در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
زندان برای ارسلان جای عجیبی نیست. او قبلا هم 2 بار این محیط و فضا را تجربه کرده و درس عبرت نگرفته است. ارسلان یک برادر داشت و 3 خواهر. خودش میگوید: «برادرم بچه که بودم مرد. مریض شد. نمیدانم چه دردی بود. دکترها نتوانستند کاری کنند. ما خیلی با هم بازی میکردیم. وقتی مرد، خیلی غصه خوردم. آنقدر گریه کردم که نفسم درنمیآمد، هیچوقت آن روز را فراموش نمیکنم.»
پدر ارسلان، راننده خودروهای سنگین بود و کمتر در خانه پیدایش میشد. او توضیح میدهد: «پدرم همیشه سفر بود. بعضی وقتها مرا هم میبرد، اما بیشتر وقتها ما در خانه تنها بودیم. یعنی همه با هم بودیم، اما چون پدرم نبود احساس میکردیم تنها هستیم. پدرم اصلا کاری به کار من نداشت. اهل گیر دادن نبود. زیاد به درس و مدرسه توجه نمیکرد. یادم است چون درسم ضعیف بود یکی دو بار گفتند ولیات را بیاور، اما پدرم هیچوقت نیامد. حتی یک بار مرا 2 روز اخراج کردند و گفتند تا پدرت نیاید اجازه نمیدهند سر کلاس بروم. مادرم مجبور شد بیاید و توضیح بدهد. همان موقع هم بیشتر به فکر بازی بودم. از دیوار راست بالا میرفتم و بیشتر وقتم را در کوچه و خیابان بودم.»
ارسلان بسیار پرشور و هیجانی بود. شاید بتوان او را در گروه کودکان بیشفعال قرار داد. به هر حال همین شیطنتهایش باعث شد از مدرسه اخراج شود. او میگوید: «کلاس دوم راهنمایی بودم که اخراجم کردند. باید دنبال مدرسه جدید میگشتم، اما آن موقع مادرم، خواهرم را باردار بود و پدرم هم رفته بود ترکیه، بار برده بود. برای همین گفتم بیخیال. پدرم وقتی برگشت اصلا نفهمید مدرسه نمیروم، چون همان موقع خواهرم به دنیا آمد و همه چیز به هم ریخته بود.»
ارسلان بیشتر وقتش را خارج از خانه و به دور از نظارت والدین میگذراند و از همان نوجوانی کجرویهایش را با جرایم خرد و کوچک شروع کرد. او داستان زندگیاش را این طور ادامه میدهد:«یک بار که رفته بودیم خانه خالهام کیف پولش را برداشتم. یک بار هم یکی از همشاگردیهای سابقم را زدم و پولتوجیبیاش را برداشتم. برای خودم از صبح تا شب ول بودم تا اینکه با امیر آشنا شدم. از خودم ده یازده سالی بزرگتر بود و قبلا زندان رفته بود. رفتم زیر بال و پرش تا برای خودم کسی شوم. در محل همه از امیرخان حساب میبردند. منم شدم نوچهاش و برای اینکه خودی نشان بدهم هر کاری که میگفت انجام میدادم.»
این طوری ارسلان به اتهام سرقت به کانون اصلاح و تربیت رفت و بعد از آزادی باز هم، به دزدی ادامه داد و این بار راهی زندان بزرگسالان شد. او میگوید: «دومین بار وقتی بیرون آمدم دیگر سراغ امیر نرفتم. خودم راه و رسم کار را یاد گرفته بودم. با یکی از همبندیهای قدیم شروع کردیم به کیفقاپی. بیشتر شبها خانه نمیرفتم و با بقیه بچهها در خانه مجردی یکی از دوستانم میماندم البته بابتش پول هم میدادم.»
ارسلان اکنون برای سومین مرتبه دستگیر شده است و نمیداند چه مجازاتی در انتظارش است. او حرفهایش را این طور به پایان میبرد: «نمیدانم بعد از اینکه آزاد شدم چه میشود. هر سه خواهرم ازدواج کردهاند، اما من هنوز مجرد هستم. کسی به من زن نمیدهد. فکر کنم آخرش هم سرم را به خاطر خلاف از دست بدهم.»
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: