سال آخر سالیاست شبیه خط باریکی میان دیروز دانشآموزی و فردای بزرگسالی. پای یکسو امتحانات نهایی در میان است، خرواری کتابهای قطور که اگر همه را روی هم صف دهم، از قد بلند خودم هم بالاتر میزند و نمرههایی که هر کدام مثل مُهری روی کارنامه مینشینند؛ سوی دیگر، کنکور است؛ ماراتنی نفسگیر که هزاران رؤیا در آن با هم مسابقه میدهند. و تو درست وسط این دو ایستادهای؛ با قلبی که از اضطراب میتپد و مغزی که مدام آینده را ورق میزند.
اما حقیقت این است: هیچکدام از این راهها با شانس خالی هموار نمیشود. قدیمیها بیراه نمیگفتند که «هر که بامش بیش، برفش بیشتر»؛ امروز این برف در قالب درس، تست، آزمون، نکات طلايی، نکات کلیدی، یادداشت برداریهایی که معلم سرکلاس میگوید تا تلاش و بیداری شبانه بر شانههای تو نشسته است. تویی که میدانی «هر چقدر پول بدهی، همانقدر آش میخوری»، پس تصمیم گرفتهای خرید آیندهات را با سکههای تلاش بپردازی نه با حسرت.
نسل تو، نسل تماشاگر نیست؛ نسل کنش و ساختن است. نسلی که خوب میداند برای ساختن فردا باید امروز از خواب، از تفریح، از راحتی بزند. بهای رؤیا همیشه سنگین است، اما مگر میشود آرزوی بزرگ، بهای کوچک داشته باشد؟ تو میدانی مدرک تنها کافی نیست. رشتهای که انتخاب میکنی باید روزی نان شود، عزت شود، زندگی شود هویت شود. آینده سقفی است که باید با آجر اراده بنا شود. شاید راه سخت باشد، شاید خیلیها تو را با ناامیدی بدرقه کنند، اما یادت باشد: «رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.» ماندن مهمتر از شروع کردن است. هر صفحه از کتابی که میخوانی، هر تستی که میزنی، هر باری که خسته میشوی و باز ادامه میدهی، یک قدم به خودِ قویترت نزدیک میشوی. به نسخهای از خودت که فردا به تو افتخار خواهد کرد. امروز در این هیاهوی صفحهها و کتاب و فرمول و آزمون و تست، یک چیز را فراموش نکن: تو فقط برای یک صندلی در دانشگاه نمیجنگی؛ تو برای ساختن انسان آینده میجنگی. برای کسی که روزی چرخ زندگیاش را با دستان خودش خواهد چرخاند، خانواده خواهد ساخت، جامعه را خواهد ساخت و شاید گوشهای از این کشور را روشنتر خواهد کرد. پس برخیز! نفس عمیق بکش. کتابت را باز کن و به خودت لبخند بزن. هنوز وقت هست. هنوز میشود. هنوز میشود بهترین نسخهی خودت را به اطرافت نشان بدهی.