در انتهای نقد فصل اول عنوان کردیم که همهچیز به فصل دوم بستگی دارد؛ اینکه آیا «استیلر» و «اریکسن» به تعلیقهای بیپاسخ فصل اول پاسخ خواهند داد یا خیر و اینکه آیا آنها در دام یکپارچهسازیای که کاراکتر «پیتر» را در فصل اول درگیر آن کردند ورود میکنند و در نهایت روایت را روی هیجان ناشی از بین رفتن دو خودآگاه کاراکترها در بیرون و درون پیشخواهندبرد یا خیر. حال با تمامشدن فصل دوم شاهد هستیم که آنها نهتنها بر اساس همان پیششرطهای پنهان اما ضروری این روایت پیش رفتهاند، بلکه طبق همان امیدی که در فصل اول ناامیدانه در ذهن داشتیم مخاطب را درگیر مرز بین خودآگاه بیرونی و درونی میکنند.
حال با همین پیشینهها به فصل دوم ورود میکنیم. در این فصل گویی همه دغدغههای مد نظر مخاطب در فصل اول کاملا پاسخ داده میشوند و درعینحال کلیدواژههای جدیدی مقابل او قرار میگیرند تا این فصل را همچون پلی مستحکم میان فصل اول و دوم در نظر بگیریم. در همان قسمت ابتدایی شاهد هستیم که یک خلأ زمانی میان رخدادهای قسمت آخر فصل قبل و آن چیزی که در حال مشاهدهاش هستیم شکل میگیرد. سازندگان کاراکتر «مارک» را درون راهروهای سفید بخش پالایش دادهها رها میکنند و او نیز با فشاری که از آن ۳۹دقیقه بیداری در دنیای بیرونی تجربه کرده با همکارانی جدید مواجه میشود. قسمت اول این فصل گویی آزمونی برای مخاطب و مارک است که بتواند در انتهای قسمت خود را با آنچه در پیش است وفق دهد. بهنوعی همین اتفاق هم میافتد. این را هم فراموش نکنیم که تیتراژ ابتدایی این فصل گویی گذری کلی بر کل اتفاقاتی است که مارک و مخاطب قرار است آنها را تجربه کنند. این تیتراژ درگیری بیانتهای بین مارک بیرونی و درونی است و با تکرار آن پس از مقدمه هر قسمت، سازندگان سعی دارند مخاطب را در برابر درونمایه روایت خود قرار دهند.
اما روایت گویی در انتهای قسمت اول و صفحه نمایشی که عکس جما را در خود دارد مخاطب را وارد کنه این فصل میکند؛ کلیدواژه «کولد هاربر» که گویی در حال تکمیل یک نوع شبیهسازی است. اما در طول قسمتهای این فصل شاهد هستیم که از طریق همین کلیدواژه قرار است وارد تعریف قابل اعتنایی از تمام آن اعدادی شویم که مارک و دیگران در طول فصل اول آنها را بهصورت یک مجموعه درون پوشههایی قرار میدادند. بهنوعی این پوشهها همان احساساتی هستند که شامل دهشت، غم، شعف و کینه میشوند. در طول این فصل مخاطب در برابر شخصیسازی این احساسات و درعینحال زدودن آنها از کاراکترهای درونی قرار میگیرند. بهنوعی از طریق همین اعداد است که گویی ایگن بهعنوان مدیرعامل در حال گسترش طرح جدید خود برای بالابردن سود حاصل از نیروی کار است. جما در این فصل همچون یک موش آزمایشگاهی در برابر ایگن قرار دارد که از طریق مارک و تکمیل پوشهها و درنهایت رسیدن به مرحله کولد هاربر قرار است همچون یک ذهن عریان همه رخدادها و خاطرات خودآگاه بیرونی خود را فراموش کند. به همین سبب است که او در اتاق کولد هاربر باید گهوارهای را از هم باز کند که نشانه ترومای پنهان او و مارک در دنیای بیرون است؛ تلاش ناموفق این زوج برای بچهدار شدن. اما سازندگان همهچیز را در همین اوج متوقف میکنند تا مخاطب هم با گرفتن پاسخ پرسشهای فصل اول و هم شکل گرفتن پرسشهای جدید در ذهن وارد فصل سوم شود. بهنوعی آقای استیلر و اریکسن سعی ندارند مخاطب را در طول این ۱۰ قسمت به بیراهههای مختلف بکشانند و در ادامه او را در یک نقطه اوج وادار به تماشای فصل سوم کنند.
اما در این فصل همان اتفاق شیرین میافتد. در انتهای نقد فصل قبل از این هراس داشتیم که یکپارچهسازی باعث از بین رفتن انتزاع زیبای خودآگاه بیرونی و درونی شود. در فصل اول شاهد بودیم که سازندگان از ورود به دنیای بیرونی کاراکترهای اروینگ، هلی و دیلن خودداری کردند و جز قسمت آخر و نقطه اوج آن در آن ۳۹دقیقه بیداری خودآگاه درونی اشارهای مستقیم به دنیای مجزای خودآگاه بیرونی آنها نداشتند. اما در این فصل با آرامش وارد هرکدام از این دنیاها میشویم تا درونمایه اصلی این فصل را بهتر و بیشتر درک کنیم. گرچه همسر دیلن در برابر دو خودآگاه ذهنی در یک کالبد قرار میگیرد.
هلی که تا قسمت چهارم تبدیل به یک خودآگاه پنهان بود و این هلنا ایگن بود که نقش او را بازی میکرد در همان اردوی دوروزه در دره غم دوباره حیات پیدا میکند. از آنسو اروینگ نیز تبدیل به نقطه ابهام این فصل میشود که در فصل بعدی قرار است همچون هارمونی کوبل خردهروایتی ارزشمند را به خود اختصاص دهد. سازندگان دائم مخاطب را درگیر یادداشتها و تلفنهای مرموز او میکنند و سعی دارند این ابهام تا پایان فصل زنده بماند و درعینحال کاملا عمیق به درون آن نفوذ نکنند. نقطه اوج تقابل درون و بیرون این کاراکترها را مارک رقم میزند. او برای نجات جما تلاش میکند تا وارد یکپارچهسازی شود. فرآیند یکپارچهسازی مارک همان نقطهای است که انتزاع روایت را به اوج خود میرساند. در اصل این یکپارچهسازی من بیرونی و درونی مارک را در برابر یکدیگر قرار میدهد. پیچش اصلی روایت نیز در همین تقابلهای من بیرونی و درونی شکل میگیرد؛ جایی که خودآگاه درونی دچار پرسشهای وجودی میشود و دیگر قرار نیست همچون یک برده فراموششده در دنیای بیرون تصور شود. این همان جنگی است که علیه ایگن شکل میگیرد. در نقد فصل اول از این دغدغه گفتیم که جنگ موجود باید بین من درونی و ایگن شکل بگیرد و اتفاقا روی همین مسیر نیز گام برمیداریم. سازندگان بهراحتی مرز بین دو خودآگاه را پررنگ میکنند و در طول این فصل سعی دارند من درونی هرکدام از این کاراکترها را درگیر احساسات عمیق انسانی کنند.
فصل دوم سریال «جداسازی» همچون سازهای مستحکم میماند که سازه ناقص فصل اول را کامل و مخاطب و کاراکترها را آماده ورود به فصل سوم میکند. در این فصل بار دیگر دنیای بزها و آزمایشها و تکرار اصول کییر ایگن مخاطب را بهسوی فرقهسازی شرکتی برای گرفتن نهایت بهرهوری از نیروی کار هدایت میکنند. یعنی با نوعی پاگانیسم سرمایهداری مواجه هستیم که دائم در حال آزمونوخطا برای کشتن احساسات خودآگاه بیرونی کارمندان خود است تا بتواند بهترین بهرهوری را از حضور آنها در محیط تحت سلطه خود بگیرد. این یعنی همان کشتن احساس زندهبودن از خودآگاه درونی و ایجاد ازخودبیگانگی.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
گفت وگوی اختصاصی تپش با سرپرست دادسرای اطفال و نوجوانان تهران:
بهروز عطایی در گفت و گو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با حجتالاسلام محمدزمان بزاز از پیشکسوتان دفاع مقدس در استان خوزستان