
یک شب دیروقت، هنگام برگشت از محل کار مرد میانسالی را که منتظر تاکسی بود سوار کردم. ایشان در راه شروع به درددل کرد. از بیماری همسرش تعریف کرد و این که در آن وقت شب به دنبال یک داروخانه است که داروهای کمیاب و خارجی داشته باشد و بتواند نسخه پزشک مربوطه را بگیرد. دست بر قضا چون بنده در یک شرکت دارویی به عنوان راننده کار میکردم مسافر فوق را به یکی از داروخانههایی که داروی کمیاب داشت رساندم. خوشحال بودم که توانستم برای مرد مسافر کاری انجام دهم و کمکی باشم.
در این فکر بودم که مرد مسافر پیاده شد و به داخل داروخانه رفت. خواست منتظرش بمانم تا به مقصدی که داشت برسانماش. بعد از چند لحظه با یک جعبه داروی خارجی برگشت. دارو را نشانم داد و گفت: برای گرفتن آن پول کم دارد و از من خواست مقداری پول به او بدهم تا بتواند دارو را بخرد. گفت به مقصد که رسیدیم پول دارو و کرایه ماشین را یک جا پرداخت خواهد کرد.
خدا خواسته آن روز حقوق گرفته بودم و جیبم خالی نبود. میتوانستم گره از کار یک آدم نیازمند بردارم. پول را تقدیم آن آقا کردم و ایشان هم به داخل داروخانه برگشت. بعد از دقایقی با داروهای خریداری شده برگشت و سوار ماشین شد. جعبه دارویی را که نشانم داده بود روی داشبورد ماشین گذاشت.
در راه از هزینههای سنگین دارو و دستمزد پزشک و بیپولی خیلی از بیماران درددل کرد. چنان با غم و غصه تعریف کرد که بخودم گفتم از خیر گرفتن کرایه گذشت کنم.
سرتان را درد نیاورم. مرد مسافر خواست وارد یک کوچه شوم. بعد از مسافتی که در کوچه را ندم، خواست ترمز کنم و او پیاد شد. گفت بروم از منزل پول بیاورم.
رفتن همان و برگشتن همان. یک ساعتی در ماشین منتظرش ماندم. چون جعبه دارو روی داشبورد بود و از قیمت آن اطلاع داشتم که چقدر گران است، خیالم آسوده بود که برمیگردد. اما کمکم به اوضاع مشکوک شدم.
جعبه دارو را از روی داشبورد برداشتم و در آن را باز کردم. با دیدن قوطی خالی از عصبانیت خندهام گرفته بود. چه راحت توانست سرم کلاه بگذارد و از دلسوزیام سوءاستفاده کند. از آن روز با خود فکر میکنم واقعا چطور میشود بین آدمهای کلاش و کلاهبردار با بقیه فرق گذاشت؟
ح ـ م ـ تهران
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر محمد اسحاقی، استاد دانشگاه تهران:
محمدرضا مهدوی در گفتوگو با «جامجم»: