3 سال تعقیب برای دستگیری قاتل فراری

تابستان سال 1369 بود. پیگیر پرونده قتل مرموز مرد جوانی بودم که با ضربات چاقو مجروح و در یکی از بیمارستان‌های جنوب شهر تهران جان سپرده بود. کارآگاهان شعبه یک اداره آگاهی تحقیقات گسترده‌ای‌ را برای شناسایی و دستگیری قاتل آغاز کردند و این تحقیقات 3 سال به طول انجامید و بالاخره قاتل فراری در یک تعقیب و مراقبت طولانی دستگیر شد.آن چه که در پی می‌خوانید، برگی از این پرونده عجیب و پیچیده است.
کد خبر: ۲۱۶۴۸۲

خرداد ماه سال 1368 بود که پرونده قتل مرد جوان 24 ساله‌‌ای به نام بهروز به اداره آگاهی ارجاع شد. این جوان که با ضربات ممتد کارد مجروح شده بود، به بیمارستان انتقال و ساعتی بعد در بیمارستان جان سپرد.

در گزارش کلانتری آمده بود، غروب 17 خرداد ماه جسم خون آلود بهروز به بیمارستان انتقال اما تلاش پزشکان برای نجات وی بی‌نتیجه ماند و او براثر شدت خونریزی جان سپرد. مرگ بهروز براثر ضربات ممتد چاقو که بر بدنش فرود آمده بود رخ داده و تنها سرنخی که در صحنه جنایت و در تحقیقات از شاهدان به دست آمد، این بود که ضاربان سوار بر یک خودرو گلف آبی رنگ بوده‌ که پس از ضرب و شتم بهروز با سرعت از معرکه گریخته‌اند.در اظهارات شاهدان آمده بود بهروز سرنشین همان خودرو گلف بوده که توسط دو نفر دیگر از سرنشینان خودرو از آن پیاده و مورد حمله قرار گرفته و پس از آن که در خون خود در غلتیده است ضاربان سوار بر خودرو از معرکه گریخته‌اند.

کارآگاهان در اولین گام بلافاصله خانواده بهروز را شناسایی و تحت بازجویی قرار دادند.

پدر بهروز که از شنیدن حادثه قتل پسرش کاملا شوکه شده بود، به کارآگاهان گفت: بهروز در یک آژانس مسکن کار می‌کرد. او بسیار به کارش علاقه داشت ،درآمدش هم بد نبود، سرش به کار خودش گرم بود و کار به کار کسی نداشت. البته دوست و رفیق زیاد داشت اما اصلا اهل خلاف و رفت و آمد با آدم‌های ناباب نبود و این حادثه همه اعضا خانواده ما را شوکه کرده است.

وی در مورد این که آیا کسی از دوستان پسرتان دارای خودرو گلف آبی رنگ است. پاسخ می‌دهد: من در این مورد اطلاعی ندارم. پسرم دوستان زیادی داشت که خیلی از آنها را من نمی‌شناختم ولی همین قدر می‌دانم که او جوان سر به راهی بود و از افراد ناباب دوری می‌کرد.

کارآگاهان پس از بازجویی از اعضای خانواده بهروز بار دیگر به تحقیق و بررسی در صحنه جنایت می‌پردازند، شاید بتوانند که‌ به نتایج تازه‌ای دست یابند. کارآگاهان در بازجویی و تحقیق از اهالی محل درگیری و همسایگان در می‌یابند. خودرو گلف به طور ناگهانی در کنار خیابان پارک و سه سرنشین داخل آن بیرون آمده و با یکدیگر درگیر شده‌اند. در این میان یکی از آنها که راننده هم بوده کارد بلندی را از داخل داشبورد بیرون آورده و شروع به ضربه زدن به یکی از نفرات درگیری کرد و آنگاه رو به نفر دیگر گفته، محسن سوار شو، کارش تمومه، بعد هم قبل از این که توسط افراد حاضر در آن محل دستگیر شوند از معرکه گریخته‌اند.

شاهدان اعلام می‌کنند شماره پلاک خودرو گلی بوده و اصلا قابل رویت نبوده است.

کارآگاهان درمی‌یابند یکی از ضاربان محسن نام دارد و این خود سرنخ دیگری از این جنایت فجیع و دردناک است.

کارآگاهان در ادامه تحقیقات و بررسی‌های خود به سراغ همدستان، رفقا و همکاران مقتول می‌‌روند. کـارآگـاهان در طول 72 ساعت از ده‌ها نفر از دوستان، آشنایان و رفقای مقتول بازجویی می‌کنند و در اینجاست که موفق به شناسایی صاحب خودرو گلف به نام هاشم می‌شوند.

یکی از همسایگان مقتول در این رابطه می‌گوید:‌ بهروز شیفته خودرو گلف بود و همه‌اش در این فکر بود که یک گلف اسپرت بخرد. او مدتی بود که با یک نفر به نام هاشم آشنا شده بود. هاشم یک گلف آبی رنگ داشت و گویا می‌خواست آن را به صورت اقساط به بهروز بفروشد، هاشم گاه گاهی عصرها به سراغ بهروز می‌آمد. گویا هاشم یک مغازه کافی‌شاپ در مرکز شهر داشت. من آدرس دقیق کافی‌شاپ را نمی‌دانم ولی بهروز می‌گفت طرف میدان انقلاب است.

کارآگاهان با استفاده از اظهارات همکاران بهروز جستجوی گسترده‌ای را برای شناسایی هاشم آغاز کردند. آنها تمامی کافی‌شاپ‌های مرکزی تهران را مورد بررسی قرار دادند و بالاخره موفق شدند کافی‌شاپ هاشم را شناسایی کنند اما هیچ اثری از هاشم نبود. کارآگاهان محل زندگی او را شناسایی کردند و به تحقیق از خانواده او پرداختند اما پدر و مادر هاشم مدعی شدند وی چند روزی است به خانه نیامده و هیچ خبری هم از او ندارند.

در این میان فردی به نام فرامرز که شریک هاشم در مغازه بود، به کارآگاهان گفت:‌ هاشم به من گفت مدتی گرفتارم و به مغازه نمی‌آیم، تو سهم مرا از فروش به خانواده‌ام بده. او ادعا کرد که هیچ خبری از هاشم ندارد و نمی‌داند کجاست. وی تاکید کرد هاشم روزی که قصد رفتن داشت بسیار مضطرب و سراسیمه بود.

فرامرز، محسن - دیگر ضارب ــ را شناخت و آدرس او را در اختیار کارآگاهان قرار داد اما وقتی کارآگاهان به جلو منزل وی رفتند، پی بردند او هم چند روزی است به خانه نیامده و ناپدید شده است.

کارآگاهان تعقیب و مراقبت برای دستگیری هاشم و محسن را آغاز کردند. هر جا که امکان آن می‌رفت آن دو مخفی شده باشند را تحت بازرسی قرار دادند، حتی تیمی از کارآگاهان عازم شهرستان شدند اما هیچ ردی از آن دو پیدا نکردند، تا این که پس از 3 هفته جستجو، تعقیب و مراقبت فشرده بالاخره موفق به دستگیری محسن در خانه یکی از اقوام دورش در کرج شدند.

محسن پس از دستگیری و در همان مراحل اولیه بازجویی به درگیری با بهروز اعتراف کرد اما عنوان نمود که هیچ نقشی در قتل او نداشته و ضربات کارد توسط هاشم به مقتول وارد آمده است. وی همچنین عنوان کرد هیچ خبری از هاشم ندارد و آخرین بار که او را دیده هاشم ادعا کرده می‌خواهد به هر قیمتی شده مدتی از کشور بگریزد تا بعد از این که آب‌ها از آسیاب افتاد دوباره برگردد.

محسن تاکید کرد در دعوا و درگیری نقشی نداشته است و فقط به علت ترسی که او را گرفته بود، از صحنه متواری گشته است.

ادعاهای محسن مبنی بر این او در درگیری و قتل بهروز مداخله نداشته با مشاهدات عینی شاهدان همخوانی داشت، با این وجود وی تا نتیجه نهایی تحت بازداشت قرار گرفت. حالا بیشترین امید کارآگاهان برای پیدا کردن قاتل، یافتن خودرو گلف آبی رنگ بود که زیر پای قاتل فراری قرار داشت.

تـحـقـیـقــات بــرای یــافـتـن خـودرو آغـاز شـد. کارآگاهان شماره خودرو را شناسایی و در اختیار واحدهای انتظامی سراسر کشور قرار دادند. بعد از گذشت دو هفته از شهریار خبر رسید که خودرو مـذکـور در یـک نـمـایـشـگـاه کـشـف شده است. کـارآگـاهـان بـلافـاصـله عازم شهریار شده و در بازجویی از صاحب نمایشگاه دریافتند که مدتی پیش خودرو مذکور به صورت قولنامه توسط هاشم فروخته شده است و قرار بوده بعد از مدتی انتقال قطعی سند خودرو انجام و مابقی پول به هاشم پرداخت شود که هاشم دیگر مراجعه نکرده و اتومبیل هم در نمایشگاه باقی مانده است.

تحقیق کارآگاهان در مورد صحت و سقم ادعای صاحب نمایشگاه نشان می‌دهد که وی راست می‌گوید و از جریان خودرو کاملا بی‌اطلاع بوده است.

بـا کـشـف خـودرو گـلـف آبـی رنـگ تـحـقـیق کارآگاهان در این خصوص متوقف و جستجوی آنها برای یافتن هاشم وارد مرحله تازه‌ای می‌شود.

کــارآگــاهــان بــرای یـافـتـن هـاشـم تـحـقـیـقـات گسترده‌ای را آغاز می‌کنند. آنها حتی به چندین شـهــرسـتــان ســرکـشـی کـرده و بـه بـازجـویـی از خویشاوندان و آشنایان او می‌پردازند اما هیچ ردی از او نمی‌یابند تا این که بعد از گذشت 3 ماه متوجه می‌شوند هاشم از کشور گریخته است و از ترکیه با خانواده‌اش تماس گرفته و اظهار داشته که من حالم خوب است و مشغول کار هستم، نگران من نباشید.

کارآگاهان بلافاصله موضوع را از طریق پلیس بین‌الملل تعقیب می‌کنند اما هاشم از ترکیه هم گریخته و به چند کشور دیگر می‌رود. بررسی‌های کارآگاهان برای یافتن هاشم به بن بست می‌رسد. تنها راه چاره‌ برای کارآگاهان صبر است. این صبر 3 سال به طول می‌انجامد. در سال 1372 در حالی که هاشم تصور می‌کند همه چیز به حیطه فراموشی سپرده شده و به قول خودش آب‌ها از آسیاب افتاده با تغییر قیافه وارد تهران می‌شود. او در هتل اقامت مـی‌گـزیـنـد و بـه خـانـواده‌اش خـبـر مـی‌دهد که می‌خواهد آنها را ببیند اما نه در خانه. او پدر و مادرش را به یک رستوران دعوت می‌کند و در همان رستوران است که خود را در محاصره پلیس می‌بیند و دستگیر می‌شود.

هاشم که حتی تصورش را هم نمی‌کرد با آمدن به تهران در ظرف چند ساعت غافلگیر و دستگیر شود، در همان مراحل اولیه بازجویی لب به اعتراف گشوده و راز قتل بهروز را برملا می‌کند.

هاشم در قسمتی از اعترافات خود می‌گوید: بهروز برای خرید خودرو گلف مقداری پول به من داد، پولی که او داده بود نصف بیشتر خودرو نبود، اما فکر می‌کرد صاحب خودرو است. آن روز سر همین موضوع با هم درگیر شدیم. اما با وساطت محسن آشتی کردیم تا این که دوباره تو خودرو با هم حرفمان شد و کار بالا گرفت، من هم که حشیش کشیده بودم و حالت عادی نداشتم خودرو را متوقف کردم، پیاده و با هم درگیر شدیم بعد هم در یک لحظه از خود بی‌خود شدم. کاردی را که همیشه در داشبورد اتومبیل داشتم بیرون آوردم و چند ضربه به او زدم بعد هم از معرکه گریختیم.

بعد از این ماجرا تا دو سه روز بهت زده بودم تا این که متوجه شدم بهروز جان سپرده و از آنجا که می‌دانستم دیر یا زود ماموران به سراغم می‌آیند از کشور خارج شدم و در تمام این 4 سال هم در ترکیه و کشورهای دیگر آواره بودم. بعد هم به تصور این که همه چیز به حیطه فراموشی سپرده شده به تهران برگشتم که گرفتار شدم.

با اعترافات هاشم بالاخره جستجوی 4 ساله کارآگاهان نتیجه داد و قاتل فراری دستگیر و روانه زندان شد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها