سلام به برو بچه‌های ضمیمه تپش. اینجانب همیشه مراقبم در هر شرایطی که هستم وسیله‌ای از اموالم سرقت نشود و یا گم نشود. اما تابستان گذشته که نقل مکان کردم و به آپارتمان جدیدی منتقل شدم بعد از پایان حمل وسایل به خانه جدید متوجه شدم مقداری از وسایلم موجود نیست.
کد خبر: ۴۴۷۵۰۲

 هر چه با همسرم جستجو کردیم موفق نشدیم یکی از کارتن‌ها را پیدا کنیم. وسایل را به طور مرتب در کارتن‌های یکدست بسته‌بندی کرده و با نوارچسب و طناب بسته بودم. طوری که هر کس نگاه می‌کرد فکر می‌کرد این وسایل قرار است به خارج از کشور ارسال شود. خلاصه کارتن مفقود شده حاوی تعدادی سند و مدرک و آلبوم عکس و کارنامه‌های تحصیلی بچه‌ها بود. یعنی باید ماه‌ها می‌دویدم تا بتوانم برای هر کدام از آنها المثنی بگیرم. البته اگر امکان داشت چون بعضی از مدارک فقط یک بار صادر می‌شود و نمی‌توان برای آن المثنی صادر کرد. همسرم غر می‌زد که چرا روی کارتن نوشتم اسناد مهم، شاید حین جابه‌هایی یکی از کارگرهای حمل اثاثیه آن را برداشته باشد. جوابی نداشتم بدهم. این کار را کرده بودم که کارتن فوق بین آن همه اسباب و اثاثیه راحت پیدا شود. شاید همسرم درست می‌گفت و کارتن گم شده به سرقت رفته باشد. تصمیم گرفتم برگردم به آپارتمان قبلی و بگردم شاید در آنجا جا مانده باشد. هر چند مطمئن بودم که همه وسایل را بار زدیم و بعد آنجا را جارو و تمیز کردیم.

برگشتم به آپارتمان قبلی و همان‌طور که حدس می‌زدم هیچ وسیله‌ای آنجا نمانده بود. نمی‌دانستم چکار کنم و کجا را بگردم. از آپارتمان قبلی درآمدم و در کوچه بی‌هدف راه می‌رفتم که یکی از همسایه‌ها مرا دید و ایستاد و احوالپرسی کرد. اظهار تاسف کرد که از مجتمع رفته‌ایم و ما را همسایه خوبی می‌دانست. وقتی فهمید که حین حمل وسایل چه اتفاقی افتاده با هیجان گفت الان که از مغازه سرکوچه خرید می‌کردم صاحب مغازه وسایل یک کارتن را روی میزش ریخته بود و داشت آنها را می‌خواند. می‌گفت نمی‌دانم متعلق به چه بنده خدایی است که گم‌اش کرده و احتمالا الان دارد دنبال آن می‌گردد. وقتی همسایه این را گفت معطل نکردم و دویدم به سمت مغازه‌ای که گفته بود. تا وارد شدم پرسیدم مدارکم کجاست؟

صاحب مغازه از پشت قفسه های ویترین آمد بیرون و هاج و واج مرا نگاه کرد. پیرمردی بود که به سختی با عینک ته استکانی می‌توانست ببیند، گفت بفرمایید.

گفتم من صاحب همان کارتن مدارک هستم. موقع اسباب کشی گم شده است.

پیرمرد رفت پشت پیشخوان و یک کیسه پلاستیکی آورد بالا و از داخل آن شناسنامه‌ای بیرون آورد و پرسید نام؟ اسمم را گفتم. پرسید نام پدر؟ نام پدرم را هم گفتم. پرسید چند تا بچه‌ داری؟

از سوالاتش داشتم خسته می‌شدم با خواهش گفتم مطئمن باشید مدارک مال من است.

پیرمرد با عصبانیت پرسید پس چرا بدون توجه آن را روی پله‌های داخل کوچه گذاشتی و رفتی؟ یکی از اهالی کوچه آن را پیدا کرده و آورده اینجا که صاحبش پیدا شود. هر چه زنگ آپارتمان شما را زده کسی جواب نداده. با ناراحتی عذرخواهی کردم و کلی تشکر کردم که آنها را پس داد.

پیرمرد که دستش می‌لرزید کیسه حاوی مدارک را پس داد و با اخم گفت شیرینی بچه‌ها یادتان نرود. دست کردم جیبم ولی پول آنچنانی پیدا نکردم معذرت خواهی کردم و گفتم ان‌شاءالله وقتی برگشتم که با صاحب خانه حساب و کتاب کنم شیرینی شما را هم می‌دهم.

پیرمرد غر زد و گفت همه همین را می‌گویند.

با خوشحالی برگشتم خانه و به همسرم که داشت وسایل را جابه‌جا می‌‌کرد اطلاع دادم که مدارک پیدا شده. البته بعدش جروبحث داشتیم که کدام یک از ما مقصر بوده که کارتن مدارک را روی پله‌ها جا گذاشته است.

به هر حال به خیر گذشت. هر چند ما به کارگرهایی که آورده بودیم، شک کردیم.

قاسم براتی ـ بروجرد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها