روانشناسان معتقدند که شغل، نقشی فراتر از تأمین مادیات دارد. به نوعی میتوان گفت شغل یکی از منابع اصلی نظم ذهنی،تعلق اجتماعی وعزتنفس انسان است.افراد بیکاراغلب درمعرض علائمافسردگی ماننداحساس غم مداوم، بیحوصلگی، خستگی، بیخوابی یا پرخوابی، بیارزشی و حتی افکار ناامیدکننده قرار میگیرند. این حالتها زمانی تشدید میشود که فرد بیکار برای مدت طولانی موفق به یافتن شغل جدید نشود یا حمایت اجتماعی کافی از اطرافیان دریافت نکند. جالب است بدانیم که احساس ناکارآمدی و مقایسه خود با دیگران در این دوره، میتواند بهطور ناخودآگاه، منشأ احساس گناه یا شرم شود. احساسی که در فرهنگهایی که کار و نانآوری ارزش بالایی دارد، عمیقتر تجربه میشود.
بیکاری چگونه روان ما را هدف میگیرد؟
در نگاه روانشناسی، بیکاری یک «رویداد زندگی تنشزا» محسوب میشود که قابلیت فعالسازی پاسخهای استرسی و اختلالات خلقی را دارد. افرادی که ناگهان شغل خود را از دست میدهند، وارد مرحلهای از سوگ میشوند. چرا که شغل نیز مانند دیگر منابع معنا در زندگی، قابلیت دلبستگی روانی دارد. به نوعی که ابتدا فرد دچار شوک، انکار یا حتی خشم میشود. سپس ممکن است وارد مرحله افسردگی و در نهایت پذیرش واقعیت شود؛ البته اگر حمایت کافی روانی و اجتماعی دریافت کند. عوارض روانی بیکاری تنها به احساس غم محدود نمیشود. بسیاری از افراد پس از بیکار شدن، دچار کاهش اعتماد بهنفس، انگیزه و ترس از آینده میشوند. در برخی موارد، این وضعیت به اضطراب فراگیر، وسواس فکری در مورد شایستگی شغلی یا حتی رفتارهای پرخطر مانند مصرف مواد هم منجر شده است. نکته مهم این است که بیکاری بهویژه در افرادی که نقش اصلی تأمین مالی خانواده را دارند، میتواند باعث شرمساری پنهان، انزوای اجتماعی و در نهایت قطع ارتباط با جامعه شود.
چگونه با افسردگی ناشی از بیکاری مقابله کنیم؟
در برابر این بحران روانی، روانشناسی راهکارهای متعددی پیشنهاد میدهد. نخستین گام، پذیرش واقعیت و جلوگیری از انکار احساسات منفی است. انکار یا سرکوب ناراحتی نهتنها کمکی به حل مشکل نمیکند، بلکه باعث فرسایش روانی بیشتر میشود. گام دوم، تلاش برای حفظ ساختار روزانه و برنامهریزی دقیق است. داشتن برنامه مشخص خواب، غذا، مطالعه، ورزش یا حتی وقت آزاد به مغز کمک میکند نظم ازدسترفته را بازیابد.
نکته مهم دیگر، مراقبت از افکار منفی و خودسرزنشگرانه است. فرد بیکار ممکن است بهطور مداوم خود را ناتوان، بیارزش یا شکستخورده ببیند. درمانهای شناختی ــ رفتاری بر این نکته تأکید دارند که تغییر سبک فکر، پیشنیاز تغییر احساس است. از اینرو، شناسایی و بازسازی افکاری مانند «هیچ شغلی گیرم نمیآید» یا «من به درد هیچ کاری نمیخورم» گام مهمی در بازسازی روانی است.
از سوی دیگر، تقویت ارتباطات اجتماعی در این دوره بسیار حیاتی است. انزوا؛ دشمن آرامش روانی است.
تماس بادوستان،گفتوگو با خانواده یاشرکت درگروههای آنلاین پشتیبانی میتواندحس تعلق را تقویت کرده وازشدت افسردگی بکاهد. همچنین فعالیت فیزیکی منظم (مثل پیادهروی یا ورزش در خانه) به بهبود خلق، افزایش انرژی و تنظیم خواب کمک میکند. حتی انجام کارهای داوطلبانه یا مشارکت در پروژههای جمعی، فرصتی برای احساس مفید بودن ایجاد میکند.
از منظر روانشناسی مثبت، بیکاری میتواند فرصتی برای بازنگری در مسیر شغلی و رشد فردی نیز باشد. برخی افراد در این زمان مهارتهای جدید میآموزند، علایق قدیمی را دوباره زنده میکنند یا حتی مسیر شغلی متفاوتی را برمیگزینند. پذیرش این واقعیت که ارزش ما صرفا به شغل ما وابسته نیست، بهتنهایی یک دستاورد روانشناختی بزرگ است.
در مجموع باید گفت بیکاری ممکن است یک بحران باشد اما اگر با آگاهی روانشناختی، حمایت اجتماعی و تابآوری همراه شود، میتواند به فرصتی برای بازآفرینی روان و مسیر زندگی نیز تبدیل شود.
مهم آن است که در این دوران،فرد تنها نماند، احساس خود را نادیده نگیرد و بداند که گذر از این مسیر، هرچند سخت اما ممکن است.