داستان زندگی مردی که یک خطا زندگی‌اش را دگرگون کرد

به حداقل‌هایی‌که دارم ، راضی‌ام

جعل عنوان از جمله جرایم شایعی است که غالبا از سوی مجرمان حرفه‌ای و برای تسهیل شرایط ارتکاب سرقت یا کلاهبرداری انجام می‌شود، اما یونس فقط یک بار این جرم را انجام داد و برایش بسیار گران تمام شد. او می‌گوید: 24 ساله بودم و در آستانه ازدواج. کمی مشکل مالی داشتم که باعث شد دست به آن کار بزنم.
کد خبر: ۳۸۵۰۴۶

یونس آن زمان در یکی از شهرهای جنوبی کشور سکونت داشت و در دفتر یک وکیل دادگستری به عنوان منشی کار می‌کرد. خودش توضیح می‌دهد: کمی با اصطلاحات حقوقی آشنا شده بودم تا این‌که یک روز به طور اتفاقی با مردی آشنا شدم که می‌گفت برادرش را گرفته‌اند. من به او گفتم اگر کاری از دستم بربیاید برایش انجام می‌دهم بعد هم شماره تلفنش را گرفتم البته هدفم این بود از وکیلی که برایش کار می‌کردم مشورت بگیرم اما وسوسه شدم و به سرم زد از وی کلاهبرداری کنم.

یونس با وعده آزاد کردن برادر آن مرد از او 5‌/‌1 میلیون تومان گرفت. او می‌گوید: آن مرد در شهر ما غریبه بود و فکر نمی‌کردم مرا پیدا کند. با آن پول مشکل مالی‌ام را حل کردم اما یک هفته بعد از عروسی دستگیر شدم. بعد از آن هم آبرویم رفته بود، چون خودم را وکیلی صاحب نفوذ معرفی کرده بودم باید به خاطر آن جرم حبس می‌کشیدم ضمن این‌که به رد مال هم محکوم شدم در حالی که پولی برای پرداخت نداشتم.

از همان روزی که راز یونس فاش شد همسرش به خانه پدرش رفت و خیلی زود درخواست طلاق داد،هر چند یونس ابتدا با جدایی مخالف بود، سرانجام به این نتیجه رسید که چاره‌ای جز امضا کردن برگه‌ها ندارد البته به این شرط که مهریه همسرش را نپردازد. او می‌گوید: دنیا برایم به آخر رسیده و خیلی زود همه چیز را باخته بودم دیگر امیدی به زندگی نداشتم. یک خطای کوچک مرا بدبخت و بی‌حیثیت کرده بود.

یونس 8 ماه در حبس ماند. به گفته خودش 6 ماه اول را به خاطر جعل عنوان و 2 ماه هم طول کشید تا پدر او پول شاکی را فراهم کند البته یونس 2 سال هم حبس تعلیقی داشت. او ادامه ماجرا را این‌طور تعریف می‌کند: وقتی از زندان بیرون آمدم چنان روحیه‌ام خراب بود که هیچ انگیزه‌ای برای تلاش و فعالیت نداشتم پدرم خیلی مرا نصیحت و بالاخره مجابم کرد از خانه بیرون بروم. رویی برای برگشتن به محل کار سابقم نداشتم، شغل دیگری هم بلد نبودم فقط می‌توانستم رانندگی کنم که البته پدرم ماشینش را فروخته بود تا هم بدهی مرا بدهد و هم به دامادمان کمک مالی کند. من و همسرم در اتاقی در خانه پدرم زندگی می‌کردیم و پول پیشی هم دست صاحبخانه نداشتیم که بخواهم آن را بگیرم و به زخمی بزنم. پاکباخته شده بودم اما بالاخره برای خودم راه نجاتی پیدا کردم.

یونس سراغ یکی از دوستان قدیمی‌اش که صیاد بود رفت. آن دوران برادر مرد صیاد به خاطر تصادف رانندگی خانه‌نشین شده بود. زندانی سابق می‌گوید: جاسم دست تنها بود و نمی‌توانست دریا برود من کمکش شدم البته فقط یک چهارم سهم می‌بردم.

تمام 6 ماهی که برادر جاسم تحت درمان بود یونس صیادی می‌کرد بعد از آن دنبال شغل تازه‌ای رفت. او توضیح می‌دهد: صیادی نه درآمد خوبی داشت و نه دیگر من می‌توانستم کنار جاسم بمانم. به سرم زد بیایم تهران. پدرم هم موافق بود. در تهران در یک هتل کار پیدا کردم و مسوول پذیرش شیفت شب شدم 3 ماه آنجا بودم تا این‌که موقعیت بهتری برایم فراهم شد و این بار رزروشن یک آژانس شدم و شیفت کاری‌ام دیگر شب نبود. در این 8 سال که به تهران آمده‌ام خیلی از مشاغل را تجربه کرده و مهارت‌های زیادی به دست آورده‌ام.

یونس می‌گوید هرگز نه آنقدر پولدار شده که بتواند برای خودش رفاه آنچنانی فراهم کند و نه آنقدر فقیر که گرسنه بماند. او حرف‌هایش را این‌طور به پایان می‌برد: ماهی دو سه روز به شهر خودمان برمی‌گردم و به خانواده‌ام سر می‌زنم بقیه ماه را هم سخت کار می‌کنم. الان در یک پیتزافروشی زنجیره‌ای مشغول هستم و درآمدم شکر خدا آنقدر هست که لنگ نمانم. تنها مشکلم تنهایی است اما دیگر نمی‌توانم ازدواج کنم می‌دانم هیچ دختری به خاطر گذشته‌ام به من جواب مثبت نمی‌دهد. به هر حال به همین حداقل‌هایی که دارم راضی هستم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها