زهره توکلی:‌باران نرم و آهسته می‌بارد، آنقدر که نمی‌دانی چترت را برداری یا نه. دوست داشتی روز تولدش را کنارش در مشهد بودی؛ اما نشد که نشد. شال و کلاه می‌کنی و راه می‌افتی. حداقل اگر نمی‌توانی نزد خودش بروی، دلخوشی که برادرش در تهران است، همین نزدیکی‌های خودمان در تجریش. امامزاده صالح را می‌گویم؛ او که نگین شمال تهران است. ساعت 10 و 10 دقیقه شب است. مردم در محوطه جلوی امامزاده ایستاده‌اند، به سمت در ورودی می‌روی؛ اما یک سرباز نگهبان، راه تو را سد می‌کند: «نمی‌شه تعطیل شده» و تو مجبور می‌شوی پشت نرده توقف کنی و همان جا تبریک و شادباش بگویی. فکر می‌کردی می‌توانی ضریح آقا را در آغوش بگیری؛ اما حالا ضریح برادرش در تهران هم دست‌نیافتنی شده است. به همان نرده‌های فلزی ورودی امامزاده تکیه می‌زنی و سلام می‌دهی: «درود بر تو ای برادر امام رضا(ع)‌.»
کد خبر: ۲۱۶۳۵۲

دستفروش جلوی امامزاده برای چای داغش مشتری می‌یابد. آن‌طرف‌تر یک نجیب‌زاده، صندوق عقب ماشینش را بالا زده و شاخه‌های گلایول و آبمیوه بین مردم توزیع می‌کند. یک زائر تازه از راه‌رسیده نیز که از ورود به امامزاده بازمانده، کیک و شیرینی به تو تعارف می‌کند و پیرزن، آخرین کیسه نذری نمک را به زائری می‌دهد و می‌رود. ظاهرا همه بیدارند؛ اما ساعت خواب متولیان امامزاده گذشته است. باران همچنان نرم و آهسته می‌بارد؛ آنقدر که نمی‌دانی چترت را باز کنی یا نه.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها