کرامت رئوفانه به جهادگران شهر کریمه
در اردوی جهادی فاطمیون قم؛

کرامت رئوفانه به جهادگران شهر کریمه

دیده شدند، آن‌هم به چشم امام رئوف، عنایت و کرامت حضرت در این ده روز، سه مرتبه شامل حالشان شد، هر چند رنگ و بوی دنیایی داشت؛ اما هر نسیمی که از طرف امام آید؛ جانبخش و روح‌افزاست، چرا که چشمان امام عین‌الله است.
کد خبر: ۱۵۱۲۳۴۵

به گزارش جام‌جم‌آنلاین از فارس، شش روز از اردوی جهادی گروه فاطمیون قم در مشهد گذشته بود در این ۶ روز، غذای ظهر که با مسئول گروه است دمپختک ساده بود یا یک روز در میان ماکارانی و تا روز ششم خورشتی در کار نبود. 

همسر جهادی‌اش که پابه‌پای ابوالفضل طاهری، مسئول گروه جهادی فاطمیون قم در میدان بود؛ شب ششم به او گفت اگر می‌توانی فردا یک خورشت برای بچه‌های گروه آماده کن، مضیقه مالی و نبود امکانات نمی‌گذاشت سفره‌ای درخور برای جسم پرتلاش و پرتوان بچه‌ها پهن بشود.

مهیا شدن خورشت، حواله‌ای از طرف امام رضا جان
در این چند روز به دلیل مشغله رنگ‌آمیزی مدرسه، دومین بار بود که توانسته بود راهی حرم رضوی شود، زیارت دلچسبی کرد و موقع خداحافظی به زبانش آمد "یا امام رضا فردا یه خورشت به ما برسون" و در دلش خجالت زده گفت چی خواستم از امام رضا جان!

راهی مدرسه دومی شد که قرار بود کار جهادی در آن انجام شود، اتفاقی در این چند روز با یکی از بچه‌های جهادی مشهد آشنا شده بود و او نیز اتفاقی زنگ زد، خوش و بشی کردند و جویا شد چند روز دیگر در مشهد هستید و او مطابق برنامه جهادی که داشتند گفت چهار روز. 

دوستش که حواله‌ای بود از طرف امام رئوف گفت "من می‌خوام به تعداد ۴ روز بهتان خورش بدم" حرفی نماند؛ آمد و به همسرش گفت خورشتی که می‌خواستی مهیا شد؛ به واسطه یک خواهشی که حتی از دل نیز بلند نشده بود.

مهمانی شام از سید روضه‌خوان حرم
شام روز آخر پوره سیب زمینی بود، راهی میوه فروشی شد، برای خرید سیب‌زمینی و پیاز، خرید را انجام داد؛ موقع حساب کردن یادش آمد میوه ندارند، روز‌های قبل هندوانه خریده بود، گفت روز آخر خربزه مشهدی بخرم، ۴ عدد خربزه سوا کرد و گذاشت روی ترازو، کارت را داد، اما موجودی کافی نبود، با گفتن یک شرمندگی در زبان و دل، خربزه‌ها را گذاشت سر جای خود و برگشت مدرسه. 

سیب‌زمینی و پیاز را تحویل بچه‌ها داد و تا ساعت ۹ شب مشغول رنگ‌آمیزی مدرسه شدند، یکی از بچه‌های مخلص گروه دو روز بود دائم می‌گفت یک روضه خوان از حرم دعوت کرده برای شب آخر حضورشان در مشهد مقدس. 

طاهری خیلی جدی نمی‌گرفت، می‌گفت شاید یکی او را سر کار گذاشته، ساعت نه بود که جوان دهه هشتادی آمد و گفت روضه‌خوان دم در است، سیدی طلبه و معمم بود، فقط سه نفر از بچه‌ها در مدرسه حضور داشتند که با خود سید چهار نفر می‌شدند.

سید جویای حال و احوالشان شد و گفت بچه کجایید و طاهری در پاسخ گفت از قم آمده‌ایم، چهار سال است که چنین فعالیت‌هایی را در سراسر کشور انجام می‌دهیم، سید روضه را شروع کرد ولی او به فکر عمیقی فرو رفت؛ روضه که تمام شد باید به سید صله‌ای می‌داد، بالاخره روضه خوان از حرم آمده بود!

روضه که تمام شد قضیه برعکس شد و سید روضه‌خوان از میزبان شماره کارت طلب کرد؛ طاهری خندید و گفت "شماره کارت منو برا چی می‌خوایید؟! گفت امشب شام چه دارید و طاهری در پاسخ گفت پوره سیب‌زمینی، سید گفت امشب که شام دارید؛ اما فردا شب شام دعوت منید" و سید نه تنها صله نگرفت؛ بلکه شد میزبان شام فردای قطار بچه‌های جهاد و چهار خربزه ناغافلدر همین حین که سید روضه می‌خواند، همسر مسئول گروه و دوتا از دختران دهه‌هشتادی درب مدرسه را نقاشی می‌کردند، آنها ابوالفضل طاهری را صدا زدند و گفتند: یک خانم دم در با شما کار دارد، روضه که تمام شد، طاهری برای مشایعت سید رفت پایین و سید همانجا پول شام را کارت به کارت کرد.

دم در، خانمی بود که چهار عدد خربزه در دست داشت، خانم گفت: من مادر یکی از بچه‌های مدرسه‌ام و آمده‌ام از شما و گروهتان تشکر کنم، برایتان مقداری میوه گرفته‌ام و اینچنین لطف و عنایت امام رئوف حواله دل پاک و خوش‌نیت گروه جهادی فاطمیون شد و امام رضا جان کار آنها را دید، پسندید و خرید.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰