اگرچه نقش لابی یهود و طرفداران غیریهودی اسرائیل در امریکا بسیار مهم ، موثر و حتی در مقاطعی تعیین کننده بوده ، اما به نظر می رسد که منافع استراتژیک امریکا نیز نقش تعیین کننده ای در تداوم سیاست های امریکا در قبال اسرائیل داشته است.
اگر قدرت یهود تنها در قدرت مالی ، تشکیلاتی و سیاسی طرفداران اسرائیل در امریکا ریشه داشت ، حمایت امریکا از اسرائیل می بایست تابع قدرت لابی یهود در امریکا می بود و متناسب با افزایش آن رشد می کرد.
حال آن که در عمل چنین نبوده است. کمک امریکا به اسرائیل در طول اولین دهه تاسیس آن کشور همان طور که دیده شده بسیار اندک بود و شامل کمکهای نظامی نمی شد.
اگرچه روابط امریکا و اسرائیل در دوره کندی تا حدی توسعه یافت ، اما در واقع حمایت جدی و گسترده امریکا از اسرائیل با فروش گسترده سلاح و کمکهای چندمیلیارد دلاری سالانه به دوره نیکسون از حزب جمهور یخواه برمی گردد؛ یعنی رئیس جمهوری که بدون حمایت یهودیان بر سر کار آمده بود و مانند هر جمهوریخواه دیگر انتظار حمایت سیاسی و کمک انتخاباتی از یهودیان را نداشت.
زمان نیکسون ، سیاست امریکا درباره خاورمیانه در شرایطی متحول شد که پیشینیان او همواره کوشیده بودند به نوعی خود را در ارتباط با بحران خاورمیانه بی طرف نشان دهند و با هر دو جانب دعوا حفظ دوستی کنند.
نیکسون اولین رئیس جمهوری بود که تلاش برای حفظ توازن در ارتباط با اعراب و اسرائیل را کنار گذاشت و برای اولین بار اسرائیل را یک دارایی استراتژیک برای امریکا در دوره جنگ سرد توصیف کرد.
در دوره او بود که امریکا جای فرانسه را به عنوان بزرگترین تامین کننده سلاح برای اسرائیل گرفت. کمک امریکا به اسرائیل بسرعت رو به افزایش نهاد
و از 300 میلیون دلار به بیش از 2 میلیارد دلار در سال رسید و به این ترتیب اسرائیل به بزرگترین دریافت کننده کمک از امریکا تبدیل شد.
چنین تحولاتی در دوره نیکسون ، رابطه با اسرائیل را به موضوع مهمی در واشنگتن تبدیل کرد و در نتیجه آن حامیان امریکایی اسرائیل به بازیگران مهمی در پایتخت امریکا تبدیل شدند و امکانات بیشتری برای توسعه فعالیت های خود به دست آوردند.
به عبارت دیگر یکی از فرضهای مطرح این است که تحول در سیاست خاورمیانه ای نیکسون زمینه ساز افزایش قدرت لابی یهود شد و نه بعکس.
براساس این فرض ، امریکا در دوره نیکسون بنا بر ملاحظات خاص خوددر دوره جنگ سرد و الزامات ناشی از رقابت دو اردوگاه رقیب ، متمایل به اسرائیل شد و لابی یهود تنها نقش کمکی و فرعی در این ارتباط ایفا کرد.
پس از پیروزی سریع اسرائیل به ارتشهای کشورهای عربی که در آن وضعیت ارتش اسرائیل در مقایسه با مجموع ارتشهای کشورهای عربی به نمایش گذاشته شد، کمکهای امریکا به آن کشور به میزان 450 درصد افزایش یافت.
ظاهرا بخشی از این افزایش به آمادگی اسرائیل به دادن نمونه هایی از سلاحهای روسی به غنیمت گرفته شده از اعراب به امریکا بود.
پس از جنگ داخلی اردن در سالهای 1970-1971 که طی آن قابلیت اسرائیل برای جلوگیری از رشد جنبشهای انقلابی به نمایش گذاشته شد، کمکهای امریکا به اسرائیل 7 برابر شد.
پس از جنگ 1973که امریکا بی سابقه ترین پل هوایی برای کمک رسانی به اسرائیل را بر پا کرد، کمکهای امریکا به اسرائیل 800 درصد افزایش یافت.
این کمکها به موازات فروش گسترده تسلیحات به شاه ایران پس از خروج انگلیس از شرق سوئز روی داد. کمکها به اسرائیل پس از سقوط شاه و انعقاد کمپ دیوید 4 برابر شد.
حمله اسرائیل به لبنان و امضای یادداشت تفاهم میان 2کشور درباره همکاری های استراتژیک در 83 و 84 و حمله عراق به کویت باز هم افزایش بیشتر کمکها را در پی آورد.
تا مقطع جنگ 6 روزه در 1967، یهودیان در امریکا که جریانها وعناصر متمایل به چپ هنوز میان آنها از نفوذ قابل توجهی برخوردار بودند، عمدتا در سیاست داخلی امریکا و امور اجتماعی و مدنی مانند رابطه دولت و کلیسا، مهاجرت ، سقط جنین و... فعال بودند.
جنگ 6 روزه ، یهودیان امریکا را تکان داد و متوجه حمایت از اسرائیل کرد؛ اما سیاست نیکسون موجب تحولی در دستور کار جامعه یهودیان امریکا شد و آنها را در جهت ایفای نقش در جنگ سرد و حمایت از فعالان غیریهودی در این جنگ سوق داد و موجب شد یهودیان امریکا نقش مهمی در سیاست بین المللی ایفا کنند.
ایجاد اداره ای به وسیله دولت امریکا برای دستگیری و اخراج جنایتکاران نازی در امریکا، تبدیل مهاجرت یهودیان از شوروی به یکی از هدفهای مهم سیاست خارجی امریکا، کمک امریکا به مهاجرت اقلیت های کوچک یهودی از سوریه و اتیوپی به خارج ، ایجاد یک موزه جنایات آلمان علیه یهودیان با تصویب کنگره و یک بودجه 168میلیون دلاری (در زمین اعطایی از سوی دولت فدرال و کمکهای شهروندان) در واشنگتن از جمله وقایع مهم در دهه های 70 و 1980 بود که نقش یهودیان در جامعه امریکا را دگرگون کرد.
قانون جکسون وانیک که سال 1974 تصویب شد و روابط تجاری امریکا با شوروی را مشروط به نحوه رفتار با اقلیت یهودیان آن کشور کرد، پدیده های بی سابقه در نوع خود بود که نفوذ یهودیان امریکا از یک سو و منافع استراتژیک امریکا از سوی دیگر آن را ممکن کرد.
این قانون حتی پس از سقوط شوروی نیز به قوت خود باقی ماند و عملا به جامعه یهود در امریکا حق وتویی درباره روابط تجاری با روسیه داد.
بی تردید حفظ امنیت اسرائیل هرگز نمی توانسته تنها هدف روابط ویژه میان امریکا و اسرائیل باشد؛ چرا که در غیر این صورت امریکا می توانست به تلاش برای حفظ توازن نظامی و استراتژیک میان اسرائیل از یک سو و مجموعه کشورهای عربی از سوی دیگر بسنده کند.
این در حالی است که دولتهای مختلف در امریکا از هر دو حزب همواره اتفاق نظر داشته اند که اسرائیل باید نسبت به کشورهای عربی از برتری کیفی در فناوری نظامی برخوردار باشد.
در واقع ورای امنیت اسرائیل می بایست علت مهمتر حمایت های گسترده امریکا از اسرائیل را در نقشی که اسرائیل همواره برای امریکا در منطقه ایفا کرده، جستجو کرد.
اسرائیل طی دهه های گذشته توانست با موفقیت مانع پیروزی نهضت های رادیکال و ناسیونالیست عرب در کشورهای لبنان، اردن ، فلسطین و یمن شود و سوریه را که همواره متحد شوروی بود، مهار کند.
نیروی هوایی اسرائیل از تفوق کامل در منطقه برخوردار بوده و جنگهای مکرر اعراب و اسرائیل عرصه مناسبی برای آزمودن سلاحهای امریکا بخصوص در تقابل با سلاحهای روسی به شمار رفته است.
خاتمه جنگ سرد موجب خاتمه اهمیت استراتژیک اسرائیل برای منافع امریکا در خاورمیانه نشد؛ چرا که امریکا همواره به همان اندازه نگران حرکات ناسیونالیستی در کشورهای عربی و در سالهای اخیر بنیادگرایی اسلامی بوده است.
به عبارت دیگر ارتش اسرائیل به عنوان یک ارتش باثبات در منطقه برای امریکا مطرح بود و کمک به آن پیوسته در دستور کار قرار داشته است.
طی این مدت در صحنه سیاست داخلی امریکا نیز تحولاتی متناسب با روند افزایش حمایت از اسرائیل روی داد و از جمله شمار عربیست ها در وزارت خارجه و سیا بتدریج رو به کاهش نهاد.
از طرفی با توجه به نیازهای سران کشورهای عربی به امریکا و تردیدهای آنها نسبت به رادیکال های درون جامعه خود و حامی بالقوه خارجی آنها، یعنی بلوک شرق ، (و در مرحله بعد بنیادگرایان اسلامی)، فرض بر این بود که رژیم های عربی نیز چاره ای جز تمکین نسبت به سیاست خاورمیانه ای امریکا و همراهی با آن در عمل ندارند.
با این حال ناتوانی ارتش اسرائیل در مقابله با انتفاضه و امکان ایجاد الگویی برای کشورهای منطقه ، نگرانی هایی ایجاد کرد. همین انتفاضه بر سیاست جورج بوش در سال 1991 اثر گذاشت و به نوعی از ایستادگی در برابر دولت لیکود در اسرائیل انجامید که برای تقریبا یک نسل بی سابقه بود.
اگرچه در عمل کمکها به اسرائیل ادامه یافت ، اما دست کم در سخن ، نوعی توازن در سیاست مدنظر امریکا قرار گرفت.
تلاشهایی نیز در جریان و پس از جنگ کویت برای برقراری نوعی همکاری استراتژیک با کشورهای عربی منطقه خلیج فارس صورت گرفت که شامل فروش اسلحه و همکاری های نظامی و ایجاد پایگاه و... بود؛ اما بزودی روشن شد که این کشورها به علت ضعفهای ساختاری نظامهای سلطنتی در آنها، بی اعتمادی آنها به نیات امریکا و نداشتن مزیتهای اسرائیل در زمینه برخورداری از نیروی نظامی تعلیم دیده و پیشرفت تکنولوژیک و توانایی بسیج نیروهای انسانی و مادی و... نمی توانند در کمک به حفظ منافع منطقه ای امریکا جایگزینی برای اسرائیل باشند.
علاوه بر منافع استراتژیک اسرائیل برای امریکا در خاورمیانه در دوره قبل و بعد از جنگ سرد، مجموعه عوامل دیگری نیز مستقل از نقش لابی طرفدار اسرائیل در امریکا، در ایجاد روابط استراتژیک میان دو کشور موثر بوده است.
وابستگی امریکا به نفت ، مساله تروریسم ، مهار ایران و عراق و این ادعای رایج در امریکا که گویا اسرائیل تنها دمکراسی در خاورمیانه است ، در تقویت مبانی روابط استراتژیک میان 2 کشور نقش داشته است.
طبعا لابی یهود و به طور کلی لابی طرفدار اسرائیل در امریکا (اعم از یهود و غیریهود)، نقش بسیار مهم و در مقاطعی تعیین کننده در تقویت و استمرار این روابط داشته است.
عناصر تشکیل دهنده این لابی در امریکا از خود به عنوان شهروندانی که حق تشکل و تلاش برای پیشبرد منافع و نظراتشان را دارند، یاد می کنند و زمینه های موجود در امریکا امکان داده است تا آنها حداکثر استفاده ممکن را از ابزارها و اهرمهای موجود در یک نظام دمکراتیک برای پیشبرد نظراتشان ببرند.