وقتی به خودم آمدم او مرده بود

«چند هفته قبل دوازدهمین سالگرد ازدواج من و دنیس بود. در زندان با خودم فکر می‌کردم که چطور تمام این سال‌ها را با هم زندگی کردیم. هرچقدر که بیشتر به گذشته‌ام فکر می‌کنم بیش از قبل به این موضوع پی‌می‌برم که شاید ازدواج ما از همان ابتدا هم کاری اشتباه بود.
کد خبر: ۲۹۹۴۴۴

 ما از دو فرهنگ مختلف با دیدگاه‌های کاملا متفاوت بودیم که وجوه مشترکمان بسیار کمتر از نقاط اختلافمان بود. برای من ازدواج با او به منزله رسیدن به ثباتی بود که به دنبال آن می‌گشتم، اما نمی‌دانستم او برای ازدواجش با من چه معیاری در ذهنش داشت. اکنون که وقت بیشتری برای فکر کردن به زندگی مشترکمان دارم و فکر می‌کنم که شاید تنها دلیل او برای ازدواج کردن با من همان علاقه‌اش بوده باشد. برای او من دختری تنها بودم که باید از پس همه سختی‌های زندگیم برمی‌آمدم و کوچک‌ترین پشتوانه‌ای از لحاظ مالی یا حتی خانوادگی شامل حال من نمی‌شد.

سال‌ها قبل از کشورم هند خارج شده بودم و دلیل آن هم اختلافات دیرینه میان پدر و مادرم و عدم ثبات شخصیتی من بود. پدرم مردی سنتی از هندوستان بود که در سفری تفریحی به آمریکا با مادرم که آمریکایی‌الاصل بود آشنا شد و خیلی زود ازدواج کرده بودند. آن طور که مادرم تعریف می‌کرد اوایل ازدواجشان و حتی تا زمانی که من که تنها دخترشان هستم به دنیا آمدم زندگی در هند برایش قابل تحمل بوده، اما با گذشت زمان پی برده است که نمی‌تواند در مملکتی غریب و با فرهنگی متفاوت زندگی کند. این بود که با وجود مخالفت‌های پدرم که اجازه نمی‌داد مادرم مرا هم با خودش به مملکتش بیاورد او از هند خارج شد و تا چندین ماه مادرم را ندیدم. تا چند سال قبل که بالاخره با سعی زیادی که «دنیس» شوهرم به خرج داد توانستم او را پیدا کنم.

مادرم دوباره ازدواج کرده بود و به نظر می‌رسید که زندگی بسیار خوبی داشته باشد. می‌دانستم که احتیاجی به من ندارد و این بود که ملاقات‌هایم را با او بسیار محدود کرده و تنها به همان چند بار اکتفا کردم. وقتی تصمیم گرفتم از هند خارج شوم چیزی برای از دست دادن نداشتم. پدری که سال‌ها قبل بر اثر ابتلا به سرطان در گذشته بود و خانواده‌ای داشت که هرگز مرا به خاطر این که مادرم ما را تنها گذاشته بود نمی‌پذیرفتند.

برای آنها من یک خارجی بودم که وارد زندگی‌شان شده بودم و برای خودم این اوضاع قابل تحمل نبود. با شرایط سختی که داشتم پا به مملکت مادرم گذاشتم که می‌گفتند مرکز فرصت‌هاست، اما فرصت برای افرادی که از جنس خودشان بود، نه من که چهره‌ام هیچ بویی از مادرم نبرده بود و یک هندی تمام عیار بودم.» بعد از این که «نیکولا پا دیمکومب» به اتهام به قتل رساندن شوهرش «دنیس هوی» 36 ساله دستگیر شد اعتراف کرد که او را با وارد کردن چند ضربه شدید با استفاده از یک چکش به قتل رسانده است. آنچه که او برای دفاع از خودش و عمل جنایتکارانه‌ای که انجام داده بود به دادگاه ارائه داد شاید تنها دلیلی بود که توانست او را از حکم اعدام دور کرده و به تنها 30 سال حبس برساند. حکمی که از نظر نیکولا شاید تنها باری بود که زندگی نسبت به او منصفانه عمل کرده بود. «وقتی که با دنیس آشنا شدم تازه در یک هتل به عنوان خدمتکار مشغول به کار شده بودم. او به عنوان مدیر داخلی هتل کار می‌کرد و بسیار هم سختگیر بود. من که به واسطه تازه وارد بودنم در این کشور هیچ اعتماد به نفسی نداشتم و تمام مردم آن را به شکل موجودات فضایی می‌دیدم، تنها رابطه‌ام با اطرافیانم به سلام و احوالپرسی ختم می‌شد. بیشتر همکارانم که زنهایی از کشورهایی همچون مکزیک و السالوادور بودند بیشتر می‌توانستند با جهان اطرافشان ارتباط برقرار کنند. لهجه غلیظی که من داشتم سبب می‌شد که احساس شرم از صحبت کردن به زبان انگلیسی داشته باشم و همین موضوع ارتباطاتم را بسیار بسیار محدودتر می‌کرد. پس از گذشت چندین ماه توانستم یک آپارتمان 30 متری برای خودم اجاره کنم و از زندگی کردن در مسافر‌خانه‌هایی که هر اتفاق عجیبی ممکن بود در آن بیفتد خلاص شدم. صاحبخانه شدن برایم اتفاق خیلی خوبی بود و تازه می‌فهمیدم می‌توانم با کار کردن زیاد کم‌کم به آن حداقل‌هایی که در ذهنم داشتم برسم. هرچه بیشتر کار می‌کردم اضافه کاری بیشتری می‌گرفتم و می‌توانستم گره‌های زیادی که در زندگی خالی‌ام وجود داشت را پر کنم. ارتباط کاری من با دنیس به واسطه آن که ساعات زیادی را در هتل محل کارم مشغول بودم بیشتر می‌شد. او مردی جدی و در عین حال مهربان بود که هر کس از خدمتکاران هتل احتیاج به کمک داشت به او مراجعه می‌کرد. احساس می‌کردم شاید او تنها فرد مورد اعتماد در میان اطرافیان من باشد که کوچک‌ترین شناختی از آنها نداشتم. کم‌کم احساس کردم که دنیس سعی دارد بیشتر با من آشنا شود و از این موضوع احساس خوبی نداشتم. فکر می‌کردم شاید او تصور می‌کند به خاطر این که تازه‌وارد هستم و از زندگی کردن چیز زیادی نمی‌دانم می‌تواند از من سوءاستفاده کند اما زود متوجه شدم که اشتباه می‌کنم.

تنها قصد او کمک کردن به من بود که برایم بسیار خوشایند به نظر می‌رسید. آشنایی ما به علاقه‌ منجر شد و او خیلی زودتر از آنچه که من انتظارش را داشتم از من تقاضای ازدواج کرد و من هم که برای تغییر در زندگی سختم حاضر به پذیرفتن هر ریسکی بودم با‌ آن موافقت کردم و ازدواج کردیم.»

پس از ازدواج با «دنیس هوی» نیکولا تصمیم گرفت درس بخواند تا بتواند جای بهتری در اجتماعی که در آن قرار داشت پیدا کند. دنیس که اوایل بسیار با این فکر موافق بود قبول کرد که همه هزینه‌های بالای درس خواندن همسرش را بپردازد و با همین روش نیکولا وارد دانشگاه شد. آنچه او در دانشگاه می‌دید با هر چه که در زندگی اش دیده بود متفاوت بود. در واقع دنیای بزرگ از دریچه‌ای دیگر نمایان شده بود که برای نیکولا که در زندگیش تجارب زیادی نداشت بسیار جذاب به نظر می‌رسید. حسادت‌های دنیس هم از همانجا آغاز شد. احساس رغبت‌ زیادی که نیکولا به درس خواندن و دانشگاه رفتن نشان می‌داد سبب شد که او به این موضوع حساس شود و کم‌کم شروع به بدرفتارهایی کند که برای همسرش تازگی داشت.

دعواها و مشاجرات آنها آنقدر بالا گرفت که بالاخره نیکولا تصمیم گرفت درس خواندن و دانشگاه رفتن را کنار بگذارد. حساسیت‌هایی که دنیس از خودش نشان می‌داد آنقدر بیش از حد انتظار بود که به نظر می‌رسید هر طور شده باید مهار شوند و تنها راه آن درس نخواندن و دانشگاه نرفتن بود. «اولین ضربه بزرگ زندگی‌ام جایی بود که مجبور شدم به خاطر رفتارهای دیوانه‌وار شوهرم از دانشگاه رفتن بازبمانم. انگار اسیری بودم که آزادی را تجربه کرده بود اما باید به زندان باز می‌گشت.

در همان یک سال در رشته اقتصاد آنقدر خوب درس خوانده بودم که می‌توانستم بورسیه شوم و هزینه‌هایم را خودم بپردازم اما بی‌فایده بود. دنیس چهره‌ای از خودش نشان داد که برایم غریب بود. دعواهای ما از همانجا آغاز شد و چندین ماه بعد به کتک‌کاری رسید. او به هر مساله‌ای که برمی‌خورد به خودش اجازه می‌داد که روی من دست بلند کند و من که راه به جایی نداشتم باید تحمل می‌کردم. می‌دانستم که مرا دوست دارد اما هیچ‌ کنترلی روی کارهایش نداشت. بی‌پناه بودن من برایش کاملا واضح بود و سبب شد که سال‌های سال مرا در رنج و عذاب باقی بگذارد. شبی که خسته شدم از هر چه تا به حال از او کشیده بودم سراغ جعبه‌ابزارمان رفتم و چکش را برداشتم. به خودم که آمدم او جان سپرده بود.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها