در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
کوچههای سنتی شهر را طی میکنی و نزدیکیهای حرم، سه راه بازار و سرانجام به کوچهای میرسی که سالیان سال، نفس قدسی مردی در آن استشمام میشد و همسایگان و عاشقان را طراوت میبخشید که اکنون سر بر آستان خاک نهاده و حالا تو میمانی و باز هم همان سادگی، خلوص و عشقی که از آن زمان و دیدار با مرجع بزرگ تقلید شیعیان، مرحوم آیتالله العظمیفاضل لنکرانی در همین مکان ساده و محقر به یاد داشتی.
اتاقهای سنتی که خاص بیوت مراجع است را طی میکنم تا به اتاقی میرسم که قرار است با فرزند بزرگوار ایشان، یعنی حضرت آیتالله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی، عضو محترم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، استاد درس خارج حوزه و رئیس مرکز فقهی ائمه اطهار (ع)ملاقات و گفتگو کنم؛ هر چند چندان اهل مصاحبه و گفتگو نیست، اما دعوت روزنامه جامجم را میپذیرد تا با هم گفتگوی اختصاصی ایشان با روزنامه جامجم درخصوص علل قیام امام حسین(ع) داشته باشیم.
ارزیابی شما در باب علل قیام امام حسین(ع) چیست و از نگاه شما زمینههای وقوع حادثه کربلا و قیام سید الشهدا(ع) چگونه قابل تحلیل است؟
علل قیام اباعبدالله الحسین(ع)، بحث بسیار مهمی است که جنبههای گوناگونی دارد و انسان از هر جنبهای بخواهد بررسی بکند، بحثهای طولانی را به دنبال دارد و اساساً برای مسلمانانی که بعد از این حادثه، تاریخ را ملاحظه میکنند این پرسش مطرح است که چرا اباعبدالله الحسین(ع) قیام کرد.
بنده در ابتدا عرض میکنم که آرای مختلفی در تحلیل قیام امام حسین(ع) وجود دارد. برخی قائلند اباعبدالله الحسین(ع) فقط برای شهادت، خودش و اصحابش و اهل بیتش را به میدان آورد تا به این مرتبه عالیه از شهادت برسد. وقتی ما تاریخ را ملاحظه میکنیم از خود زمان پیامبر اکرم(ص) میبینیم که نبی اکرم(ص)، شهادت اباعبدالله الحسین(ع) را خبر داده بود.
یا این که امیرالمومنین(ع) وقتی در نزدیکی فرات قرار داشت، گفت هاهنا هاهنا و اشاره میکردند به سرزمین کربلا و به بعضی از اصحابشان فرمودند در آنجا فرزندم حسین با زبان و لبان تشنه کشته خواهد شد و فرزندان او را خواهند کشت.
شهادت اباعبدالله الحسین(ع)، امر بسیار روشنی بوده است. پیامبر(ص) فرموده، امیر المومنین(ع) فرموده و خود امام حسین(ع) در این حرکت در قدم به قدم براساس آن چه امام زین العابدین(ع) در کتاب کشف الغمّه میفرماید در این حرکتی که ما از مکه به عراق داشتیم به هر منزلی که میرسیدیم امام حسین(ع) قضیه شهادت یحیی بن زکریا را یادآوری میکرد. خب اینها روشن بوده است.
اینکه ما بگوییم حادثه عاشورا فقط برای این بود که امام حسین(ع)، اولادش و اصحابش به درجه شهادت برسند، یک تحلیل است.
تحلیل دیگر این است که اباعبدالله الحسین(ع) برای تشکیل حکومت حرکت کرد برای این که حکومت را از دست بنیامیه خارج و یک حکومت صالح را بر پا کند. خب، ببینید یکی از امتیازات دین اسلام این است که چنین رئیسی، مدعی تشکیل حکومت است. یعنی ما در تاریخ نداریم که انبیای گذشته، حکومت تشکیل داده باشند، چون دین اسلام، دین جامع است و باید تشکیل حکومت، یکی از جزییات این دین باشد. یعنی همان طور که یکی از واجبات ما نماز، روزه و حج است، یکی از اموری که لازم و واجب است این که حکومت اسلامیتشکیل داده شود و اگر بگوییم دین نمیتواند حکومت کند و چیزی به نام حکومت ندارد اساساً معنایش این است که ما دین را یک دین ناقصی معرفی بکنیم. روی این اساس تحلیل بکنیم به این که بگوییم امام(ع) برای تشکیل حکومت آمد، در حالی که برای تمام آن کسانی که با حضرت(ع) صحبت میکردند مثل ابن عباس، محمد بن حنفیه و دیگران، همه میدانستند به هیچ وجه امکان تشکیل حکومت برای حضرت نیست؛ یعنی این مساله نه فقط برای امام حسین(ع) روشن بود، بلکه برای همه روشن بود. در آن جو خفقان و ظلم و ستم بنی امیه، مردم به دنبال دین و پیاده شدن و اجرای احکام دین نبودند و به تعبیر حضرت الناس عبید الدنیا. حالا این که بیاییم بگوییم حضرت با اینها میخواست تشکیل حکومت بدهد، خیر! برای همه روشن بود که تشکیل حکومت نیست.
تحلیل سوم این است که بگوییم یک امر الهی، خاص و دستور شخصی بوده است و اباعبدالله از طرف خداوند تبارک و تعالی، یک مأموریت شخصی داشته و باید این راه را برود. حالا این پرسش مطرح میشود که اگر در آن زمان، امام دیگری بود و حاکم و ولی واقعی، شخص دیگری بود، این دستور را نداشت؟
بنابراین روشن است که نمیتوانیم این را به عنوان یک دستور خصوصی و شخصی تلقی کنیم. برای این که هر امام دیگری جای ایشان بود باید این حرکت را انجام میداد. پس امام میفرماید بر همه واجب است.
بنابراین به نظر میرسد که نمیشود علت واقعی و مهم قیام امام را در مساله شهادت فقط تشکیل حکومت یا به عنوان یک امر و دستور شخصی تلقی کنیم. آنچه به نظر میرسد این که اباعبدالله ملاحظه کرد آنچه پیامبر اکرم(ص) به بشریت به عنوان دین اسلام عرضه کرد، آنچه را به عنوان شاکله و هویت دینی از راه قرآن و از راه سنت پیامبر به جامعه ارزانی داشته بود، از اعتقادات، احکام و اخلاق، همه در حال از بین رفتن بود.
یعنی هویت جامعه دینی زمان پیامبر(ص) تغییر ماهیت داد؟!
دقیقاً! پس از رحلت پیامبر(ص) آنها که حاکم وقت بودند، ولو صلاحیت حکومت و ولایت را نداشتند، به حسب ظاهر نماز را برپا میکردند، به حسب ظاهر رعایت حدود اسلامی میکردند، اما از زمان خلیفه سوم، زمانه خیلی تغییر کرد. بیبند و باریها، حیف و میلها، ظلمها، بخصوص پس از شهادت علی(ع)، به حد اعلای خودش رسید. حقوق مردم رعایت نمیشد، ظلم و اختناق به حدی بود که هیچ کس جرأت اعتراض نداشت و او را حبس و در بند میکردند و یاران بسیاری از اینها را همچون ابوذر و دیگران به شهادت رساندند. در زمان معاویه، افرادی بودند که اسمشان در کتب رجال هم آمده است. اینها پول میگرفتند تا آیاتی را که در شأن علی بن ابیطالب بوده را به مردم اینگونه بازگو کنند که در شأن دیگران نازل شده است. ببینید چقدر تغییر ماهیتی در افراد پیدا شده است. باز هم معاویه مختصری از ظواهر را رعایت میکرد، اما رسید به این مساله که معاویه با نیرنگ و تطمیع و زور به دنبال این بود که در زمان خودش برای یزید بیعت بگیرد و او را به عنوان ولایتعهدی خودش معرفی کند. خب یزید، جوانی بود که هیچ ظاهری از دین را حفظ نمیکرد، فسق علنی داشت، قماربازی داشت و شرب خمر علنی داشت. یعنی آن محرماتی که قرآن نسبت به آنها اهتمام ورزیده، او با تمام اینها به مخالفت برخاست. شما ببینید وقتی چنین فردی بخواهد حاکم مسلمین بشود دیگر چه چیزی از دین باقی میماند. با وجود یزید، وضعیت به سویی پیش میرفت که اسمیاز دین هم نباشد، چون معاویه آرزو داشت زمانی برسد که شهادت به نبوت پیامبر از مأذنهها برداشته شود. در زمان یزید، یهودیها و مسیحیها، سیاست اصلی دربار یزید را تعیین میکردند و اینها در بارگاه حضور داشتند. یزید این خصوصیات را داشت و در زمان او، اسلام کاملاً داشت رو به سوی اضمحلال میرفت. امام حسین(ع) دید تمام زحماتی که پیامبر(ص) و علی(ع) کشیدند در حال از بین رفتن است و اصلاً از میان رفت.
در زمان امام حسین همه چیز دین از میان رفته و از دین، حتی اسمش هم باقی نمانده بود. کسی مثل یزید میخواست جای پیامبر بنشیند. اگر حاکمیمشرک، کافر و فاسد شود بتدریج در بدنه جامعه تأثیر میگذارد. حالا تصور کنید یزید میخواست به اسم اسلام، چیزهایی را بیاورد و کارهای را بکند. در این صورت دیگر چه چیزی از اسلام باقی میماند. یعنی ما میتوانیم علت اساسی قیام امام حسین(ع) را در این خلاصه کنیم که حضرت مشاهده کرد همه مظاهر و ابعاد دین از میان رفته است و الان برای احیای دین غیر از حضور در صحنه، هیچ راهی وجود ندارد. وقتی ولید، حضرت را به استانداری دعوت کرد، 2 راه جلوی حضرت گذاشت: یا بیعت یا قتل. محققان باید به این مساله توجه داشته باشند که حضرت، غیر از این 2 راه، راه دیگری نداشت. بعد که حضرت وارد مکه شد عدهای به حضرت پیشنهاد کردند که مکه محل امن است و من دخله کان امنا و به او گفتند اگر شما اینجا باشید هم با یزید بیعت نمیکنید و هم آنها نمیتوانند به شما دسترسی پیدا کنند. حضرت فرمود من در خانه هر جنبندهای که باشم اینها من را پیدا میکنند و به قتل میرسانند و اگر من در اینجا باشم اینها میآیند و هتک حرم میکنند و حرمت حرم را از میان میبرند. من به این خاطر با یزید مبارزه میکنم که او هتک دین میکند؛ بنابراین نمیخواهم هتک خانه خدا شود. از این رو بلافاصله از آنجا بیرون آمد و فرمود اگر من در بیرون آمدن از مکه عجله نکنم اینها من را خواهند گرفت و در همینجا به قتل خواهند رساند.
من نظرم این است که نیاییم قیام اباعبدالله را فقط در یک بعد خلاصه کنیم بگوییم بعد شهادت، تشکیل حکومت یا دستور ویژه خداوند به این که انّ الله شاء ان یراک قتیلا. بلکه به نظر میرسد حضرت با دیدن تزلزل در دین و به منظور احیای دین قیام کرد.
چطور با این که حضرت امام حسین(ع) 10 سال از زمان امامت خود را در دوران معاویه به سر کردند و همزمان بودند، چرا ایشان در آن موقع قیام نکرد و علیه ظلم و ستم معاویه نشورید؟
در زمان معاویه، برخی ظواهر دین محفوظ مانده بود و باز نکته اساسی حرکت از قضیه بیعت با یزید است. شما ببینید اگر اباعبدالله میآمد ولو با اجبار یا برحسب شرایطی که اقتضا میکرد و از روی اضطرار با یزید بیعت میکرد، آن وقت همین بیعت باعث میشد دین به طور کلی از میان برود و هیچ چیزی از آن باقی نماند.
در همان اولین جمله ای که حضرت دارد، میفرماید: یزید، کسی است که در علن، فسق و فجور انجام میدهد. یعنی حاکمیکه حتی برحسب ظاهر هم رعایت این چیزها را نمیکند. در این که به این چیزها اعتقادی نداشت روشن بود. به این چیزها اصلاً اعتقادی نداشت. یزید در شعر معروفی گفته بود: و لا خبر جاء و لا وحی نظر. گفته بود نه وحی بوده و نه چیز دیگر. او اصلاً اعتقادی به اینها نداشت. وی فسق علنی داشت.
اگر حضرت سید الشهدا(ع) که نوه رسول خداست، با چنین کسی که فسق علنی داشت و هیچ چیزی از دین را قبول نداشت، بیعت میکرد، دیگر چیزی از اسلام باقی نمیماند و معنای آن، ختم اسلام و از میان بردن کل اسلام و دین بود. لذا امام در اینجا راه دوم را که همان قتل و شهادت بود، انتخاب کرد و نه بیعت با چنین شخصی را که موجب از میان رفتن دین اسلام شود.
حضرت وقتی میخواست از مدینه به سوی مکه حرکت کند در وصیتنامهای به برادرش محمد بن حنفیه نوشت هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر است. نقش این عنصر در قیام امام حسین(ع) را چگونه میتوان ارزیابی و تحلیل کرد؟
برای پاسخ، کلماتی را که اباعبدالله به اصحابش فرمود بیان میکنم. حضرت کلماتی را از پیامبر نقل کردند: اگر کسی سلطان جائری را دید یک محرمات الهی را حلال میشمارد، عهد خدا را میشکند، با سنت پیامبر مخالفت میکند، به مردم ظلم میکند و کسی نیاید با این حاکم مخالفت کند، کان حقّاً علی الله ان یدخله مدخله، این دیگر بر خدا لازم است که به آتش جهنم بفرستد.
در مورد بخشش الهی، این گناهان شخصی، حقّاً علی الله نیست که خدا، ما را به جهنم داخل بکند. اگر خدای ناکرده، کسی دروغی گفت، غیبتی کرد، این استحقاق جهنم را دارد، اما در روز قیامت ممکن است خداوند از او بگذرد، اما ما یکسری محرّماتی داریم، مثل خود شرک که خداوند میفرماید: انّ الله لایغفر ان یشرک به، محرماتی داریم که به هیچ وجه خداوند از آن اغماض نخواهد کرد. یکی از آنها همین مساله است، اگر انسان ببیند یک حاکم، به نام اسلام، این عهد خدا را میشکند، ظلم میکند، با پیغمبر مخالفت میکند، و امثال اینها، و انسان سکوت محض بکند، این جایی است که دیگر جای بخشش در قیامت ندارد: کان حقّاً علی الله. یعنی مسلّماً و قطعاً خدا این کار را انجام میدهد. و بعد میفرماید و انّ هولاء؛ کسانی که در برابر حاکم ظالم سکوت میکنند، قد لزموا طاعه الشیطان، اینها از ملازمین شیطان هستند، و افرادی هستند که اطاعت شیطان میکنند و ترکوا طاعه الرحمن، اطاعت خدا را کنار میگذارند، و اظهروا الفساد، فساد را زیاد میکنند، و اطّلوا الحدود، اینها حدود را تعطیل میکنند، و احلّوا حلال الله و حرّموا حرامه، بعد امام حسین(ع) میفرماید این کلام پیغمبر است و بعد به مردم میفرماید ایها الناس! چه کسی در میان جامعه، در زمان ما، احقّ و سزاوارتر از من است که به این کلام رسول خدا عمل کند. من انا احقّ من غیر؟ چون آنجا پیامبر فرمود فلن یغیر علیه بفعل و لاقول، میفرماید من سزاوارتر از همه شما هستم به این که به این کار عمل کنم.
پس مسلّماً ثابت میشود که یک دستور شخصی نبوده؟
بله! ببینید وقتی ما این جملات را میبینیم، روشن میشود که مساله، دستور، شخصی نبوده چون میفرماید من رآی سلطاناً جائراً؛ یعنی همه مردم باید مخالفت کنند و این دستور اختصاص به من نوه پیامبر ندارد، ولی من سزاوارترم. من برای حفظ سیره پیامبر و جدّ خودم و دین جدّ خودم، تکلیفم از شما بیشتر است. این تکلیف برای من از شما بیشتر است، اما معنایش این نیست که شما تکلیف ندارید، بلکه شما هم تکلیف دارید و همه باید به این تکلیف عمل بکنند؛ بنابراین، چون هیچ معروفی بالاتر از دین نیست و هیچ منکری بالاتر از تغییر دین نیست. با روی کار آمدن یزید، دین کاملاً تغییر پیدا میکرد و هیچ منکری بالاتر از این نبود؛ لذا اباعبدالله همین را به عنوان یکی از ملاکهای قیامشان قرار دادند.
اباعبدالله میفرماید: ما الامام الاّ العامل بالکتاب؛ یعنی آن کسی که میخواهد امام مسلمین باشد، باید عامل به کتاب باشد. باید و القائم بالقسط و داع بالدین الحق و الحابس نفسه علی ذات الله؛ یعنی آن کسی که میخواهد خلیفه مسلمین باشد او باید کتاب را بفهمد، قرآن را بفهمد. یزیدی که یک نقطه از قرآن را نمیفهمد چطور میخواهد خلیفه مسلمین باشد؟ یزیدی که تمام زندگیاش را فسق و فجور و ظلم و جور تشکیل داده، چگونه میتواند خلیفه مسلمین باشد؟
در زمان غیبت، وقتی ما میخواهیم بگوییم افرادی به عنوان نوّاب عامه حضرت ولی عصر(عج) هستند، اینها هم باید در یک مرتبه نازل تری، این عناوین را داشته باشند و عنوان مهمش، والحابس نفسه علی ذات الله، یعنی جز خدا، هیچ چیزی در زندگی او نباشد. خواب او، خوراک او، حرف او، نگاه او، تمام اینها رنگ خدایی داشته باشد، هیچ گاه به فکر این که خودش را برتر از دیگران بداند، هیچ گاه به فکر این که زور و ظلم به دست او محقق شود، اصلاً به این فکرها نباشد. در هر قضیه ای و در هر واقعهای ببیند خدا چه میخواهد.
اینها چیزهایی است که انسان وقتی در آن دقت بکند میتواند فلسفه قیام اباعبدالله را بفهمد.
چگونه جامعه اسلامیزمان پیامبر(ص) که از اساس، تغییرات بنیادینی نسبت به دوران جاهلیت پیدا کرده بود و سنتهای حاکم بر آن اسلامیشده بود و توسط پیامبر(ص)، ارزشهای اسلامیبر آن حاکم شده بود، مجدداً و بعد از گذشت 50 سال از رحلت ایشان، به همان وضع سابق دچار میشود و رو به انحطاط مینهد؛ یا این که نقل شده که سرهای شهدا را در کوفه گرداندند؛ آن هم شهر کوفهای که 20 سال قبل از این حادثه، علی بن ابیطالب(ع)، حاکم آن شهر بود؟ چه بر سر این جامعه آمده که چنین تغییر ماهیت میدهد و به وضعی دچار میشود که عزیزترین فرزندان و دوستداران اهل بیت را در نیم روز در صحرای کربلا با لبان تشنه و با آن وضع به شهادت میرسانند و حتی بعداً در کوفه و شام، کاروان اسرا را خارجی خطاب میکنند؛ بدین معنا که مثلا بریزید خروج کردهاند و بنابراین از دین خروج کردهاند؟
عامل اصلی وقوع حادثه عاشورا در همان انحرافی است که بعد از رسول خدا به وجود آمد. ببینید وقتی آن کسی که بعد از پیامبر بر مسند ایشان نشست، آن صفاتی را که باید وصی پیامبر داشته باشد، نداشت، از همان جا انحراف آغاز شد. تا خلفای اول و دوم که در زمان آنها تا حدی ظواهر دین رعایت میشد، اما در زمان خلیفه سوم، مساله خیلی گسترده شد. طمعورزیها؛ عدهای افتادند دنبال دنیاطلبی، مقام طلبی، جمع کردن ثروت و ثروتاندوزی؛ اینها یکطرف و از سوی دیگر، فاصله گرفتن از کسی که ولی خداست. 25 سال از امیرالمومنین علی(ع) فاصله گرفتند و از نعمت او محروم بودند. دیگر به دنبال این نبودند که حرام و حلال خودشان را از امیرالمومنین بگیرند و سوال کنند.
شما ببینید برخی از مسائلی که در زمان رسول خدا مسلّماً جزو احکام بوده که پیامبر(ص) آورده، اما بعداً مشاهده کردیم که اینها از بین رفت و تغییر پیدا کرد. یعنی بعد از رحلت پیغمبر(ص)، مساله تحریف در دین، آرام آرام آغاز شد.
تفسیر به رأی قرآن نیز آرام آرام شروع شد. جداکردن مردم از ولی خدا به وجود آمد و این همین طور، تا زمان خلیفه سوم گسترش پیدا کرد و بعد از او هم، معاویه به بهانه این که ما در مرز روم هستیم و با قیصر و کسری و امثالهم ارتباط داریم، یک تشریفات بسیار عجیب و غریبی را برای خودش و هواداران خودش درست کرده بود.
برای از بین رفتن ارزشها، 50 سال، زمان زیادی است. یعنی اگر کسی در رأس جامعه ای قرار گیرد و این بخواهد ارزشها را از بین ببرد، در مدت کمتر از این هم میتواند از بین ببرد. اینها ارزشها را در جامعه از بین بردند. یعنی لزوم تبعیت از امام که صریح قرآن آمده (اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم) را از بین بردند و مردم گرفتار حاکمیشدند که باب دنیا، دنیاطلبی و دنیاخواهی را بین مردم رواج داد؛ به طوری که باز همان عاملی که سبب شد مردم کوفه را از اباعبدالله جدا کند با این که میدانستند اباعبدالله به حق میگوید. اما چطور شد که همین مردمیکه میدانستند یزید صلاحیت ندارد و امام حسین(ع) بر حق است، نامه هم به او نوشتند، اما حضرت را رها کردند؟ فقط مساله این بود که واقعاً مردم و مجموعه جامعه با جداشدن از ولی خدا، از ارزشهای دینی جدا شده بودند. وقتی از ارزشها جدا شدند، دیگر این مردم را به هر سمتی میتوان کشاند.
چرا اینقدر اسلام روی مساله امامت تکیه دارد؟ آیا امامت برای این است که ما فقط یک پیوند قلبی با یک کسی که وصی پیامبر است داشته باشیم، همین پیوند قلبی و حبّ کافی است یا نه؟
این که اسلام میگوید ما نودی بشیء مثل ما نودی بالولایه؛ برای این است که اگر ما ارتباطی با ولایت داشته باشیم، میتوانیم به مجموعه دین، مجموعه ارزشها و مجموعه دستورات خدا برسیم و عمل کنیم و اگر ارتباط با ولایت نداشته باشیم به هیچ کدام از اینها نمیتوانیم برسیم. با ارتباط با ولایت ائمه معصومین است که انسان میتواند دین، قرآن و دستور صحیح داشته باشد و به وقت جنگ هم بتواند وظیفه خودش را انجام دهد.
بنابراین، آن بدعتی که بعد از رسول خدا نهاده شد و به وسیله آن، مردم را از ولی اصلی خدا و دین جدا کردند، عاشورا را به وجود آورد.
درسها و عبرتهایی که حادثه عاشورا برای جوامع اسلامی و بخصوص جامعه اسلامیما در بردارد، چیست؟
حادثه عاشورا، برای همه بشریت درس است. الان، غیر مسلمانها هم اباعبدالله الحسین(ع) را یک الگوی همیشگی برای خودشان قرار میدهند، اما به طور قطع و مسلّم، مسلمانان و به طور خاص شیعیان باید از این حادثه در تمام ابعاد زندگی شان استفاده کنند.
اولاً ببینید اولین درسی که حادثه عاشورا به ما میدهد این است که انسان برای خدا، باید جانش را فدا کند. یک انسانی که در جامعه است، اگر به فکر دین نباشد، نمیشود اسم خودش را مسلمان بگذارد. چطور میشود که پیغمبر ما بفرماید من سمع رجلاً ینادی یاللمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم. اگر مردی یا یک مرد غیر مسلمانی استغاثه و فریاد بزند و کمک بطلبد و انسان، جواب او را ندهد انسان مسلمان نباشد، اما یک انسانی ببیند دین در حال از بین رفتن است؛ در هر زمانی، بیتفاوت باشد. اولین و مهمترین درسی که عاشورا به ما میدهد این است که مسلمان نباید نسبت به دین بیتفاوت باشد. باید خودش را، مالش را، خانواده خودش را، همیشه آماده کند تا اگر زمانی لازم شد، فدای دین شود و این هم باز به مساله ولایت بر میگردد. پیوند با ولایت، انسان را به این مرحله میرساند. بنده در بعضی از سخنرانیهایم هم گفتهام امام خمینی(ره)، چرا توانست انقلاب بکند؟ برای این که ولایت ائمه معصومین را در اعلا درجهاش باور کرده بود و داشت. ارتباط عمیق داشت؛ به حدی که اگر میدید وظیفهاش است که برای آن جانش را هم بدهد، آمادگی داشت. این درس اولی است که به ما داده میشود. و بسیار درس مهمیاست. در این درس، پیام و درس برای عموم جامعه است.
درس دوم این است که خدای نکرده، خواص، توقف پیدا کنند. مسوولیت خواص، همیشه به مراتب از مسوولیت توده مردم بیشتر بوده است. اگر در زمان اباعبدالله الحسین(ع)، خواص در آن زمان، کنار نمیکشیدند و اینها حضور پیدا میکردند و عوام را آگاهی میدادند، شاید نیاز نبود که در عالم وجود، این حادثه به این عظمت محقق شود.
وظیفه خواص در این گونه شرایط چیست؟ و بخصوص در زمان ما و در جامعه امروزین ما وظیفه آنها را چگونه میتوان ارزیابی کرد؟
ببینید خواص باید درک کنند که همیشه و در هر زمانی، دین و محور دین در کجا قرار دارد و مردم را متوجه کنند؛ بخصوص در زمان ما. اگر در زمان اباعبدالله، انگیزه برای تحریف دین بود، الان صدها مرتبه انگیزه بیشتر است. اگر در آن زمان برای حذف اسلام، خیلی انگیزه بود، الان به مراتب بیشتر است. امروز توطئهها، دسیسهها و برنامههای فراوانی است که مردم را از اساس اسلام جدا کنند.
آنها به این نتیجه رسیدهاند که اگر بخواهند به هدفشان برسند باید عزاداری اباعبدالله را از مردم بگیرند.
بنابراین، خواص ما باید توجه داشته باشند، مردم را آگاه کنند و حضور در صحنه داشته باشند؛ حتی اولین کسانی که میتوانند مصداق حدیث رسولالله (من رآی سلطاناً جائراً مستحلّاً لحرم الله) باشند و در درجه اول بفهمند نیز خواص هستند. پس معلوم میشود وظیفه آنها بیشتر است. و من امیدوارم در زمان ما هم خواص همان طوری که در گذشته عمل کردند، الان هم انشاءالله همان طور عمل کنند.
سیدجواد میرخلیلی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم