در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
البته نکته سومی هم هست و آن این که به نظر من موتورسوارها صرفنظر از آنهایی که پیک هستند اغلب سر نترس و روحیه ماجراجویی دارند که من ندارم. اما در خانه ما یک موتورسیکلت بود، موتورسیکلت مال پسرم مجید بود که الان دانشجوی سال چهارم علوم پزشکی در رفسنجان است، مجید از آن جوانهای جسور و ماجراجوست که بالاخره با قهر و من بمیرم و تو نمیری ابتدا مادرش و سپس مرا وادار کرد که یک موتورسیکلت «وسپا» دست دوم بخرد و با همان به دبیرستان برود و بیاید و با همان هم به قول خودش خریدهای خانه را انجام دهد. مجید 6 ماه آخر سال تحصیلی دوره پیشدانشگاهی و 3 ماه تابستان بعد از آن را با همین موتورسیکلت گذراند. گرچه سه چهار بار کله پا شد و دست و پایش زخم و زیلی شد و گرچه به قول خودش موتورسیکلت «وسپا» مال پیرمردها و نامهرسانهای پستخانه است و نمیشود با آن سرعت رفت، بگذریم پسرم که در دانشگاه قبول شد و به شهرستان رفت، تصمیم به فروش موتورسیکلت گرفتم، اما مجید مخالفت کرد و گفت: هر وقت یک اتومبیل خریدی و زیر پام گذاشتی موتور رو بفروش.
خب من چنین امکانی نداشتم، دو فرزند دانشگاهی و یک بچه دبستانی و حقوق کارمندی و قسط خرید خانه، چنین اجازهای را به من نمیداد. پراید دست سوم هم که داشتیم، از ترس هزینه تعمیر، هفتهای یکی دو بار بیشتر جابجا نمیشد.
بگذریم موتورسیکلت گوشه پارکینگ قفل و زنجیر بود تا هر وقت پسرم به تهران میآید و هوس سواری میکند با آن چرخی بزند. تقریبا ایام عید نوروز بود که مجید گفت: دیگه موتورسوار شدن افت داره.
خواهرش گفت: بیخیال، تو آنقدر متشخص و خوشتیپ هستی که قیمت موتور را به 100 میلیون میرسانی.
پسر کوچکم که کلاس پنجم دبستان است، پرید تو حرف و گفت: داداش شبیه نیکبخت واحدیه، حیف قدش کوتاهه!
همه زدند زیر خنده بجز مادر بچهها که چنان چشم غرهای رفت که پسرم زهره ترک شد و تند خودش را از معرکه بیرون برد که یک وقت از مجید پسگردنی نخوره.
من گفتم: خب حالا موتورو چیکار کنیم.
مادر بچهها گفت: چه کار کنیم نداره، بفروش؛ پولش را هم بده مجید که یک موبایل بخره.
من گفتم: آخه خانم تازه موبایل خریده.
دخترم گفت: خب برای من بخرید.
مجید جواب داد: غلط کردی.
و بعد از جا بلند شد و رفت و دیگر هم راجع به موتورسیکلت حرفی نزد و حتی سوار هم نشد. تعطیلات نوروز که تمام شد، مادر بچهها گفت: موتورو بفروش پولش را هم حواله کن برای مجید که تو شهر غریب بیپول نباشه.
گفتم: باشه، فرصت کنم، چشم!
دخترم گفت: فرصت نمیخواد، به روزنامه آگهی بده. یک ساعته فروش میره.
من گفتم: باشه، فرصت بدید. قیمت آگهی روزنامه خیلی زیاده.
به هر حال دو سه هفتهای گذشت و بالاخره به یکی از روزنامهها آگهی دادم. چند نفری زنگ زدند که اغلب بینتیجه بود. در واقع خریداران میخواستند مفتخری بکنند بجز یکی از آنها که لحن مودبی داشت و گفت باید بیایم و ببینم و اگر مناسب بود آن را برای برادرم میخرم.
روز بعد پسر جوانی آمد و خودش را برادر کسی معرفی کرد که روز قبل با من صحبت کرده بود. آن جوان که اتفاقا ظاهر نسبتا مرتبی داشت، گفت: برادرم کار داشت و نتوانست خدمت برسد. چکی به من داد که در صورت پسندیدن موتور آن را به شما بدهم. البته 60 هزار تومان کمتر از مبلغ پیشنهادی شما نوشته است؛ این هم چک.
ناخواسته چک را از او گرفتم و دست من ماند. آن جوان کمی با موتورسیکلت ور رفت و بعد اجازه خواست سوار شود که امتحان کند. موتور را روشن کرد، دوری در کوچه زد و بعد ایستاد و گفت: خیلی کار کرده، نای راه رفتن ندارد.
من گفتم: این طور نیست. لابد درست گاز نمیدهید و بعد طرز گاز دادن را به او نشان دادم. دوباره سوار شد که در کوچه دور بزند؛ اما
در چشم بهم زدنی خودش را به خیابان رساند و رفت که رفت. مانده بودم که این چه کاری است. روز بعد خوشباورانه به بانک رفتم. معلوم شد چک از یک دستهچک سرقتی است و امضای آن جعلی است. هیچی دیگه، خودتان بقیه ماجرا را حدس بزنید که واکنش بچهها و مجید و مادرش چه بود. گذشت و گذشت تا این که تعطیلات تابستانی شروع شد و مجید به تهران آمد و گفت: تعمیرکاران موتور وسپا زیاد نیست. محل فروش موتورهای سرقتی هم تقریبا مشخص است. با دوستم ابراهیم که موتور دارد، میریم دنبالش، شاید پیداش کنیم. رفتند و رفتند تا این که یک روز بعدازظهر دیدم صدای موتورسیکلت میآید. از پشت پنجره که نگاه کردم دیدم خودش است.
مجید موتور را پیدا کرده است. چه جوری؟ ماجرای مفصلی دارد و خلاصهاش این که آن را دم یک دکه یخفروشی پیدا کرده بود و پسرک یخفروش هم بدون هیچ مقاومتی آن را تحویل داده بود، به شرطی که شکایت نکنیم.
البته یخفروش مدعی شده بود که آن را خریده است. وقتی از مجید مشخصات ظاهری یخفروش را پرسیدم، معلوم شد همانی بود که موتور را به سرقت برده بود. واقعا عجب دوره و زمانهای شده است.
اصلان - س از تهران
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: