برخی سطرهای مشترک ‌ شعرهای راضیه بهرامی و لیلا کردبچه ‌با فونت سیاه متمایز شده است که بی هیچ پیش ذهنیتی مخاطب خود درباره آن قضاوت خواهد کرد .
کد خبر: ۳۳۵۰۹۵

و تو باور نمی‌‌کنی...

نگران من نباش

بهتر از این نمی‌شوم

دیگر هیچ وقت بهتر از این نمی‌شوم

و روان‌شناس‌‌های دیوانه باور نمی‌کنند

و جعبه قرص‌‌هایم باور نمی‌کنند / و تو باور نمی‌کنی؛

من

تنها مادری نگرانم،

مادری نگران برای دخترم

که همین روزها کفشش انگشت‌هایش را خواهد زد

و همین روزها مدادهای رنگی همکلاسی‌اش

از مدادهای او بلندتر خواهد شد

‌نگران توام / که پشت گوشی تلفن بغض کرده‌ای

و برای صدای گرفته‌ام/ دنبال بهانه بهتری می‌گردی

«دیگر هیچ وقت بهتر از این نخواهم شد»

و تو باور نمی‌کنی/ گوشی را می‌گذاری و می‌روی

برای تمام زمستان‌‌هایی که انکار کرده‌ام

شال گردن ببافی / و فکر می‌کنی هر روز

چند تار مو از سرم کنده‌ام

تا بهانه‌ای از بغض‌هایت گرفته باشم

گوشواره‌های مروارید

روزی هزار بار با تو برخورد می‌کنم

و هر بار

اسمم را کجا شنیده‌ای؟

و چقدر چهره‌ام برای تو آشناست!

تقصیر چشم‌های تو نیست

اگر در نقطه‌های کور خانه زندگی می‌کنم

و تکرار می‌شوم هر روز

شبیه عطر بهار نارنج روی میز صبحانه

شبیه خطوط قهوه‌ای چای ته فنجان‌ها

و شبیه ‌زنی در آینه / که ابروهایش را برمی‌دارد و

فکر می‌کند دنیا در چشم‌های تو تغییر خواهد کرد

تقصیر چشم‌های تو نیست ‌ می‌دانم

این خانه تاریک‌تر از آن است که چهره‌ام را به خاطر بسپاری

و ببینی چگونه بوی مرگ از انگشت‌هایم چکه می‌کند

هر بار که نمی‌پرسی شعر تازه چه دارم

حق با توست / پوشیدن پیراهن حریر

و آویختن گوشواره‌های مروارید

حس شاعرانه نمی‌خواهد

و می‌شود آنقدر به نقطه‌های کور زندگی عادت کرد،

که با عصای سپید کنار هم راه برویم

و با خطوط بریل باهم حرف بزنیم

لالایی‌های تازه‌ام

چه فرق می‌کند به کدام لهجه درد می‌کشم

...

زن / زاییده نمی‌شود / ساخته می‌شود

و دختری که صدای گریه‌های عروسک تازه‌اش

از تمام شریان‌هایش عبور می‌کند

چه دیر می‌فهمد اگر گل‌های چادر مادرش را

محکم‌تر بو می‌کرد

هیچ وقت گم نمی‌شد

و چه زود یاد می‌گیرد لالایی‌های تازه‌اش را

باید خرج آجرهای خانه‌اش کند

تا مدادهای رنگی دخترش

سقف را با درد کمتری روی دیوارها بکشند

می‌دانم / قرار بود هیچ وقت برای تو لالایی نگویم

تا صبح‌ها به خاطر پرهای خیس بالش من

به رنگ آسمان شک نکنی

و به آوازهای غمگین پرنده‌هایی

که هر شب تخم‌های شکسته می‌گذارند

قرار بود هیچ وقت لالایی نگویم

چیزی نگویم

اما در گلویم آوازهای هزاران پرنده مرده ‌گیر کرده است‌ ‌

و زندگی دست‌هایش را

هر شب دور گردنم قفل می‌کند و

کلیدش را

خانه‌های کوچک نقاشی‌های تو قورت می‌‌دهند

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها