سرنوشت عجیب دو قاتل پیرزن
ماجرای این پرونده به آذر سال ۱۳۹۴ برمیگردد؛ زمانی که گزارش قتل پیرزن ۸۳ سالهای در خانهاش به پلیس یکی از شهرهای جنوبی کشور مخابره شد. باحضور پلیس، تحقیقات آغاز شد و بنابر اعلام پزشکیقانونی پیرزن خفه و طلاهایش سرقت شده بود. با آشکار شدن موضوع سرقت، احتمال قتل او از سوی کارآگاهان مطرح شد. از قرار معلوم پیرزن طلاهایش را در تعدادی از بالشها مخفی کرده بود و همین مسأله نشان میداد قتل با علم از محل مخفیسازی طلاها و از سوی یک آشنا رخ داده است. پلیس دایره تحقیقاتش را تنگتر کرد تا زودتر به قاتل یا قاتلانی برسد که پیرزن را به طمع سرقت طلاهایش کشته بودند.با افزایش تحقیقات، پلیس درنهایت به یکی از بستگان دور پیرزن رسید(جواد) که ورشکسته مالی بود اما پس از قتل پیرزن علاوهبر خریداری یک خودروی۲۰۷ به مناطق بالای شهر نیز کوچ کرده بود. همین کافی بود تا تیم جنایی به جواد مشکوک شده و او را بازداشت کنند. جواد ابتدا منکر جنایت شد اما در مواجهه با ادله پلیسی، به قتل با همدستی یکی از دوستانش اعتراف کرد و گفت: «در کار واردات خودرو بودم اما به خاطر کلاهبرداری شریکم ورشکست شدم. خانهام را فروختم تا بدهیام را پرداخت کنم. برای همین مجبور شدم در پایین شهر خانه کوچکی اجاره کنم. زندگیام خیلی سخت شده بود تا اینکه چند ماه پیش به خانه یکی از اقوام دعوت شدیم. از صحبتهای آنها متوجه شدم مادرشان کلی طلا و جواهر دارد که آنها را دربالش جاساز کرده است. ازآن شب وسوسه شدم طلاها راسرقت کنم و درنهایت موضوع را به یکی از دوستانم گفتم. ما قصد کشتن پیرزن را نداشتیم اما حین سرقت با اینکه صورتم را پوشانده بودم، او از روی صدا مرا شناخت و ناچار شدیم همراه مسعود او را خفه کنیم تا لو نرویم.» با اعتراف جواد، همدستش نیز دستگیر شد و چون هر دو با هم پیرزن را کشته بودند، با حکم دادگاه به قصاص محکوم شدند. با تایید حکم در دیوانعالی کشور و درحالیکه قاتلان در زندان منتظر اجرای حکم خود بودند اما اولیای دم متوجه شدند آنها مشغول انجام کارهای خداپسندانه در زندان هستند.خانواده مقتول به شرط دریافت دیه و اینکه قاتل پس از آزادی به نیازمندان کمک کند، از قصاص گذشت کردند. با اعلام این بخشش و باتوجه به اینکه هر دو قاتل ۹ سال در زندان بودند، سرانجام و براساس حکم دادگاه، خرداد سال ۱۴۰۳ از زندان آزاد شدند. به نظر میآمد زندگی روی خوشش را به آنها نشان داده است اما سرنوشت برایشان خواب عجیبی دیده بود. یکی از قاتلان تنها سه ماه بعد از آزادی و در حالیکه با خانوادهاش به شمال رفته بودند، در دریا غرق شد و دومین قاتل نیز یک سال بعد از آزادی، وقتی برای چیدن میوه بالای درخت رفته بود، سقوط کرد و جانش را از دست داد. بدین ترتیب دفتر زندگی هر دو نفر پس از گذشت مدت کوتاهی آزادی برای همیشه بسته شد.
مرگ محکوم به قصاص چند ماه پس از آزادی
در پرونده قتل دیگری که اردیبهشت سال ۱۳۸۶ رخ داد، دو همسایه با هم درگیر شدند و یکی از آنها شد قاتل و دیگری مقتول. خانه مقتول طبقه سوم ساختمان بود و قاتل نیز طبقه پایین آنها. مقتول دو پسر داشت که اغلب اوقات مشغول بازی در خانه بودند و سروصدایشان به طبقه پایین (خانه قاتل) میرفت و او را عاصی میکرد. قاتل چندبار به مقتول هشدار داده بود که مراقب سروصدای فرزندانش باشد. زیرا آرامش آنها از بین رفته است اما مقتول اهمیتی به هشدارهای همسایهاش نمیداد و فرزندانش همچنان در خانه سروصدا میکردند. روز جنایت که دوباره سروصدای دو پسر بازیگوش مقتول بلند شده بود، قاتل با عصبانیت به در خانه مقتول رفت و زنگ در را بهصدا درآورد. مدتی بعد مقتول در حالیکه چاقوی میوهخوری در دست داشت و در حال میوه خوردن بود، در آستانه در ظاهر شد. قاتل به روال همیشه به او تذکر داد که جلوی شیطنت بیش از حد فرزندانش را بگیرد اما مقتول که از هشدارهای مداوم قاتل به ستوه آمده بود با سروصدای بلند به او اعتراض کرد که به چه حقی به فرزندان او معترض میشود. قاتل که انتظار چنین برخوردی را نداشت و جا خورده بود، در یک لحظه چاقو را از دست او گرفت و به گردنش ضربه زد. همان یک ضربه کافی بود تا مقتول غرق در خون روی زمین بیفتد. قاتل که از دیدن این صحنه بهشدت وحشت کرده بود، بنای فرار گذاشت و در یکی از شهرهای جنوبی کشور زندگی مخفیانه خود را آغاز کرد اما ۳۱روز بعد توسط پلیس شناسایی و دستگیر شد. او در بازجوییها اعتراف کرد که قصد کشتن مقتول را نداشته اما ضربه به گردن باعث کشته شدن او شده است. با اعتراف متهم به قتل، او به بازسازی صحنه جنایت پرداخت و با صدور کیفرخواست در دادگاه پای میز محاکمه رفت. قاتل محکوم به قصاص شد و قضات دادگاه کیفری استان، حکم بر اشد مجازات صادر کردند. ۱۸سال از این جنایت گذشته بود و درحالیکه کابوس چوبه دار لحظهای قاتل را رها نمیکرد، خبر رسید که اولیای دم یعنی پدر و مادر مقتول از دنیا رفتهاند وحالا دو پسر او که بزرگتر شده بودند، میتوانستند در قامت اولیای دم برای زندگی او تصمیم بگیرند. آنها پس از مشورت با یکدیگر به دو شرط حاضر شدند از قصاص قاتل پدرشان بگذرند. اول اینکه قاتل قول بدهد از آن شهر خارج شود و هرگز به آنجا بازنگردد و دوم، برای خانوادههای نیازمند که به وسایل گرمایشی در زمستان نیاز دارند، بخاری و شوفاژ تهیه کند. قاتل هر دو شرط را پذیرفت و اواخر سال۱۴۰۳از زندان آزاد شد. هر دو شرط را اجرا کرد اما درحالیکه تنها چندماه طعم شیرین آزادی را چشیده بود به او خبردادند که مبتلا به نوعی سرطان پیشرفته شده است. اودرمان را آغاز کرداما در نهایت تسلیم مرگ شد.
مرگ محکوم به قصاص ۸ ساعت پس از آزادی
این پرونده نیز مربوط به قاتلی است که پس از ارتکاب دو قتل و درحالیکه ۱۹ سال از زندانی شدنش گذشته بود، با گذشت اولیای دم از چوبه دار نجات یافت اما قلبش تاب خوشحالی پس از آزادی را نداشت و هشت ساعت بعد جانش را از دست داد. ماجرا مربوط به یکی از روزهای پاییز سال ۱۳۸۵است؛ هنگامی که مرد جوانی به نام مهدی، ناپدید شدن همسرش را به پلیس خبر داد. او گفت پس از بازگشت از محل کار به خانه، متوجه شده همسرش در خانه نیست و همهجا را دنبالش گشته اما اثری از او پیدا نکرده است. پلیس در اولین قدم آخرین تماسها و پیامکهای زن جوان را بررسی کرد و متوجه شد او آخرین بار به مردی به نام امیر پیام داده و از او خواسته با هم از شهر فرار کنند. با کسب این اطلاعات، مأموران پلیس راهی خانه امیر شدند اما اعلامیه مرگ او را روی دیوار دیدند. در بررسیهای بیشتر مشخص شد امیر درست در همان روزی که زن جوان ناپدید شده، توسط یک راننده پراید زیر گرفته و کشته شده است. انگشت اتهام ابتدا به سوی مهدی، همسر زن جوان نشانه گرفته شد. مهدی به دستور بازپرس دستگیر شد که ابتدا منکر همه چیز شد اما در رویارویی با مدارک پلیس به قتل همسرش و تصادف عمدی با امیر اعتراف کرد. مهدی در اعترافاتش گفت اخلاق و رفتار همسرش تغییر کرده و پس از سالها زندگی به او گفته بود میخواهد جدا شود: «اصرار کردم دلیل جدایی را بگوید اما هیچ نگفت. زمانی که خوابیده بود، سراغ گوشیاش رفتم و پیامکهایش به امیر را خواندم. باورم نمیشد همسرم خیانت کرده باشد. از شدت عصبانیت در همان حال گلویش را فشار دادم تا خفه شد و بعد جسدش را داخل پتویی پیچیدم و در بیابانهای اطراف رها کردم.» مهدی پس از رها کردن جسد همسرش با گوشی او به امیر پیام داد و خواست سر قرار بیاید تا با هم فرار کنند. مهدی سر قرار رفت و با امیر روبهرو شد و در همان لحظه با خودروی پرایدش امیر را زیر گرفت و به قتل رساند. تحقیقات تکمیل شد و مهدی در دادگاه کیفری استان پای میز محاکمه رفت. باتوجه به درخواست اولیای دم هر دو مقتول، قضات برای او حکم قصاص صادر کردند. با تایید حکم در دیوانعالی کشور، نام مهدی در لیست محکومان به قصاص قرار گرفت و مرد جوان دو بار پای چوبه دار رفت. او موفق شد از پدر و مادر همسرش به شرط پرداخت دیه رضایت بگیرد اما خانواده امیر به او مهلت دادند. او یک بار دیگر پای چوبه دار رفت اما خانواده امیر به او دوباره مهلت دادند. ۱۹ سال از جنایت گذشته بود و مهدی که به میانسالی رسیده بود، همچنان بلاتکلیف در زندان بود و برای همین دست به کار شد و با نوشتن نامهای به رئیس قوه قضاییه، خواهان تعیین تکلیف سرنوشت خود شد. پدر و مادر امیر فوت شده و حالا اولیای دم او خواهر و برادرانش بودند که شرط کردند اگر مهدی آزادی میخواهد، باید دیه پرداخت کند. دیه پرداخت شد و مهدی پس از ۱۹ سال رنگ آزادی را دید. خانوادهاش برای او مهمانی گرفتند و مهدی که بهشدت خوشحال بود، به علت شادی بیش از حد سکته کرد و در میان ناباوری خانوادهاش، هشت ساعت پس از آزادی، جان خود را از دست داد.
محکوم به قصاصی که ۱۱ روز بعد از آزادی به قتل رسید
یکی از عجیبترین پروندهها، ماجرایی است که همچنان ادامه دارد و بسته نشده است. زنجیرهای از قتلها که قاتل به دست قاتل دیگری به قتل میرسد. اولین قتل، دی سال ۱۳۹۸ در یکی از شهرهای جنوبی کشور اتفاق افتاد. مقتول مرد مسافرکشی بود که با همکارش بر سر مسافر مشاجره کرد. کمکم کار به جاهای باریک کشید و مرد میانسال به قتل رسید. گزارش این قتل به پلیس مخابره شد و درحالیکه ماموران در تلاش برای شناسایی مخفیگاه قاتل بودند، او ساعاتی بعد در حالی که اشک میریخت، خود را تسلیم کرد و گفت قصد ارتکاب قتل نداشته است. روز جنایت در حال سوار کردن مسافر بوده که مقتول با مشت به ماشینش کوبیده و با عصبانیت به او گفته که چرا وارد حوزه کاریاش شده و مسافری که سوار کرده، مسافر مقتول بوده است. درگیری آغاز شده و در این گیرودار سجاد، مقتول که مردی میانسال بوده را هل داده که سرش به جدول برخورد کرده. با افتادن مرد مسافرکش، سجاد که فکر نمیکرد او کشته شده باشد، از صحنه گریخت اما ساعاتی بعد متوجه مرگ او شد و خود را تسلیم پلیس کرد. سجاد در دادگاه کیفری به قصاص محکوم و این حکم در دیوانعالی کشور تایید شد. قاتل یک بار هم پای چوبه دار رفت اما موفق شد از اولیای دم مهلت بگیرد. تلاشها برای آزادی سجاد آغاز شد و سرانجام او موفق شد از خانواده مقتول رضایت بگیرد. اولیای دم شنیده بودند که سجاد زمینش را فروخته و هزینه چند کودک بیسرپرست را بهعهده گرفته و برای همین دلشان بهرحم آمد و او را بخشیدند. سجاد از زندان آزاد شد اما به خواب هم نمیدید عمر این خوشبختی بسیارکوتاه و فقط ۱۱ روز باشد. سجاد پس از آزادی تصمیم گرفت به نذرش که کمک به مردم نیازمند در یک ماه بود، عمل کند. او پس از آزادی هرشب غذا تهیه میکرد و به مناطق محروم میرفت. شب یازدهم بین سجاد و مردی به نام فردین که از قلچماقهای منطقه بود، درگیری پیش آمد. فردین به سجاد گفت به چه حقی به محل آنها رفت و آمد میکند. در جریان این درگیری سجاد ناگهان توسط فردین به قتل رسید. مرگ سجاد او عجیب بود و همه از سرنوشت او حیرت کرده بودند. ماجرای این درگیری و قتل سجاد به پلیس گزارش شد و ایرج -قاتل- که قصد فرار داشت، دستگیر شد. او در اعترافات خود گفت: «همیشه دلم میخواست بقیه از من حساب ببرند و وقتی به سجاد تذکر دادم، او با لحن تند و خشن جوابم را داد. من که از نحوه صحبت کردن او عصبانی شده بودم با ضربات قمه جانش را گرفتم. نمیخواستم او را بکشم و فقط میخواستم بترسانمش. تازه فهمیدم که او پس از ارتکاب قتل بخشیده و بهتازگی آزاد شده بود. ایرج روانه زندان شد اما همان سرنوشت تلخی که برای سجاد رقم خورد، برای ایرج نیز تکرار شد. روز جنایت، ایرج در حال هواخوری در محوطه زندان بود که با چند زندانی دیگر درگیر شد. او پس از بازگشت به بند برای همبندیهایش تعریف کرد که همه زندانیان از او حساب میبرند و جرات ندارند برایش شاخ و شانه بکشند. یکی از همبندیهای ایرج که به دلیل عدم پرداخت مهریه در زندان بود، شروع به شوخی با ایرج کرد که در بین همین شوخیها، چاقویی به سمت ایرج پرتاب کرد و از قضا باعث قتل او شد. مردی که به دلیل عدم پرداخت مهریه درزندان بود، حالا باید به عنوان قاتل پاسخگوی قتل ایرج باشد.
مرگ محکوم به قصاص به دلیل عذاب وجدان
عاقبت محکوم به قصاص این پرونده هم به خوشی تمام نشد.پسرجوانی که پس ازکشتن دوستش به قصاص محکوم شده بود، وقتی پس از ۱۲سال آزاد و متوجه شد خانوادهاش برای گرفتن رضایت، داروندارشان را فروختهاند، به دلیل عذاب وجدان جانش را از دست داد.سال۱۳۹۱بودکه گزارش یک درگیری دریکی ازشهرهای غربی کشوربه پلیس اعلام شد. تیم بررسی صحنه جرم به محل رفته و با جسد پسرجوانی به نام یونس روبهرو شدند. یکی از دوستان مقتول به ماموران گفت پسری به نام حامد که از دوستان مقتول بود، او را کشته و فرار کرد. پیش از جنایت، یونس دستگاه بازیاش را به حامد، داده بود اما حامد هر بار به بهانهای دستگاه را پس نمیداد. دوست مقتول در بازجوییها گفت: «روز حادثه در حال بازی بودیم که حامد با گلدان ضربه محکمی به سر یونس زد. مقتول خونین روی زمین افتاد و حامد هم فرار کرد. با شناسایی هویت عامل جنایت، تحقیقات پلیسی برای دستگیری متهم آغاز شد اما هنوز یک روز از این جنایت نگذشته بود که حامد خود را به کلانتری معرفی کرد. در دادگاه کیفری، قضات باتوجه به درخواست اولیای دم، حکم قصاص متهم را صادر کردند. پس از تایید حکم در دیوانعالی کشور، پرونده حامد برای اجرا به دادسرای محل جنایت ارسال شد و شایان صبح یکی از روزهای زمستان سال ۱۴۰۰ پای چوبه دار رفت اما آن لحظه درخواست کرد تا دقایقی با خانواده مقتول صحبت کند. او به اولیای دم گفت: «بهشدت پشیمانم. ما دوستان صمیمی بودیم. ۹ سال است که شب وروزم با عذاب وجدان گذشته و هنوز نتوانستهام با مرگ یونس کنار بیایم. در تمام این مدت سعی کردم کارهای نیکوکارانه در زندان انجام دهم و به کسانی که سواد کمی دارند، آموزش دهم و ثوابش را نثار روح یونس کنم. بارها به خانه شما آمدهام و مادر یونس حق مادری بر گردنم دارد.» با این صحبتها، دل مادر یونس که او را از بچگی میشناخت به رحم آمد و چون نمیخواست مادر دیگری داغدار شود از قصاص حامد گذشت اماشرط کرد که دیه راخرج امور خیریه کند.خانواده حامد شرط را پذیرفتندوچون وضعیت مالی خوبی نداشتند، برای تامین مبلغ دیه، سراغ خیران رفتند. بخشی از پول دیه توسط خیران تهیه شد اما بخش دیگر آن را با فروختن خانه و تمام دارایی خود پرداخت کردند. درنتیجه حامد آزاد شد اما وقتی به خانه برگشت و وضعیت زندگیشان را دید، دچار عذاب وجدان شدید شد.وقتی به این فکر کرد که به خاطر یک لحظه عصبانیت چطور زندگی خانوادهاش را نابود کرده و پدر و مادرش را درزمان پیری آواره و بیخانمان کرده است، بسیار ناراحت شد.فشار روحی ناشی از قتل یونس از یک طرف و آوارگی پدر و مادرش از سوی دیگر چنان حامد را ازپادرآورد که او دریکی ازشبهای پاییز سکته کردوجان داد.
سرنوشت مرگبار قاتل پس از بخشش و آزادی
حمید هم سرنوشت عجیبی داشت ونه خود ونه خانوادهاش تصورنمیکردند چنین تقدیری برایش رقم بخورد.مهرماه امسال دو دخترجوان کنار خیابان منتظر رسیدن یکی از آشنایان خود بودند، در همین لحظه پسر جوانی به نام حمید به سمت دو دختر رفت و به یکی از آنها به نام نازنین که نامزد داشت، متلکپرانی کرد. غافل از اینکه نامزد دخترجوان شاهد متلکپرانی او بود. رفتار حمید بهشدت نامزد دختر جوان را خشمگین کرد و با او درگیر شد. نامزد دختر جوان که بهشدت عصبانی بود، با چاقو ضربهای به حمید زد وسپس ازمحل درگیری گریخت.حاضران درصحنه حمید راکه درحال خونریزی بود، به بیمارستان رساندند اما درمانها افاقه نکرد و اوجان داد. موضوع به پلیس گزارش شد و ماموران تحقیقات خود را آغاز کردند. در روند بررسیها نکته عجیبی آشکار شد. حمید که متلک پرانده بود، بهتازگی اززندان آزاد شده بود. او مدتی قبل و در جریان کریخوانی، با فرد دیگری درگیر و او را در خیابان به قتل رسانده بود. حمید پس از این جنایت دستگیر و به زندان افتاد و مدتی بعد در دادگاه به قصاص محکوم شد.
پس ازتایید حکم قصاص حمید دردیوانعالی کشور،اودریک قدمی چوبهدارقرارداشت امااولیای دم تصمیم به بخشش گرفتند. با گذشت اولیای دم، حمید فرصت زندگی دوباره پیدا کرد اما به لحاظ جنبه عمومی جرم، باید چند سال پشت میلههای زندان میماند. با توجه به اینکه چند سال از حبس حمید گذشته بود، او با پابند الکترونیکی از زندان آزاد شد تا بقیه دوران حبسش را هم بگذارند اما سرنوشت مرگباری در انتظار او بود و پس از متلکپرانی به دختری جوان، توسط نامزد او به قتل رسید.