در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
دادگاه مهریه و نشوز و... که برگزار شد، مهر طلاق که خورد روی شناسنامهشان، هرکدام از یک طرف دعوای حضانت را مطرح کردند. بچه را از دو طرف میکشیدند غافل از اینکه وقتی دعوا تمام شود، دیگر هیچ کدام حوصله نگهداشتنش را ندارند. بچه که قرار بود عامل پیوندشان بشود، هر روز هفته یک جا بود. خانه مادربزرگ، عمو، همسایه بالایی و پایینی که نمیدانستند توصیههای آنها برای بچهدار شدن یک روز دامن خودشان را هم میگیرد.
بچه هر روز تنها و تنها تر شد. به هیچ کدام تعلق نداشت. آنها آنقدر مشغول خودشان بودند که فرصتی برای او نداشتند. بچه، در خودش فرو رفت و تا توانست خودش را بشناسد به فکر رفتن افتاد. در خانه کسی منتظر او نبود.
زندگی خانوادگی برای کودکان بیشتر از افراد بالغ اهمیت دارد. کودک اولین تجربیات خود را در زیستن با دیگران در خانه میآموزد و در محیط خانواده است که پایه رشد و فعالیتهای آینده کودک گذاشته میشود. ایـن کـه در روابـط مـا بـا دیـگـران عـشق و محبت حکمفرماست یا خصومت و نفرت، تا حد بسیار زیادی به تربیت خانوادگی برمیگردد.
همه رفتارهای دوران نوجوانی، جوانی و میانسالی تا مرگ، چه اجتماعی باشد چه ضد اجتماعی، از تجربیات گذشته به وجود میآید و با توجه به این تجربیات است که میتوان این حالات و رفتارها را توجیه کرد. بزهکاری در کودکان و نوجوانان هم هرچند میتواند به عوامل بسیار، از جمله مشکلات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی وابسته باشد، اما در گام نخست، این خانواده است که کودک را به مسیر صحیح هدایت میکند یا بستر گناه و جرم و انحراف را برای او مهیا میکند. انسان چون اجتماعی است، از بدو تولد تحت تاثیر افکار، عقاید و رفتار اطرافیان قرار میگیرد و بعدها به تقلید از این رفتارها و گفتارها، الگوهایی را که به نحوی در ارتباط با او هستند سرمشق رفتاری خود قرار میدهد. خمیر مایه مولفههای اصلی شخصیت متعادل و پویا یا متزلزل و آسیبپذیر کودکان و نوجوانان در کانون خانواده و در سایه تعامل مطلوب با والدین شکل میگیرد و وقتی این سرپناه امن فرو میریزد، پایههای اعتماد و بنیان شخصیت فرد هم فرو میریزد.
جرمشناسی بچههای طلاق
در مطالعه علتهای رفتار مجرمانه، همیشه باید به عوامل چندگانهای که باعث ایجاد جرم میشوند و نیز تاثیر متقابل آنها بر یکدیگر، توجه کرد. برحسب مورد، ممکن است تاثیر یکی از این عوامل از عامل دیگر بیشتر باشد، ولی هیچگاه یک عامل واحد، علت همه رفتارهای مجرمانه نیست.
2 عامل اصلی ایجاد بزهکاری، اجتماع و روان هستند. در بزهکاری، عوامل اجتماعی و روانی هر دو بر یکدیگر اثر میگذارند و باهم همبستگی دارند. عوامل اجتماعی در محیط وجود دارد و فرد را تحت تاثیر قرار میدهد. عوامل روانی هم در درون شخصیت موجود است و در مقابل محیط واکنش نشان میدهند. این عوامل از نظر کیفیت و کمیت، تغییر پیدا میکنند و ممکن است به صورتهای بیشمار با یکدیگر ترکیب یابند. رعنا حاجحسینی، وکیل دادگستری میگوید: انسان ممکن است از 3 راه به انجام فعالیتهای مجرمانه وادار شود. یکی وقتی تمایلات ضداجتماعی او در معرض نفوذ عوامل جرم قرار میگیرد و تحت تاثیر این عامل، بیشتر برانگیخته شود. دیگر زمانی که شخص به خاطر احساس گناه عمیق که بر اثر کارهای قبلی او به وجود آمده، میل شدیدی به مجازات شدن دارد و سوم وقتی که شخصی از لحاظ عاطفی، احساس ضعف و عدم اطمینان میکند، ممکن است برای مخفی نگهداشتن این احساس، روحیهای دفاعی و پرخاشگر پیدا کند.
به گفته این وکیل دادگستری، ممکن است تمایلات مجرمانه شخص و مقاومت او در مقابل آنها به عملی ضداجتماعی یا مجرمانه منجر شود یا به عکس، به صورت رفتاری که مورد تایید اجتماع است درآید و این بستگی به آن دارد که از تمایلات مجرمانه و مقاومت،کدام قویتر باشند.
همه افراد دارای تمایلات و ضد تمایلاتی هستند. عمل مجرمانه تنها وقتی ممکن است روی دهد که مقاومت شخص کافی نباشد و نتواند فشار تمایلات مجرمانه و وضعیت خاص را تحمل کند.
مشکلترین کار، تشخیص میزان مقاومتی است که شخص ممکن است در موقعیتهای خاص در مقابل ارتکاب جرم داشته باشد. مقاومت دارای ریشههای عاطفی، فکری و اجتماعی است و این سه عامل با موقعیت شخص، ارتباط نزدیکی دارد. وقتی شخص از یک بیماری روانی که ریشه جسمانی دارد رنج ببرد، مسلم است که مقاومت عاطفی و جسمانی او کمتر خواهد بود.
کارشناسان تایید میکنند، طلاق والدین یکی از عواملی است که این مقاومت را در فرد کم میکند و او را در مقابل وسوسههای ارتکاب جرم ضعیف میکند. در نتیجه، طلاق، پیشزمینه ارتکاب جرایم و بزهکاری فرزندان طلاق است. ساده است که چون بچههای طلاق از داشتن یک پناهگاه امن خانوادگی محرومند، دچار عوارضی میشوند که جبران آنها در خارج از محیط خانوادگی، مسیرشان را به سوی جرم منحرف میکند.
کسی دوستم ندارد
معمولا فرزندان خانوادههای طلاق با همسالان عادی خود سازگاری ندارند. خیلی از آنها ترک تحصیل میکنند یا افت تحصیلی دارند. محمدتقی قلندران، مشاور خانواده میگوید: جدایی پدر و مادر، احساسی را در بچههای طلاق برمیانگیزد که براساس آن آنها به خانوادههای عادی و همسالانی که این مشکل را ندارند، کینه میورزند. مقایسه وضعیت خود با دیگران باعث میشود، این بچهها دچار عقدههای درونی شوند و همواره دنبال فرصتهایی باشند که از دیگران انتقام بگیرند. این احساس زمینه ارتکاب جرم را در آنها تقویت میکند و آنها همیشه مترصد فرصتی هستند که در آن، کمبودهای خود را جبران کنند.
کودکی که والدینش جدا از هم زندگی میکنند، بین هم مدرسهایهایش بسادگی پذیرفته نمیشود و در سـایـر مـوقعیتهای اجتماعی هم با مشکلات عـدیـدهای روبـهرو مـیشـود که احساس حقارت، شکست، سرخوردگی، خودکوچکبینی و خود پنداره منفی را در او تقویت میکند و همه روابط اجتماعی و انسانیاش را تحت تاثیر قرار میدهد.
شرایط برای کودکان و نوجوانان و حتی جوانی که والدینش از هم جدا شدهاند، شرایط راحتی نیست. همهشان روزها و اتفاقهای تلخی را تجربه میکنند. اولین موضوع شرمندگی و خجالت شدید بچهها از عنوان کردن طلاق والدین است. موضوع دیگر، حس دوستداشتنی نبودن فرزند در خانواده است. بچهها تصور میکنند اگر خانواده از هم پاشیده شد یا والدین با هم نماندند، به این دلیل است که آنها عزیز نیستند. همچنین بچهها احساس میکنند، پایگاه خودشان را از دست دادهاند، دیگر امنیت ندارند و تنها خواهند ماند.
قلندران میگوید: رفتار پدر و مادر پس از جدایی هم خود باعث بروز نابهنجاری و بزهکاری در فرزندان میشود. بسیاری از مردها وقتی همراه خانواده خود هستند، رفتارهای ناهنجار ندارند؛ یعنی چون بیشتر وقتشان را با خانواده سپری میکنند، فرصتی برای رفت و آمد با دوستانی که شاید ناباب باشند، ندارند اما همین مردها در نبود خانواده، وقتشان را با دوستانی که چندان هم مناسب نیستند، میگذرانند. امکانش هست که مردها به اعتیاد، جمعهایی با رفتارهای ناپسند مثل قماربازی و... روی بیاورند که به نتایج بدی منجر میشود. زنها به دلایل دیگری دچار آسیب و جذب شدن به بزه میشوند. طبق آمار، حدود 50 تا 60 درصد زنها به دلیل مشکلات مالی بزه را تجربه میکنند. زنها پـس از طـلاق پایگاه مالی مناسب ندارند و نبود پایگاه مالی آنها را به سوی انحرافات اجتماعی و اخلاقی سوق مـیدهـد. ایـن مـوضـوع در صورت نبود پدر و مادر حمایتگر برای زنان، شدت بیشتری پیدا میکند. وقتی سرپرستی کودک به زنان کمتوان مالی داده شود، مشکلات بیشتر میشود.
تقصیر من نبود
بچههای طلاق، به دلیل کینه داشتن نسبت به والدین و در کل خانواده، به پرخاشگری روی میآورند که در نوع شدتیافته میتواند به رفتارهای نابهنجار دیگر منجر شود. دزدی برای برطرف کردن نیاز یا ارضای ذهنی، دروغگویی برای خودنمایی و جذب دیگران به سوی خودشان و گرفتن محبت، تخریب اموال عمومی و آسیب رساندن به همکلاسیها برای جبران عقده حقارت از این دسته رفتارهاست که با افزایش سن، بزرگتر میشود.
طـلاق هـمـچـنـیـن مـیتـوانـد مـوجب آسیبهای اجتماعی از قبیل اعتیاد، الکلیسم و سایر انحرافات جنسی در فرزندان شود. ترس از آینده، احساس گناه، احساس تنهایی، مشکلات روحی و روانی و جسمانی، دوگانگی، مشکلات اقتصادی، انزوای اجتماعی و اختلال در هویت، کاهش فرصتهای ازدواج، کاهش رضایت از زندگی و گرایش ارتکاب به جرم و بزهکاری در زمره پیامدهای طلاق است.
قلندران میگوید: «این بچهها پایگاه تربیتیشان را از دست دادهاند. خیلی از مواقع پدر و مادر از مسوولیت فرزند سر باز میزنند. گاهی یکی از طرفین که در تربیت او تاثیرگذار بوده کنار میرود، این باعث میشود فرزند الگوی رفتاری مناسبش را از دست بدهد. از سوی دیگر بچهها نسبت به خانواده احساس کینه میکنند. اعتماد به نفس ندارند. حس میکنند افراد باارزش و لایقی برای زندگی خوب نیستند که همه اینها میتواند دلیل روی آوردن به بزه باشد. در صورتی که محبت به اندازه کافی نباشد، فرزند دختر و پسر برای جذب محبت به سوی هر فرد و گروهی میرود و جذب هر گروهی شدن تبعات ناگواری به همراه دارد.»
فرزندان طلاق حس میکنند در موقعیتی گرفتار آمدهاند که خودشان کمترین نقش را در آن داشتهاند و در نتیجه آن، حقوق فراوانی از آنها ضایع شده است. فرزندان طلاق که در پی حقوق خود در جامعه و خانواده هستند، راه آن را پیدا نمیکنند و دست به هر کاری می زنند تا به حق خود برسند. دزدی، موادمخدر و انواع جرمها و بزهها راههایی هستند که این جوانان به آن پناه میبرند.
بزهکاران بالقوه
اگر داستان زندگی مجرمان را بخوانیم، خیلی زود بـه ردپـای فـرزنـدان خـانـوادههـای از هـم گـسـیخته برمیخوریم. بیشتر مجرمان و جنایتکاران، از وجود یـک یـا هـر دو سـرپـرسـت خـود مـحـروم بـودهانـد. آسیبشناسان سازمان بهزیستی تایید میکنند که بیشتر کودکان خیابانی و کارتنخواب از فرزندان طلاق هستند.
به اینها اضافه کنید کودکانی را که در خیابانها گدایی میکنند یا برای تامین زندگیشان دست به جرمهای کوچک و بزرگ میزنند. قلندران میگوید: <مساله فقط عقدههای درونی نیست. وقتی یکی از والدین از زندگی خانوادگی فرد حذف میشود، امکان این که کودکان دچار مشکلات شدید اقتصادی شوند، بیشتر میشود. اینگونه بچهها معمولا هم پدرشان را از دست میدهند هم مادرشان را، چون معمولا آن کسی هم که سرپرستی او را پذیرفته پس از مدتی دنبال زندگی خودش میرود و او را از نظر روانی و اقتصادی به خود وا میگذارد. آنها چون نانآور خانواده محسوب میشوند به کارهایی مثل سیگارفروشی، دستفروشی، خـریـد و فـروش مـوادمـخدر، دزدی، جیببری و همکاری با باندهای سرقت گرایش پیدا میکنند.>
حسن زندگی در خانواده کامل این است که پدر و مادر میتوانند بر رفتار فرزندشان نظارت داشته باشند و این حالت در زندگی کودکان طلاق کاملا از بین میرود. به این ترتیب، میشود کودکان طلاق را بزهکاران بالقوه نامید. پدر و مادر این کودکان، دیگر قادر به نظارت بر اعمال و رفتار آنها نیستند. تنهایی عمیق این نوع بچهها هم باعث میشود بسادگی یکی از طعمههای اصلی اعمال مجرمانه محسوب شوند و خود آنها هم برای جبران خلا‡های عاطفیشان، گرایش به کارهایی پیدا کنند که به زعم خودشان میتواند حرکتی قهرمانانه، انتقامجویانه و متفاوت باشد. طبیعی است زندگی نمیتواند برای کودکی که احساسات پدر و مادرش دائما از عشق به تنفر و از امنیت به ناامنی تغییر میکند، معنی و مفهومی داشته باشد. اینگونه پدر و مادرها آمادگی ندارند نسبت به نیازهای فرزندان خود حساسیت داشته باشند یا احتیاجات آنها را برآورده کنند و در صورتی که کودک در مقابل این نوع محیط عاطفی به شکل مخالف واکنش نشان دهد، کاملا ممکن است که به بزهکاری نوجوانان و حیات مجرمانه هنگام بلوغ کشیده شود.
طلاق موفق
زندگیای که به طلاق میانجامد، زندگی ناموفقی است، اما شاید هر طلاقی ناموفق نباشد. طبیعی است که امکان جلوگیری از طلاق به طور صددرصد وجود ندارد، اما شاید بتوان انتظار داشت که در صورت اتفاق افتادن آن، اجتماع و خانوادهها هزینه کمتری بپردازند. قلندران میگوید: در بعضی موارد، وقتی امکان ادامه زندگی مشترک برای همسران وجود ندارد، سلامت خود آنها و فرزندانشان در این است که از هم جدا شوند، اما این جدایی هم باید آدابی داشته باشد که پس از آن، شاهد اتفاقهایی مثل بزهکاری فرزندان طلاق نباشیم.
این خطا که با وجود اختلافات عمیق زناشویی، خانوادهها اقدام به بچهدار شدن میکنند، یکی از اشتباههای مرسوم در میان خانوادههاست که به توصیه قلندران، پیش از هر چیز باید از آن جلوگیری کرد. به یاد داشته باشیم طلاق در خانوادهای که فرزندی نداشته باشند، کم عارضهتر است. در ادامه، اگر هم خانوادهای همچنان با وجود فرزندانشان مجبور به گسستن پیوند ازدواج شدند، باید با در نظر گرفتن همه جوانب بخصوص وضعیت آتی فرزندان، دست به این کار بزنند. بر این اساس، برنامهریزی برای آینده فرزندان پس از طلاق اهمیت زیادی دارد و والدین باید برای تمام مراحل زندگی فرزندشان تصمیمی بگیرند. حفظ رابطه محترمانه و دوستانه والدین پس از جدایی میتواند امکان تشدید مسائل ناشی از طلاق را کمتر کند. تامین نیازهای اقتصادی فرزندان، توجه به نیازهای عاطفی و روحی آنها میتواند براساس یک ارتباط تعریف شده میان والدین اتفاق بیفتد و حتی اگر یکی از والدین به خاطر ناهنجاریهای رفتاری مثل اعتیاد یا بزهکاری، امکان ایفای این نقش را ندارد، باید زمینههایی فراهم شود که تنها سرپرست موجود، خلا‡های فرزندش را پر کند. در این زمینه نهادهای اجتماعی و فرهنگی هم باید فرصتی ایجاد کنند که برای فرزندان طلاق استفاده از مشاوره و حل مساله وجود داشته باشد و اگر کسی شرایط زندگی در خانوادهای سالم را نداشت، اجتماع، فرصت زندگی عادی را به او بدهد. مددکاران اجتماعی، به عنوان مشاورانی که وضعیت فرزندان را پس از طلاق والدینشان بررسی میکنند، میتوانند با توجه به نشانههای بزهکاری در نوجوانان، خدماتی ارائه کنند که در نتیجه آن، امکان تبدیل شدن این دسته از فرزندان به مجرمان آینده کمتر شود.
نعیمه دوستدار
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم