
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
وقتی با او درباره نقشهایش صحبت میکنیم میگوید: شاید هنوز کبوتر شانس نتوانسته روی دوش من بنشیند. یکی از اشکالات سینما در کشور ما همان کبوتر شانس است. سابق یک کبوتری را رها میکردند. روی شانه هر کس مینشست، پادشاه میشد. یعنی پادشاه شدن هم دیمی بود. الان در ایران سینما چنین حالتی پیدا کرده. یک نفر پارتی داشته آمده بازیگر شده، اما من اگر سالهای سال گرسنه بمانم، به در خانه کسی نمیزنم که بگویم به من نقش بدهید. اگر من را لازم داشته باشند، دعوتم میکنند.
او در سن 75 سالگی همچنان با شور و علاقه درباره حرفه اصلیاش یعنی بازیگری صحبت میکند. گفتگوی ما با ابراهیم آبادی به بهانه ایفای نقش «مدیر رستوران قطار» در سریال «خستهدلان( »سیروس الوند) انجام شد.
در حال حاضر دو تا از سریالهایی که شما در آن بازی کردهاید، یعنی خستهدلان و در چشم باد در حال پخش است. درحالیکه برخی از بازیگران از کم کار بودنشان گلایه دارند، ظاهرا شما جزو بازیگران پرکار هستید.
خوشبختانه در ایران وضعیت کار بازیگران خوب شده است. به این خاطر که تلویزیون از کارهای داستانی حمایت میکند. اما به نظر من مسوولان تلویزیون باید کجدار و مریز راه بروند و کارهایی پخش بشود که کارهای خوب نفی نشوند. تلویزیون یکی دو سال است که کارهایش پختهتر شده است. اما سینما میآید و کار را خراب میکند.
منظورتان فیلمهای کمدی پیش پا افتاده و سطحی است؟
بله. در سینما بعضیها میخواهند به هر قیمتی مردم را بخندانند. شما کتتان را هم که پشت و رو بپوشید مردم میخندند. سینما تاریخ تصویری یک مملکت است. در تئاتر یک ارتباط 16 متری با تماشاچی داریم. اما سینما یک ارتباط جهانی است. سینما زمان را به آن صورتی که ما دیدهایم نگه میدارد. باید خیلی دست به عصا راه رفت. چون یک روز ممکن است آیندگان هرج و مرج تصویری ما را ببینند و درباره ما قضاوت بدی بکنند. من چیزهایی دیدم که از درس خواندنم پشیمان شده ام. از من نخواهید اسم ببرم. فیلم سینمایی به همه جای دنیا میرود و خیلیها را آن را میبینند. من به عنوان بازیگری که 54 سال است حرفهام این است و تحصیلات دانشگاهی هم دارم، بعضی وقتها از این فیلمها چیزی نمیفهمم. وقتی من بازیگر نفهمم، وای به حال تماشاگر. اینها آدمهای با اسم و رسم جوان را میآورند. دو تا لنز هم در چشمهایشان میگذارند تا فروش خوبی داشته باشند. باید تکنیک سینما را رعایت کرد. تکنیک سینما به ما نمیگوید لودگی و مسخره بازی کنید.
من نمیگویم همه را بیرون کنید و بدهید ابراهیم آبادی بازی کند.من تمام شده ام. سن من زیادش رفته و کمش مانده است. من اگر شده، فقط یک خط بازی میکنم. اما آن یک خط را درست بازی میکنم. اما همیشه دوربین در اختیار من نیست. من در اختیار دوربینم. وقتی بازیگر حس و ریتم نداشت اصلا بازیگر نیست. سینما یک الگویی دارد. همان طور که باز و بسته کردن دستگاه تراش یک الگویی دارد. در سینما هم متاسفانه به بنیادش کار ندارند. به روندی که میتواند پولسازی کند کار دارند. ما وقتی یک حاجی فیروز را میبینیم، فکر میکنیم دلقک است، اما اگر درست ببینیم دلقک نیست. داستانش یک درام فوقالعاده سنگین است. پشت چهره سیاهش یک درد و اندوه سنگین نهفته است. پشت هر خندهای باید یک تفکری پنهان باشد. نه اینکه همین طوری به همهچیز بخندیم.
درباره سریال «خستهدلان» صحبت کنید و اینکه چطور به این گروه پیوستید.
سیروس الوند از دوستان قدیمی من است. سیروس از آدمهای اطرافش رد نمیشود. از وجود دانه دانهشان در کار استفاده میکند. او میخواهد یک سند از خودش به یادگار بگذارد. به من میگفت قطار خستهدلان قطار زندگی است که دارد گذر میکند. من قصه اول و دوم را خیلی دوست داشتم. یک بچهای در قطار متولد میشود. مادر وقتی بچه را میبیند میگوید من این را به کسی نمیفروشم. من رئیس رستوران قطار بودم. آقای شایانفر از دوستان قدیمی من هستند. خودم احساس میکنم توانایی ایفای نقش بهتر و بیشتری را هم داشتم.البته من تشکر میکنم که به من نقش دادند.
چطور سعی کردید به شخصیت رئیس رستوران یک قطار نزدیک شوید؟
من پیش از این هر بار در بوفه قطار مینشستم و گارسونها را نگاه میکردم. این نگاه کردن خیلی به من در ایفای نقش کمک کرد. یک بازیگر سینما باید در جامعه مثل یک دزد باشد. بایدایده بدزدد. باید نگاه کند و مردم را کشف کند. یک بار از بندرعباس به تهران میآمدم. یک رئیس قطاری بود که میآمد و قدم میزد تا بفهماند که من رئیسم. من این چیزها را جمع کرده بودم. آن جا من رئیس قطار بودم. اما این آدم خودش را بالاتر از رئیس قطار میدانست. قرار بود که من دختر رئیس قطار را برای پسرم خواستگاری کنم. اما قصه عوض شد.
کار در یک قطار تنگ احتمالا باید کار دشواری باشد. درست است؟
قطاری که تصویربرداری در آن انجام شد، ایستاده بود و حرکتی نداشت. سایههایی که میافتاد به وسیله نورپرداز بود. در کارهای تکنیکی بچههای فوقالعادهای داریم. تصویر برداری در یک کوپه کار سختی است. طول و عرضش 2 متر در 2 متر است. وقتی لوکیشن، ایستگاه قطار بود کار راحت میشد. حدود یک سال تصویر برداری طول کشید. قطار در کارخانهای در نزدیکی سعادت آباد واقع شده بود. آن جا یک کارخانه خالی شده بود. میرفخرایی که هنرمند بزرگی است، ایستگاه قطار را آن جا احداث کرد.
از بین نقشهایی که بازی کردهاید، کدام یک را بیشتر از همه دوست دارید؟
یک موقعی بود که من آرزو داشتم «مونسرا» را بازی کنم. آن قدر مصمم بودم که بازی کردم. مونسرا یک افسری است که یک انقلابی را از زندان نجات داده. این نقش را هم در اروپا به روی صحنه بردم هم در ارومیه.از دهان یک شخصی که در ارومیه عاشق مونسرا بود شنیدم که گفت: من بچه مونسرا بودم. تو در حقش پدری کردی.
الان فقط آرزویم این است که نقش یک جراح کارکشته را بازی کنم. حاضرم این نقش را با یک سوم دستمزد بازی کنم. یک نقشی هم در تلویزیون بازی کردم در کار یک حرف از هزاران خیلی به دلم نشست.
الان که به نقشها و کارهای گذشتهتان فکر میکنید، چه حسی نسبت به آنها دارید؟
ما در زندگی چیز زیادی نداریم. ارثیهای که از خودمان میگذاریم همینهاست. من همین نقشها را اندوخته کرده ام. جز این چیزی ندارم. نمیخواهم حرص مال دنیا را بزنم. من یک نیروی معنوی را برای خودم اندوخته کردهام. گاهی اوقات کارهایم را که نگاه میکنم خیلی لذت میبرم. تازگی تلهفیلم چشمان نامحسوس را بازی کردم. من حاضر بودم به این نقش آمپول تقویتی بزنم! پول این نقش را در زندگی بازی نمیکند. پول 24 ساعته تمام میشود، اما یک چیزهایی تمامشدنی نیست. من از کارهای خودم 30، 40 تا سیدی دارم. فکر میکنم که همه چیز دارم. ممکن است برخی بگویند این یک جور حماقت است. اما من این حماقت را با جان و دل میخرم.
یک جمله معروفی هست که میگویند بازیگری دوران بازنشستگی ندارد. با این گفته موافقید؟
نه ندارد. یک شعری هست که میگوید؛
به پیری خاک بازیگاه طفلان میکنم بر سر
که شاید بشنوم زان خاک بوی خردسالی را
آدم درحالیکه عصا به دست دارد هم میتواند بازی کند. یک زمانی من جوان بودم نقش یک افسر را بازی میکردم. الان من یک پیرمردی هستم که شاید نتوانم از یک جوی آب بپرم. خب بگذار آن نقش را بازی کنم. چه عیبی دارد. بازیگر جوان فقط در چند نقش محدود میتواند بازی کند. مثل نقش سرباز و عاشق و داماد و...
اما وقتی سن بالاتر میرود بازیگر درگیر خیلی از نقشها میشود. میتواند فرمانده و وکیل و پدر و... را بازی کند. اما یکی از مشکلات ما در این کشور این است که برخی بازیگران پیشکسوت ما خانهنشین میشوند. چون تهیهکنندهها زیاد سراغ اینها نرفتهاند. شما نمیتوانید بگویید یک کتاب را خواندهایم و باید آن را دور بیندازیم. شما گلستان سعدی و دیوان حافظ را نمیتوانید دور بیندازید. این آدمها را نباید فراموش کرد.
کسی که بیش از 50 سال تجربه بازیگری دارد احتمالا باید خاطرات شنیدنی هم از دوران بازیگریاش داشته باشد.
این قدر خاطره دارم که نمیدانم کدامش را بگویم. من خاطرات همه کارهایم را نوشته ام. در دانشگاه پراگ اجرای شب اول با اجرای شب ششم، 8 دقیقه اختلاف داشت. کارگردان با ما برخورد شدیدی کرد. یک روز یک استادی داشتیم که از ما خواهش کرد فردا سوار ماشین نشوید و پیاده بیایید و راس ساعت 5 اینجا باشید. من ساعت 5/3 از خانه بیرون آمدم و 7 دقیقه به 5 رسیدم. ما به استاد حرمت میگذاشتیم.از استادم یک کشیدهای خوردم که هنوز دردش را احساس میکنم. این را که بنویسید خیلیها باور نمیکنند.الان وضع فرق کرده است. من پارسال یک کلاس بازیگری داشتم. خیلی از این شاگردها را دیدهام که به کلاسهای مختلف رفتهاند اما به آنها چیزی یاد ندادهاند. سر کلاس برایش شعر گفتهاند. ما علاقهمندیم که جوانها رشد کنند. بازیگر شدن با قرص و آمپول نیست. یک نیروی خارق العاده میخواهد. من عشق میورزم که کار را خوب انجام دهم.
در زندگینامه شما خواندم که پس از ورود به ایران گروه تئاتری به نام توسکا تشکیل دادهاید. درباره این گروه صحبت کنید.
مسوول خانه جوانان که پشت خیابان رودسر واقع شده بود، از من خواست یک گروه تئاتر درست کنم. خدا خسرو شکیبایی را رحمت کند. من رفتم آن جا و شخصی به نام خسرو شکیبایی را انتخاب کردم. یک جوان لاغر سیاه چرده بسیار با ادب و شوخ بود. او عاشق بازی پینگپونگ بود. تنها چیزی که دوست نداشت تئاتر و سینما بود. میگفت من تئاتر بازی نمیکنم. خندهام میگیرد. این حرف خیلی جالب است نام تئاترمان «باشرفها، دنیا در قرن بیستم» بود. من آن جا نقش یک شارلاتان را بازی میکردم. خسرو شکیبایی رفیق آن شارلاتان بود. بازی قشنگی کرد. اولین بازیاش بود. من به ندرت چنین بازیای دیده بودم. من به راه رفتن هنرپیشه خیلی اعتقاد دارم. بازیگر در دو مورد میتواند بر تماشاچی غلبه کند. یکی در ورود است و یکی در دیالوگهایی که میگوید. شکیبایی این دو مورد را رعایت میکرد. به قدری عالی بازی کرد که من شیفتهاش شدم.
از بازیگران این نمایش چند نفر فوت کردهاند. وقتی رفتم به اروپا ارتباطم با این افراد قطع شد. وقتی برگشتم دیدم آدمهای بزرگی شدهاند. در گروه تئاتر من آقایان توکلی، کاشانی، ایرج ناظریان، خسرو شایگان و یکی دو نفر دیگر بودند.
الان من اکثر تئاترها را میروم و میبینم. ما وقتی یک تئاتر کلاسیک و رئال را میبینیم، خیلی لذت میبریم. فرهنگ نمایشی ما هنوز به آن مرحله نرسیده که من دستم را در هوا تکان بدهم و به تماشاچی تفهیم کنم من مرغ ماهیخوارم. در فرانسه و استرالیا این موضوع برای مردم قابل فهم است. در ایران بعضیها از تئاتر میآیند بیرون و میگویند ما خیلی چیزها فهمیدیم. اما حقیقت این است که نفهمیدهاند. ما گرفتار روشنفکرنمایی هستیم.
آرمان نوروزی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«جامجم» در گفتوگو با عضو هیات علمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی به بررسی اثرات منفی حفر چاههای عمیق میپردازد
سخنگوی صنعت آب در گفتوگو با جامجم: