در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
دکتر سیدیحیی یثربی، مولف این اثر، بر آن است تا به نکتهای نو در موضوعات مورد مطالعهاش دست یابد. روش ایشان در بیشتر آثارش بر پایه نقد استوار است که درصدد است با نقد گذشته، راه آینده را هموار کند. در گفتگو با او به بررسی این تفسیر پرداختیم که اکنون از نظرتان میگذرد.
آقای دکتر! موضوع بحث ما در مورد کتاب تفسیر روز است که چند جلد از آن منتشر شده است، اما به خاطر دیدگاه مهم شما در این کتاب و چند اثر دیگر و از همه مهمتر تاریخ تحلیلی ـ انتقادی فلسفه اسلامی، در مورد اهمیت نقد مقدمهای را بیان کنید.
بنده از حدود بیست سی سال پیش به اقتضای زمینههای ذهنی و مسائل دیگر برخلاف دیگران به نقد توجه زیادی کردم. یعنی عرف جامعه ما این گونه نبود که به امر نقد بپردازند. عرف جامعه این بود که مثلا کتاب «قبسات» میرداماد را بخوانند و میرداماد و قبسات و استادان خود و خودشان را تعریف کنند یا اسفار را بخوانند و از ملاصدرا دم بزنند، از استاد خود صحبت کنند که چگونه اسفار را به آنها تدریس میکرد و بعد از ذهن و ذکاوت خود میگویند که چگونه اسفار را فقط بنده در میان شاگردان دیگر استاد فهمیدم. این عرف آموزش و تعلیم و تعلم در کشور ما بود. از حدود 20 سال پیش متوجه شدم ما با این روش به کجا میرویم و میرسیم. ما با این روش جز این که خود را در گذشته نگه داریم و مسوولیتمان را فراموش کنیم، کار دیگری انجام نمیدهیم. ما همیشه در ملاصدرا باقی میمانیم و خودمان هیچ نقشی نخواهیم داشت. طبعا این پرسش برایم پیش آمد که پس چه باید کرد. به این نتیجه رسیدم که باید گذشته را نقد کنیم تا بتوانیم کاری انجام دهیم، چرا؟ برای این که تا قبول نکنیم کاستی داریم و نیازمند هستیم، برای تولید علم تلاش نمیکنیم. مادامی که فکر کنیم هر چه نیاز داریم را ملاصدرا گفته دیگر تلاش نمیکنیم کاری انجام دهیم، اما وقتی فهمیدیم خیلی مسائل مطرح است که اصلا به ذهن ملاصدرا نرسیده تا آنها را بیان کند، آن وقت متوجه میشویم باید بر این مسائل کار کنیم. خیلی از مسائل هم هست که به ذهن ایشان رسیده، ولی درست داوری نکرده است. در این موارد هم تصمیم میگیریم نادرستها را اصلاح کنیم.
بیان و انجام این امور در جامعه یک حالت غیرعادی بود، یعنی استادان و دانشگاه و حوزه معمولا در این حال و هوا نبودند. برایم روشن بود اگر پا در این راه بگذارم، دچار غربت میشوم و همین گونه هم شد. تصمیم گرفتم کارم را ادامه بدهم. منطق، معرفتشناسی، فلسفه، فلاسفه و کارهای سطحی جامعه و... را نقد کردم و قلم زدم تا این که بالاخره تصمیم گرفتم براساس این تفکرم که قرآن کریم واقعا نکتههایی دارد و ما غفلت کردهایم به قرآن هم در حد خودم بپردازم. هر کسی میتواند در حد خودش کاری بکند و اگر بیش از این هم ادعا کند، اشتباه است. نباید بحث علمی را وارد جنجالها کنیم. طبقه دانشمند پیشگام جامعه است. نباید در صف جنجال و نزاع قرار گیرد. معتقدم اگر علم توسعه پیدا کند همه چیز متحول میشود. در غرب با توسعه علم، وضع وسایل ارتباط جمعی، تجارت، کشاورزی، بهداشت و درمان عوض شد و سیاست هم تحول پیدا کرد و استبداد به دمکراسی تبدیل شد. ما باید روی تفکر کار کنیم. باید روشنفکر داشته باشیم. نباید در عرصه زور و مبارزه روشنفکر داشته باشیم. ستارخان روشنفکر مبارز بود، نه روشنفکر، لذا در جامعه توسعه فکری با ستارخان ایجاد نمیشود. با اسلحه آمریکایی هم در افغانستان مدنیت ایجاد نمیشود. باید روی تفکر کار کنیم.
ضرورت پرداختن به تفسیر به این شکل از طرف شما چه بوده است؟ به بیان دیگر با وجود تفاسیر موجود علت نگارش این اثر از طرف شما چه بود؟
ما همیشه گفتهایم معجزه هر عصری با همان مسائلی که در آن روزگار مطرح بوده مرتبط است و این مساله اساس تفسیر من است. پس از این پرسیدم اکنون در جامعه جهانی قرآن میخواهد جای خود را باز کند. حال این پرسش پیش میآید که آیا معجزه قرآن، فصاحت و بلاغتش است؟ آیا تمام مردم جهان عربی میدانند و میتوانند زبان قرآن را با متون عربی مقایسه کنند یا این که اصولا جهان امروزه به موضوع فصاحت و بلاغت حساسیتی ندارد؟ پس به این نتیجه رسیدم که معجزه قرآن بسته به حساسیت زمان خواهد بود. من به مسائلی که اکنون زمان ما به آنها حساس است مانند اعتبار انسان، حقوق انسان، اصالت انسان، عقل و اندیشه انسان، مساله قدرت، مساله سیاست، مساله روابط اقتصادی مساله عدالت اجتماعی توجه کردم. بررسی کردم آیا قرآن براساس حساسیت انسان امروز در این گونه مسائل حرفی داشته باشد که برترین حرف، یعنی غیرقابل رقابت باشد.
با این نگاه به قرآن نگاه کردم. دیدم این گونه است؛ مثلا وقتی فلسفه سیاست امروز میگوید در دنیا هر ستمی که به انسانها میشود این ستم به نام خداوند شده است و یک عده خداگونهها این ستم را روا داشتهاند، عدهای که ادعا کردند از جنس آسمان، از جنس خدایان و نمایندگان خدا هستند، دیدم و فهمیدم قرآن چه زیبا گفته است که شرک ستم بزرگی است بر بشریت و از طرف دیگر وقتی میبینم اسلام میگوید ای انسان تو مقدمی بر من. دین باید خود را بر انسان عرضه کند و تو باید دین را انتخاب کنی. این حقی است بر بشر. اومانیستهای غرب با هزاران زحمت توانستند بگویند ما حق اندیشیدن داریم. آنها تلاش کردند و 300 سال زحمت کشیدند تا ثابت کنند انسان حق اندیشیدن دارد. یک دین حق ندارد خودش را به انسان تحمیل کند که کلیسا این کار را میکرد و مسیحیت تحریف شده را تحمیل میکرد. دیدم قرآن به این افراد میگوید ای مردم همه دینها مانند دین تحریفشده شما نیست. در دین اسلام اگر شما انسانها نیندیشید اسلام، دینداری شما را قبول ندارد. اصلا شرط ایمان اسلامی توجیه ذهنی انسان است. شما که به دنبال گزارههای موجه میگردید شرط من این است که گزارههای من برای شما موجه باشد.
همین طور مطالبی در موضوعات منطق، معرفتشناسی، عدالت اجتماعی و روابط بینالملل در قرآن دیدم که متوجه شدم ما از اینها غفلت کردهایم.
ما از طبیعت و جریانهای عینی به چه نسبت بهره میگیریم؟ آیا بهره امروز ما از فیزیک و طبیعت با بهره انسانهای 2 هزار سال پیش قابل مقایسه است. مسلما قابل مقایسه نیست. دین واقعی نیز همین گونه است. انسان به نسبت توسعه فکر و ذهنش میتواند از آن بهرهبرداری کند. همان طوری که ما نباید در زمینه امور طبیعی در فیزیک ارسطویی باقی میماندیم و باید به نیوتن و انیشتین و... میرسیدیم تا این همه آثار عجیب و غریب را از فیزیک به دست میآوردیم. اگر این گونه نمیشد در همان مرحله 2 هزار سال پیش میماندیم. در دین هم اگر ما در حد 1000 سال، 700 سال پیش بمانیم، ضرر کردیم. ما انسان امروزی هستیم و باید بر اساس نیاز امروز به سراغ دین برویم. اینها انگیزه من در ورود به تفسیر قرآن کریم بودند، اما این که چقدر بتوانم در این باره کار کنم، مهم نیست. یکی از مورخان فلسفه میگوید برای ما هیچ مهم نیست که فیلسوفان قدیم چه کار کردند، ولی این مهم است که میخواستند چه کار بکنند. آنها میخواستند جهان را به صورت علمی بشناسند. این که چقدر شناختند، به محدودیت بشر بستگی دارد و زیاد مهم نیست. مهم این است که راه را درست میرفتند. اکنون هم برای بنده مهم نیست که در توجه به مسائل روز چقدر سراغ قرآن رفته باشم، اما مهم است که این راه را به یاری خداوند در پیش گرفتم.
مبانی مورد پذیرش شما و به اصطلاح پیشفرضهای تفسیری شما چه هستند؟
اصلیترین پیشفرض من این است که قرآن برای انسان مستقیم قابل فهم است و متن رازآلود و پیچیده نیست. عقل انسان میتواند قرآن را بفهمد و از آن استفاده کند، ولی شرایط برای عقل فرق میکند. عقلی که 4 هزار سال پیش از فیزیک نمیتوانست در حد خانهسازی استفاده کند، امروز به وسیله فیزیک آسمانخراش درست میکند؛ بنابراین قرآن هم مثل طبیعت و فیزیک است و در اختیار عقل ماست. برای عقل ما قابل کشف و فهم است، ولی در چه شرایطی و با چه ذهنی سراغش میرویم مهم است. اگر درست سراغش برویم پاسخهای بسیار باارزشی میگیریم. اگر خطا سراغش برویم، مثل همین طبیعت است. 2 هزار سال دانشمندان گذشته سراغ طبیعت رفتند و جواب چندانی نگرفتند و دنیا ثابت ماند، بشر از 400 سال پیش درست سراغ طبیعت رفت و جوابهای شگفتانگیزی گرفت.
روش تفسیری شما در تفسیر روز چیست؟
ما همیشه گفتهایم معجزه هر عصری با همان مسائلی که در آن روزگار مطرح بوده مرتبط است و این مساله اساس تفسیر من است
روش تفسیر در این اثر مراجعه مستقیم به قرآن است. هر کسی به تنهایی مخاطب قرآن است و این مساله هم از معجزههای قرآن است. مثلا در مسیحیتی که در دنیای متمدن وجود دارد، به هیچ کس اجاره نمیدهد به سراغ متون مقدس برود. فهم متون مقدس در انحصار کلیساست، اما قرآن با تکتک مخاطبان ارتباط دارد و براساس این پیشفرض به سراغ قرآن رفتم و در تفسیر هم میبینید که مستقیما با قرآن کریم ارتباط دارم، هیچ نمیگویم که فلان شخص یا فلان مفسر این گونه گفت، اما در بعضی مواقع که مفسران دچار اختلافنظر هستند بسته به فهم خودم نظر خود را میگویم یا بعضی مواقع نظر خاصی دارم.
چگونه وارد مسائل فقهی شدید، منظورم این است که چگونه در مسائل فقهی میان اختلافهای مفسران قضاوت کردید و نظر خود را ارائه دادید؟
اجازه دهید در این باره مثالی بزنم. مثلا بعضی از تفاسیر میخواهند از چند همسری دفاع کنند، معتقدم برای این دفاع لازم نیست. چند همسری یک اجازه است، تکلیف نیست که بگوییم همه مردها باید اختیار کنند، یک اجازه است. در شرایطی اگر ضرورتی وجود داشت این اتفاق میافتد یا مثلا در شرایط امروزی این اتفاق نمیافتد. پس چرا مطلق از چندهمسری دفاع کنیم که از مشخصه های اسلام این شود که مرد مجاز به چند همسری است. این مجاز بودن را فراموش نکنیم. مجاز بودن یعنی اگر شرایط اجازه دهد و امکانات وجود داشته باشد.
مساله دیگر مورد بحث در این تفسیر مساله انفاق است. باید توجه کنیم و بفهمیم در زمان گذشته ثروت یک جامعه محدود و عبارت بود از درآمد دامداری و کشاورزی، حتی معدن و مسائل دیگر هم اینقدر مطرح نبود. این مسائل به همراه وجود بیعدالتی و نابرابری در جامعه باعث شد اسلام بگوید آن افرادی که اموال زیاد دارند مقداری از اموال خود را به دیگران بدهند، اما در دنیای امروز که ثروت محدود نیست، مثلا لازم نیست کشوری مثل چین از کشورهای دیگر بخواهد که به او انفاق کنند. چین میتواند هر شهروند خود را به یک انسان مولد تبدیل کند. اگر نفت و گاز ندارند، کالاهای دیگر تولید میکنند و به دنیا میفروشند و از کشورهای دیگر وسایل مورد نیاز و نفت میخرند. بنابراین امروزه نباید به شیوه گذشته سعی کنیم به افراد فقیر مستمری ماهانه بدهیم. امروزه باید راه تولید را به روی مردم هموار کنیم که اصلا به این موضوعها اهمیت نمیدهیم، اگر کسی امروزه بخواهد در امری سرمایهگذاری کند و کارخانهای بسازد با مشکلات زیادی روبهرو است و بیشتر این مشکلات هم از ناحیه عوامل دولتی است، اما همین عوامل دولتی سعیشان این است که به مردم فقیر مستمری روزانه دهند. باید به جای این کارها در امر تولید و سرمایهگذاری تدبیرهای لازم انجام شود. اینها نشاندهنده این است که ما قرآن را درست نمیفهمیم و میخواهیم مانند هزاران سال پیش افراد ثروتمند به افراد فقیر کمک کنند. امروزه در جامعه افراد فقیر هم میتوانند مانند افراد ثروتمند وضع مادیشان خوب باشد. چرا کشورهای فقیر مانند کشور ما نمیتوانند مانند کشورهای توسعه یافته باشند؟ کمک به این شیوه کنونی درست است، اما با دید و نگاه 200 سال پیش. این کمک باید به همه مردم فقیر برسد، اما از راه تولید و سرمایهگذاری، که باعث ثروتمند شدن فرد و جامعه و کشور میشود. اکنون در کشورهای مختلف کالاهای کشورهای زیادی فروخته میشود و بعضی از کشورهای قدرتمند در این زمینه وارد میشوند، ولی ما در این عرصهها حضور نداریم. باید اینها را برطرف کنیم. من میخواهم این موارد را وارد تفسیر کنم. هدف از انفاق این است که جامعه عادلانه اداره شود. آیا اگر از درآمد جامعه و فروش نفت پول نقد به مردم بدهیم، جامعه در درازمدت خوب اداره میشود یا این که برای آینده کشور از درآمدهای نفت سرمایهگذاری کنیم، میبینیم که عقلای دنیا روش دوم را انتخاب کردهاند ببینید! این بیان نظرات من در مورد انفاق نه تغییر فقه است، نه دخالت در مسائل فقهی.
در این کار نظری هم به تفاسیر گذشته داشتید. بگویید از آنها چه استفادهای کردید؟
بیشتر تفاسیر گذشته را تکراری میبینم. مثلا در اول همه تفسیرها از فضائل و خواص سوره حمد صحبت میشود و همه مفسران مطالب تکراری را نقل میکنند، بعد وارد این بحث میشوند که بسماللهالرحمن الرحیم جزو سوره هست یا نه؟ همه تفاسیر این بحثها را بیان و نقل کردند. در داستانهای مشابه حضرت موسی(ع)، عیسی(ع) و... هم همه تفاسیر مشابهاند، چون چارهای نیست، من سعی کردم تکرار بحثهایی که بارها و بارها در تفاسیر مختلف صورت گرفته است، تکرار نکنم. اگر اینها را تکرار میکردم، تفسیر حدود پنجاه جلد میشد، ولی میخواهم تفسیر مناسب جلدی تنظیم کنم که اکنون جلد چهارم آن از نصف قرآن گذشته و سوره کهف را پشت سر گذاشته و به سوره مریم رسیدم و در سه جلد دیگر بقیه سورهها را تمام میکنم. بنابراین سعی کردم به جای تکرار مطالبی که مثلا المیزان را باز کنیم هست، تفسیر نور، نمونه و... و دهها تفسیر فارسی و عربی را نگاه کنیم، به مطالب دیگر بپردازم و خواننده را برای مطالب دیگر به این تفاسیر ارجاع دهم، اما در رابطه با نکاتی که به ذهنم میرسید اظهارنظرهایی ارائه کردم، از طرف دیگر سعی کردم تفسیر به گونهای باشد که مردم را به خود قرآن ارتباط دهد، همان کاری که در مورد دیوان حافظ انجام دادم، سعی کردم که خواننده مطلب را بداند و بعد به سراغ متن دیوان حافظ برود و اشعار را بخواند و فیض ببرد، اما بعضی از شرحهای هفت جلدی و چند جلدی داریم که حافظ در متن شرحها گم شده است، سعیام بر این است که قرآن در متن تفسیر و لابهلای بحثهای تفسیری گم نشود. قصد دارم مردم با آیات قرآن روبهرو باشند. همچنین قصد دارم ترجمه روانی از قرآن کریم را تقدیم جامعه کنم که ترجمه آن به زبانهای انگلیسی و دیگر زبانها هم براحتی امکانپذیر باشد و برای فارسی زبانها هم براحتی قابل فهم باشد. اکثر تفاسیر را میبینم، امروزه با وجود لوحهای فشرده و... کل تفاسیر و کتابهای علوم قرآن را میتوان براحتی تهیه کرد، ولی زیاد در بند نقل قولها نیستم، اگر چند تفسیر را انتخاب کنم و مباحثشان را نقل قول کنم، تفسیر به 50 جلد هم میرسد، اما من این سبک را در تفسیر قرآن نمیپسندم. تفسیرهای صدر اسلام هم تفسیرهای خیلی کوتاه و در حد معنا کردن بعضی از لغتهای نامانوس است که به نظر میرسد برای عربهای غیر حجاز بوده، معتقدم با قرآن باید این گونه رفتار کرد.
مشرب فلسفی شما چه تأثیری در تفسیر شما داشته است؟
بنده مشرب فلسفی ندارم. فلسفه یک راه است که از دیرباز نیز همین گونه بوده است. فلسفه عبارت است از تلاش عقلانی انسان برای فهم جهان، از واقعیتهای جهان و یکی از آن واقعیتها دین است. هر فیلسوفی همانطور که میخواهد بفهمد آب، آسمان و... چیست، همانطور که میخواهد بفهمد خداوند، قرآن و پیامبر چیست و این کار هم تنها با عقل صورت میگیرد، نه با تقلید یا چیزهای دیگر. با این نگاه سراغ تفسیر رفتم و به همه چیز به صورت عقلانی نگاه میکنم، همانطوری که میخواهم بفهمم آب چیست و چه ترکیبی دارد، همان طور هم میخواهم بفهمم وحی چیست و چه عواملی دارد.
یکی از آسیبهای جدی در تفسیر، تفسیر به رأی است، شما چگونه سعی کردید از این آسیب به دور باشید؟
حدود 300 ـ 250 صفحه مقدمه بر تفسیر روز نوشتم و در آن این موضوع را بحث کردم. تفسیر به رأی معمولا در طبیعت هم مضر است؛ یعنی هر کس طبیعت را تفسیر به رأی کند گمراه میشود. تفسیر به رأی یعنی این که به سراغ طبیعت نرویم و طبیعت را با ذهن خود تفسیر کنیم، مثل تفاسیری که افلاطونیان از طبیعت داشتند. تفسیر به غیر رأی این است که محقق و مفسر از نزدیک این موضوع را بررسی کند که آب عنصر است یا نیست؟ به سراغ خود آب برویم، اما این که ارسطو گفته چهار عنصر در طبیعت داریم و یکی از آنها آب است، این تفسیر به رأی و تفسیر به ذهن است. علامه طباطبایی در مقدمه المیزان میگوید فلاسفه تفسیر به رأی میکنند، یعنی یافتههای فلسفی خود را به قرآن تحمیل میکنند. عرفا تفسیر به رأی میکنند. یعنی دیدگاههای عرفانی خود را به قرآن تحمیل میکنند، یعنی عرفان را قبول میکنند و با این دیدگاه به سراغ قرآن میروند. ولی من هیچ چیزی را قبل از رجوع به قرآن قبول نمیکنم که با آن دیدگاه به سراغ قرآن بروم تا قرآن تفسیر به رأی شود. نظرم این است که میخواهم بدانم قرآن چه میخواهد بگوید و معتقدم قرآن متن مبهمی نیست. اکنون اگر کسی به ما میگوید امروز هوا آفتابی است، ولی بعد از ظهر ممکن است ابری شود، این گفته تفسیر ندارد، این مطلب را همه ما میفهمیم، اما اگر یک نفر دچار ذهنیتی باشد و بخواهد بترسد و در و پنجره اتاقش را ببندد تا صدای رعد و برق کمتر شود و... دچار ذهنگرایی شده است. تفسیر به رأی یعنی ذهنگرایی نه واقعگرایی.
ذهنگرایی در طبیعت هم هست. ارسطو معتقد بوده دیدگاههای بشر 2 گونه میتواند باشد؛ دیدگاههای فوسیکوس و لوگیگوس؛ لوگیگوس دیدگاهی است که ذهن اصل است، یعنی فرد در ذهن خود جهان را سازمان میدهد که خیلی از پیشینیان و معاصران ما به این حالت گرفتارند. هنوز بعضی از همکاران و دوستان با صدای بسیار بلندی دم از آسمانها میزنند و میگویند فلک اول و فلک دوم یا هنوز هم به دانشجویان میگویند عناصر چهارگانه آب و آتش و خاک و باد. اینها تعلیم لوگیگوسی (ذهنگرایانه) و تفسیر به رأی درباره طبیعت است، اما در آموزش پیشرفته دستگاه را نصب میکنند و میگویند ببینید که در آسمان چه چیزهایی هست یا چه چیزهایی نیست. این گونه سراغ طبیعت رفتن فرق میکند، این که بگوییم من چه میگویم و طبیعت را با ذهن خود تفسیر کنیم، این تفسیر به رأی میشود یا این که مستقیما سراغ طبیعت برویم که این تفسیر به رأی نیست. وقتی سعی میکنیم مستقیما با قرآن ارتباط برقرار کنیم و با هیچ کس و چیز دیگر ارتباط برقرار نکنیم، به نظر من راهی برای ورود تفسیر به رأی در این روش نیست.
اگر ذهنگرا نباشیم، دنیا را میتوانیم درست درک کنیم، مشکل 2 هزار سال ارسطوییان در فهم طبیعت این بود که با نگاه پیشینیان به مسائل و پدیدهها نگاه میکردند، نیوتن و دانشمندان پیش از او میخواستند خودشان به طبیعت نگاه کنند و در واقع طبیعت را هم درست فهمیدند. بنده همین روش را در خصوص قرآن به کار بردم، اما چون بشر هستم مسلما در کارها خطا خواهد بود و این هم با نقد و بررسی اصلاح و تکمیل میشود.
سید حسین امامی
جامجم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد