آخرین روزهای سال ۹۱ مشغول جمعکردن پروندههای قتل بودم. داشتم برای عید و تعطیلی نوروز برنامهریزی میکردم که با خانواده هفته اول به کدام شهرها سفر کنیم. همه چیز برای یک نوروز خوب در حال آمادهشدن بود.
صبح دوشنبه کشیک قتل بودم و صبح به اداره آمدم. چند تلفن فوت مشکوک بود که به تشخیص قاضی ویژه قتل به صحنه نرفتم. ساعت ۱۴ فوت مشکوک مرد معتادی در یکی از کوچههای جنوبشهر اعلام شد. از اداره ۱۵دقیقهای به محل جنایت رسیدم. پیرمرد ۶۵ساله که از ظاهرش مشخص بود بیخانمان است، گوشه پیادهرو فوت کرده بود. یکی از معتادان حاضر در صحنه گفت که پیرمرد بعد از مصرف مواد فوت کرده و پزشکی قانونی هم گفت احتمالا او اوردوز کرده و قتل نیست.
ساعت ۴ عصر در حال برگشت از صحنه به سمت خانه بودم که مامور کلانتری شمالشهر تماس گرفت و گفت: جنابسروان، یک زن و مرد در خانهشان به قتل رسیدهاند و دستو پای آنها با طناب و تسمه بسته است.
آدرس را گرفتم و آژیر ماشین را روشن کردم و به سمت محل جنایت حرکت کردم. وقتی رسیدم محله تقریبا خلوت بود و فقط خودروهای پلیس در خیابان حضور داشتند و جلب توجه میکردند.
پسر ۱۲سالهای بیرون خانه گریه میکرد و بیتاب بود. افسر کلانتری گفت: فرزند خانواده ساعت ۴ عصر از مدرسه میآید و با جسد کاردآجین پدر و مادرش در خانه روبهرو میشود.
سریع بالا رفتم و گفتم پسر نوجوان بههیچوجه بالا نیاید.
جسد زن و مرد جوان کنار هم درحالیکه دهانشان با چسب و دستهایشان با تسمه و طناب بسته شده بود، خونآلود کنار یکدیگر قرار داشت.
بررسی اولیه نشان داد مقتول خلبانی معروف و همسرش هم وکیل دادگستری است.
پزشک قانونی جسد را معاینه کرد و گفت: سه ساعت از مرگ آنها میگذرد و روی بدن اجساد پنج ضربه چاقو به چشم میخورد.
کار بازپرس پرونده و تیم تشخیصهویت که تمام شد اجساد به پزشکی قانونی منتقل شدند.
بازپرس آمد و گفت نظرت چیست؟ گفتم دو فرضیه سرقت یا انتقام مطرح است و پرونده سختی به نظر میرسد.
ساعت ۸ شب به سمت خانه راه افتادم. صبح به اداره رفتم که همکاران گفتند رئیس با تو کار دارد و به دفترش برو.
وقتی وارد شدم، گفت: جزئیات قتل دیشب را خواندم و از تو میخواهم خیلی سریع عامل یا عاملان جنایت را شناسایی و دستگیر کنی. پروندههای دیگرت را به همکاران بده و فقط روی این پرونده تمرکز کن و آن را به نتیجه برسان. هرچه لازم داری برایت فراهم میکنیم.
حرفهای رئیس یعنی اینکه تا کشف پرونده جایی نرو و تعطیلات برایت معنا نداشته باشد.
عصر به خانه رفتم و موضوع را به همسر و بچههایم گفتم و از آنها خواستم به مسافرت بروند که قبول نکردند و گفتند کنارم میمانند و شرایط را درک میکنند.
سه روز از قتل میگذشت که چند مظنون را احضار و بازداشت کردیم اما مشخص شد هیچ نقشی در قتل مرد خلبان و همسرش ندارند. آنها را آزاد کردیم و روی همان دو فرضیه سرقت و انتقام تمرکز کردم.
سه روز به سال نو مانده بود، هرچه در مورد انتقام از همکاران، دوستان و اعضای فامیل مرد سرشناس و همسرش تحقیق کردیم به نتیجه نرسیدم و گزینه قتل به خاطر انتقام را کنار گذاشتیم.
سال نو شد و هنوز سرنخی نداشتیم. تماسهای مقتول هم چیز غیرعادیای نشان نمیداد و فقط سه تماس مشکوک با او گرفته شده بود که متوجه شدیم گوشی خاموش و سیمکارت احتمالا اجارهای است. روی این سرنخ تمرکز کردم و متوجه شدم که روز قتل ساعت ۱۱ با آن خط به مقتول زنگ زدند و چهار دقیقه مکالمه انجام شده است.
روی تنها سرنخ ماجرا کار میکردم که بانک اعلام کرد سه روز بعد از جنایت ۵/۷میلیون تومان از حساب مقتول با کارت بانکی از یک طلافروشی خرید شده است.
سریع اطلاعات را از بانک گرفتم و راهی طلافروشی شدم. مرد طلافروش مسافرت بود و مغازه بسته. با او تماس گرفتم و شرایط را گفتم که گفت صبح فردا به اداره آگاهی میآیم. از او خواستم هارد دوربین مداربسته را هم با خود بیاورد.
صبح ساعت ۱۰ مرد طلافروش آمد و از او در مورد خرید ۷.۵میلیونی پرسیدم که گفت تنها یک نفر از ما در روزهای پایانی سال ۷.۵میلیون سکه خرید کرد که مرد جوانی بود.
سریع هارد دوربین را گرفتیم و با کمک طلافروش خریدار سکهها را شناسایی کردیم.
تصویرش را به همه همکاران دادم و از آنها خواستم در بانک مجرمان دنبال او بگردند، چراکه احتمال دارد مجرم سابقهدار باشد.
چهار روز بعد همکاران اداره جعل اعلام کردند هویت متهم را شناسایی کردند و یک سابقه جعل دارد. سریع اطلاعاتش را گرفتم و روز ۱۵ فروردین با شناسایی محل مخفیشدنش، شبانه به آنجا رفتیم و مرد جوان و همسرش را دستگیر کردیم.
صبح ابتدا از همسر او تحقیق کردم و خواستم در مورد قتل مرد خلبان و خانم وکیل توضیح دهد که ادعا کرد بیگناه است و اصلا نمیداند درباره چه چیز صحبت میکنیم.
دو ساعت با او صحبت کردم و بازجویی انجام شد اما همچنان منکر جنایت بود.
ساعت ۱۲مرد جوان را به اتاق بازجویی آوردم و روبهرویم نشست. ساکت بود وسربه زیر.از اوخواستم به همه چیز اعتراف کند.
مرد جوان که خودش را سیروس معرفی میکرد، گفت جنایت را قبول دارم. من آقای خلبان و خانم وکیل را کشتم، اما آنها را نمیشناختم. جنابسروان، همسرم بیگناه است و او هیچ نقشی در قتل ندارد و آزادش کنید.
گفتم تو اعتراف کن و اگر بیگناه باشد همین فردا او را آزاد میکنیم.
سیروس شروع به اعتراف کرد و گفت: من چند سال قبل با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردیم. این ازدواج دوم من است و از ازدواج اول یک پسر ششساله دارم. کار من خرید و فروش خودروست و دلالی میکنم.
چند هفته قبل همسرم بیمار شد و برای عملش به ۲۰میلیون پول نیاز پیدا کردم. هر کاری کردم این پول جور نشد. تصمیم گرفتم از فروشندگان خودرو سرقت کنم. برای همین آگهیهای فروش خودروی روزنامه را بالا و پایین کردم و چشمم به آگهی خودروی مدل بالایی افتاد. با فروشنده تماس گرفتم و رفتم خودرو را دیدم. قیمت خودرو ۱۳۰میلیون تومان بود و من وقتی وارد خانهاش شدم، دیدم خیلی پولدار است. با چربزبانی قرار را به فردا موکول کردم و بعد از خروج از منزل تسمه و طناب و چسب خریدم. روز بعد با قصد سرقت به خانه مرد خلبان رفتم و با خودم وسایل و اسلحه و چاقو بردم. حین نوشتن قولنامه، اسلحه را درآوردم و آنها را تهدید کردم. از مرد خلبان خواستم دهان و دست همسرش را ببندد و بعد خودم دستان او را بستم. از آنها خواستم طلا و اموال باارزش و پول نقد بدهند که مرد خلبان مدعی شد هیچ پول و طلایی ندارد و همه را برای انجام کاری فروخته است.
جنابسروان، باور کنید یک لحظه شیطان در جلدم رفت، چاقویی که داشتم را درآوردم و اول مرد خلبان را کشتم و بعد همسرش را. بعد با برداشتن کارت بانکی مقتول از خانه خارج شدم.
حساب را چک کردم و متوجه شدم ۷.۵میلیون پول داخلش هست و با آن سکه خریدم. سکهها را فروختم و بدهی ضررهای خرید و فروش خودرو را دادم.
من هیچ ردی از خودم برجای نگذاشتم و نمیدانم چرا دستگیر شدم.
از او پرسیدم چرا با اسلحه مقتولان را نکشتی که ادعا کرد ترسیدم سر و صدا شود و گیر بیفتم.
وقتی اعترافاتش تمام شد ساعت را نگاه کردم و عقربهها روی ساعت ۱۸ بود. شش ساعت بازجویی عامل جنایت هولناک طول کشید.
سریع به رئیس اداره و بازپرس ویژه قتل اطلاع دادم و قرار شد دو روز بعد او را برای بازسازی صحنه جنایت به آپارتمان شمال شهر ببریم.
او را به محل جنایت بردیم و مو به مو همه صحنهها را بازسازی کرد. از خانهاش هم اسلحه کلت کشف کردیم. متهم پس از محاکمه به قصاص محکوم و با تایید در دیوان عالی کشور، حکم اجرا شد.