شمعدونی قرمز یادت نره

«شمعدونی قرمز یادت نره». این پیام از طرف خواهرم به گوشی‌ام ارسال شده. امسال قرار است، هفت‌سین خانه را با ذوق و سلیقه‌ خودش بچیند و تأکید دارد بهار بدون شمعدانی قرمز به هیچ خانه‌ای نمی‌‌‌آید.
«شمعدونی قرمز یادت نره». این پیام از طرف خواهرم به گوشی‌ام ارسال شده. امسال قرار است، هفت‌سین خانه را با ذوق و سلیقه‌ خودش بچیند و تأکید دارد بهار بدون شمعدانی قرمز به هیچ خانه‌ای نمی‌‌‌آید.
کد خبر: ۱۴۹۶۳۲۳
نویسنده ساناز قنبری - دبیر چاردیواری
 
اسم «شمعدانی قرمز» مرا پرتاب می‌کند به سال‌های دور، به کودکی شاد و پر از شیطنتم که دیگر در هاله‌ای از مه می‌بینمش و خیلی دلم برایش تنگ است. از آن روزها تا الان، همه چیز این زندگی عوض شده جز همین رنگ و بوی شمعدانی‌ها. آن روزها با هزینه‌های فعلی خرید عیدانه، می‌شد پیش‌قسط خرید یک خانه را پرداخت کرد. خانه‌ای که هنوز حیاط داشت با حوضچه‌ای آبی و ماهی‌هایی عاشق. عاشق بودند لابد، که ما این همه دل‌مان نمی‌آمد روز سیزدهم نوروز به رودخانه بسپاریم‌شان و در صفحه‌ای از پیک شادی، عکس‌شان را نقاشی می‌کردیم. 
دقیقا یادم نمی‌آید چند سالم بود اما دیگر دبستانی نبودم که آخرین روزهای تعطیلات نوروز با ماه رمضان یکی شده بود و من فکر می‌کردم چطور می‌شود هم عید باشد هم ماه رمضان! آن زمان خواهرم کودک بود و با ذوق از مادرم خواست زودتر به خانه‌ یکی ازاقوام نزدیک برویم تا با دخترهمسن وسال‌شان صفحات باقی‌مانده ازپیک شادی را بنویسند،که جواب شنید:«صبرکن تا افطار». 
چون عید آن سال بزرگ‌ترها معاشرت و هم‌نشینی‌های‌شان را به بعد از افطار تا دم دمای سحر موکول کرده بودند و اتفاقا خیلی قشنگ عید نوروز و ماه رمضان را با هم جور درآوردند. آن سال‌ها عید برای همه بود، بچه و بزرگ هم نداشت، همه دل‌شان برای آمدن سال نو می‌تپید و در تب‌و‌تاب خاصی به‌سر می‌بردند. درست برعکس سال‌های اخیر که خانواده‌ها اگر هم به هزار و یک دلیل، حال و حوصله‌ای برای آغاز سال نو نداشته باشند، صرفا به خاطر دل بچه‌ها و دل بهار، لباس نویی، وسیله‌ تازه‌ای یا هدیه‌ غیرمنتظره‌ای تهیه می‌کنند. 
گفتم «دل بهار». چون از قدیم گفته‌اند که دل بهار مثل دل بچه‌ها، نازک است. می‌شکند اگر بیاید و کسی آمدنش را جشن نگیرد. آن وقت ممکن است رگباری گریه کند و شکوفه‌ها خراب بشوند و به سیب و بادام‌شدن، نرسند! از این گذشته، خدا نیاورد آن روزگاری را که بهار سر برسد و ما هنوز در سرمای زمستانی باشیم. این سوز سرمای غیرمنتظره و عجیب اسفند با مذاق ما سازگار نبود. 
شاید اگر گوش دل را تیز می‌کردی، صدای خیلی‌ها را می‌شنیدی که می‌گفتند‌؛ «خدایا! چرا پاییزها تا نیمه شبیه تابستان‌اند و دم آمدن بهار هنوز احساس زمستان داریم! بزرگی کن و نظم را به تقویم برگردان به حال مزرعه‌داران و صاحبان باغ رحمی بکن.» و بعد به قدر معرفتت، می‌توانستی صدای خدا را هم بشنوی که از زبان حافظ شیراز می‌گفت: «بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم/ شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد». 
امید دارم روزی به همین زودی بوی بهبود حس بشود. امید دارم اوضاع جهان در سال جدیدی که پیش‌روی ماست، طوری پیش برود که دل‌ها کمتر بلرزند، سفره‌ها پهن‌تر شوند، قدم‌ها اگر در مسیر رشد است، سرعت بگیرد و اگر به بیراهه می‌رود، مکث کند و آدم‌ها پذیراتر شوند. پذیرای هر چیزی که تغییر یا چاره‌ای برای آن نیست و روح ما را در قبضه نگه داشته و نمی‌گذارد بسیط باشیم. غصه‌های قدیمی مثل غباری جلوی چشم‌های‌مان را گرفته و اگر دیر بجنبیم، قد رنج و غم از سرشانه‌های صبور ما بالاتر می‌زند. کاش همه‌ ما بتوانیم غصه‌های کهنه رادر۳۰اسفند جا بگذاریم و فروردین۱۴۰۴ را در حالی شروع کنیم که با رنج‌های‌مان به صلح رسیده‌ایم. یعنی بپذیریم که رنج‌ها هرچند وجود دارند (چون زندگی قصه نیست) اما دیگر ما را آزار نمی‌دهند و رسیدن به این سطح از جهان‌بینی، شاید همان علتی باشد که به دنیا آمدن بشر را توجیه می‌کند. همین نقطه‌ طلایی «تسلیم و رضا» که عارفان جهان، پیشانی‌اش را بوسیده‌اند. 
اینها که نوشته‌ام شعار نیست‌؛ به جان همان شمعدانی‌های قرمز خانه، که با آمدن‌شان بهار می‌شود. 
حالا بیا لبخند بزنیم و از نو بخوانیم: «یا مقلب‌ القلوب والابصار، یا مدبر الیل‌ و النهار، یا محول‌الحول‌ و الاحوال، حول حالنا الی احسن ‌الحال».
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها