در روز دوشنبه (14/11/81) نمونه ای از ترفندهای مبارزان را در عصر اختناق رژیم ستم شاهی خواندیم که همین یک مورد بر استعداد فراوان و ذوق لطیف ایرانی دلالت می کرد.
کد خبر: ۲۰۲۶۳
در بخش پایانی به دو نمونه دیگر از این شگردهای شگرف اشاره می کنیم :
2- شنیدم : حجه الاسلام سید حمید روحانی ، مورخ سخت کوش انقلاب اسلامی ، زمانی در زادشهر خود (سمنان) سخت در تعقیب نیروهای ساواک قرارداشت و به حالت اختفا می زیست و با مراقبت شدیدی که در درون و برون شهر به عمل می آمد به هیچ روی امکان خروج از شهر برای او وجود نداشت . پس از مدتها اندیشه و چاره جویی ، ترفندی به ذهنش رسید که فورا به کار بست و با خام ساختن ماموران رژیم ، پیروزمندانه از دام آنان بیرون جست . فکر می کنید چه تمهیدی اندیشید؛! هیچ ! نامه ای با آدرس یکی از شهرستانها به مقصد خانه پدری در سمنان نوشت و به دست یکی از دوستان داد تا به شهرستان مزبور برده و از آنجا به آدرس سمنان ارسال کند! با وصول این نامه به سمنان ، ماموران رژیم یقین کردند مرغ از قفس پریده و باید در جای دیگر به جستجوی او برخیزند... ریسمان محاصره شل شد و طناب آن را به جای دیگر بستند! آبها که از آسیاب افتاد، سید حمید بار سفر بست و با رعایت نکات امنیتی ، شهر را به مقصد قم یا هرجا که می خواست ترک گفت !
3- لباس روستایی پوشیدیم و گونی اعلامیه را روی الاغ گذاشتیم !
آقای حاج احمد شهاب ، از فعالان سیاسی قبل از انقلاب و از اعضای دیرین جمعیت فداییان اسلام و هیات موتلفه است که در ترور حسنعلی منصور (نخست وزیر عاقد کاپیتولاسیون) نقش داشت و به همین علت نیز از سوی دادگاه نظامی به 10سال زندان محکوم شد. ایشان در تاریخ 6اردیبهشت 73 اظهار داشت : از اوایل دهه 40 که نهضت اسلامی به رهبری روحانیت بر ضد لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی (مصوبه دولت علم) آغاز شد و به مرور بسط و گسترش یافت ، ما و دوستانمان در هیات موتلفه (نظیر شهید عراقی) کرارا خدمت امام می رسیدیم و ضمن گزارش اخبار تهران ، از رهنمودهای ایشان برای پیشبرد مبارزه بهره مند می شدیم . در خاطر دارم زمانی که امام خمینی اعلامیه کوبنده شان بر ضد لایحه کاپیتولاسیون را مرقوم فرمودند، نسخه ای از آن را به دست ما دادند و فرمودند: چاپ کنید و سهم ما را هم بیاورید. من اعلامیه را به بازارچه مروی برده و دادم در تیراژ وسیعی چاپ کردند. کار چاپ که تمام شد و اعلامیه ها را به جای امنی بردیم ، قرار شد مقداری از آن را خدمت امام در قم ببریم . بدین منظور یک گونی پر از اعلامیه را در عقب ماشینی گذاردیم و همراه آقای حاج ابوالفضل توکلی که رانندگی ماشین را بر عهده داشت به سمت قم حرکت کردیم . ماشین مال یکی از دوستان بود که در بازار عباس آباد بزازی داشت و نامش الان نظرم نیست . زمانی که او ماشین را در اختیار ما گذاشت به شوخی گفت : اگر گیر بیفتید من هیچ چیزی را به گردن نمی گیرم و در بازجویی خواهم گفت که شما ماشین را از من سرقت کرده اید. الان هم می روم یک آگهی در روزنامه ها چاپ می کنم که ایها الناس ! باخبر باشید ماشینم را دزدیده اند! بهر روی از آنجا که اگر با چنان وضعی دستگیر می شدیم خطر زیادی برای ما داشت ، آقای توکلی بسیار نگران بود و گفت : اگر ما را گرفتند چه بگوییم ؛ گفتم : به شما مربوط نیست ، می گویم اعلامیه ها مال من است . گفت : خب ، چی جواب می دهی؛ گفتم : هیچ ! می گویم اعلامیه ها به حضرت آیت الله خمینی تعلق دارد و ایشان به ما دستور داده اند که به تهران ببریم . گفت : اگر گفتند «شما که دارید به قم می روید» ، چه پاسخی می دهی؛ گفتم : «می گویم می خواستیم سوهان بخریم ، یادمان رفت ، اینک برمی گردیم که سوهان بخریم ! شما کاری نداشته باش». ماموران هم خیلی سخت می گرفتند. باری ، آمدیم تا به مدخل شهر قم رسیدیم ، از آنجا وارد جاده کاشان شدیم و ماشین را در یک کاروانسرا پارک کردیم . به حاج ابوالفضل گفتم : شما همین جا بایست و منتظر بمان ، من می روم خدمت امام ببینم چه دستور می دهند. یک نسخه از اعلامیه ها را زیر پا داخل جوراب جا سازی کرده و حرکت کردم . در حدود منزل امام ، ساواکیها دور مرا گرفته و گفتند: کجا می روی؛ گفتم : خدمت آیت الله خمینی می روم تا از ایشان مسائل شرعی بپرسم . رئیسشان گفت : نمی شود. گفتم : آقا، من مسلمانم ، سوال شرعی دارم ، نمی شود کدام است؛! باید بروم و بپرسم . گفت : خیلی خوب ، او را بگردید. ما را لخت کردند و همه جای ما را گشتند و حتی کفش را هم در آوردند. خدا خدا می کردم جورابم را در نیاورند! که خوشبختانه خداوند عنایت کرد و جوراب را دیگر از پایم در نیاوردند. سرانجام دیدند چیزی همراه ندارم و رهایم کردند، و خلاصه خدمت امام رسیدم . اعلامیه چاپی را به ایشان نشان دادم ، خیلی تحسین و تشویق کردند و بعد فرمودند: سهم من کو؛ گفتم : داخل ماشین است ، کسی را بفرستید تحویل بگیرد. ایشان ابتدا آقای حاج شیخ صادق خلخالی را برای این کار در نظر گرفتند. من گفتم : ایشان صلاح نیست . پرسیدند: چرا؛ گفتم : اگر ما در این شرایط از خانه شما همراه یک فرد روحانی بیرون برویم ساواکیها ظنین شده و ما را تعقیب خواهند کرد، کس دیگری را بفرستید که با من هم نیاید. امام فرمود: در پل آهنچی (کنار حرم حضرت معصومه سلام الله علیها) یک مغازه وجود دارد که درش بسته است . قرار شد کسی را جداگانه ، به آنجا بفرستند و ما اعلامیه ها را به او تحویل دهیم . من نزد آقای توکلی به کاروانسرا برگشتم و آن روز 5تومان به کاروانسراچی دادیم و لباس او را پوشیده و یک کلاه نمدی سرمان گذاشتیم و یک الاغ هم از او گرفتیم . حاج آقای توکلی با ماشین آنجا بود، گفتم : این حاج آقا با ماشین ، گرو الاغ شما، الاغتان را بدهید ما بارمان را ببریم ، بعد نزد شما برمی گردانیم! الاغ را گرفتم و گونی پر از اعلامیه را روی آن گذاشتم و به هیئت روستائیان راه افتادم . بلد هم نبودم الاغ را با بارش برانم ، در راه ، گونی اعلامیه هی می خواست از یک طرف بیفتد، آن طرفش را می گرفتم ، پس از مدتی از آن طرف می غلطید و ناچار می شدم طرف دیگر را بگیرم ، تا اینکه بالاخره با زحمت بسیار، اعلامیه ها را به پل آهنچی رسانده تحویل فرستاده امام دادم و او به داخل مغازه برد و من پریدم روی الاغ و مجددا به کاروانسرا برگشتم و به آقای توکلی گفتم : تو نمی خواهد پیش امام بروی ، چون اگر بروی می گیرندت ، سوار شو زود برویم تهران ، و سوار شدیم و به تهران بازگشتیم . برای انتقال اعلامیه ها به اصفهان نیز آنها را در جعبه های میخ جاسازی کردیم و برای دوستان فرستادیم ، که چند تایش را هم گرفتند، اما نمی دانستند کجا است . بعد خود آنها 120هزار تا در اصفهان چاپ کردند و برای ما فرستادند. اعلامیه امام به مناسبت کاپیتولاسیون اعلامیه عجیبی بود و چنانکه لابد شنیده اید در یک ساعت معین در شهرهای بزرگ ایران پخش شد. بدین گونه که ، قرار شد از ساعت 5/9 تا 5/10 یکمرتبه در قم و اصفهان و تهران و مشهد و تبریز و اینها شهرهای بزرگ اعلامیه پخش شود، که شد، و آن هم کار نیروهای موتلفه بود. موتورسواران موتلفه ، هریک چند بسته صدتایی از اعلامیه ها را در خورجین موتور گذاشته ، در راه ، بسته ها را یک یک به دو چرخه سواران آشنا می دادند و آنها نیز به داخل خانه ها می انداختند یا به دست اشخاص و مراکز مورد نظر می رساندند، و همه اینها هم در شهرستانهای مختلف ، ظرف یک ساعت معین انجام گرفت . یادم هست برای اطلاع از بازخورد این کار، فردای پخش اعلامیه ، صبح به کلانتری بازار رفتم . دیدم شلوغ پلوغ است ، از یک پاسبان پرسیدم : چه شده؛ گفت : هیچی ، دیشب به خانه ها اعلامیه ریخته اند. آقای مصطفوی ، رئیس کلانتری بازار، گزارشی از ماجرا تهیه کرده به من داد که به شهربانی ببرم . زمانی که گزارش را نزد رئیس شهربانی ، مبصر، بردم گفت : نیاورید، که خانه خود ما هم ریخته اند! از اینجا بود که دولت بزودی فهمید با یک تشکیلات مذهبی منسجم روبرو است و لذا بعدها زمانی که منصور ترور شد دستگاه گفت : اتحاد نامقدس ؛ فهمیده بودند که ما اتحاد داریم ...
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها