آلودگی هوای دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جام جم آنلاین: