از چهره‌های رادیویی و تلویزیونی درباره حس‌و‌حال‌شان با خاطرات پدر پرسیدیم

روزگار شیرین من و بابا

میلاد حضرت علی(ع) و روز پدر، برای بسیاری یادآور روزهایی است که با پدران‌شان گذرانده‌اند. آنهایی که پدرشان در قید حیات است سراغی از او می‌گیرند و اگر هم پدرشان آسمانی شده باشد، به‌یادش هستند. روز پدر بهانه‌ای برای یادآوری مهر پدری است تا به یاد این درخت استوار زندگی‌های‌مان باشیم و بدانیم که چه مسیری را به پشتوانه این درخت پشت‌سر گذاشته‌ایم.
میلاد حضرت علی(ع) و روز پدر، برای بسیاری یادآور روزهایی است که با پدران‌شان گذرانده‌اند. آنهایی که پدرشان در قید حیات است سراغی از او می‌گیرند و اگر هم پدرشان آسمانی شده باشد، به‌یادش هستند. روز پدر بهانه‌ای برای یادآوری مهر پدری است تا به یاد این درخت استوار زندگی‌های‌مان باشیم و بدانیم که چه مسیری را به پشتوانه این درخت پشت‌سر گذاشته‌ایم.
کد خبر: ۱۴۸۹۶۴۵
نویسنده فاطمه عودباشی و زهرا عباسی - گروه رسانه
 
میلاد امیرالمومنین بهانه‌ای شد تا سراغ برخی چهره‌های رادیویی و تلویزیونی برویم و ازخاطرات‌شان درباره این روزو پدرهای‌شان بپرسیم. چهره‌هایی که هر‌کدام برای ما خاطره‌سازی کرده‌اند و حالا از خاطرات خود می‌گویند. 

پدری که مهربانی‌هایش مرز نداشت
بهروز رضوی، گوینده پیشکسوت رادیو است که تا به امروز برنامه‌های بسیاری را گویندگی کرده است. او این‌طور از روز پدر می‌گوید: روز پدر، روز بزرگی است، زیرا به‌واسطه روز پدر یادی از آنها می‌شود که معمولاً مهربانی‌های‌شان مورد غفلت قرار می‌گیرد.وی ادامه می‌دهد: خدا پدرم را بیامرزد. او راننده بیابان بود و تابستان‌ها، برای این‌که بتواند شیطنت‌های من را مهار کند و مادرم هم نفسی بکشد، من را با خودش می‌برد و من به‌قول معروف می‌شدم شاگرد شوفر او! کل تابستان همراه پدرم بودم و از او می‌آموختم. از این سفرها خاطرات بسیاری جالبی به‌یادم مانده است. هیچ‌وقت مهربانی پدر را فراموش نمی‌کنم. یادش بخیر مهربانی‌های پدرم بی‌حد‌و‌مرز بود و متنوع. یک سال زمستان با او همراه شدم و ما به راهبندان شدید خوردیم که تا قهوه‌خانه چند کیلومتری فاصه داشتیم. از ماشین پیاده شدیم و او پتویی دور من کشید و در آن برف و بوران من را با خودش برد تا در قهوه‌خانه کمی گرم شوم. آن شب را هرگز از یاد نمی‌برم، وقتی در آغوش پدرم بودم‌؛ او با مهربانی من را بغل کرد تا سرما نخورم. 
 
دستان پدر همیشه پر از پاکت‌های میوه بود
اصغر سمسارزاده، بازیگر برنامه «صبح جمعه با شما» هم چهره دیگری است که از روز پدر می‌گوید. او تاکید می‌کند: آنهایی که پدرهای‌شان در قید حیات هستند، قدرشان را بدانند و آنهایی که مثل من پدرهای‌شان فوت شدند، خیرات برای‌شان بدهند. من مادرم هم از دنیا رفته است و در حسرت این دو عزیز هستم. ۱۷سالم بود که پدرم فوت شد. فوت پدر تأثیر بدی روی من گذاشت اما با مداخله مادرم از این حال خارج شدم. مادر هم برای‌مان پدر بود وهم مادری می‌کرداما هیچ‌کس نمی‌تواند جای پدررا پرکند.وی ادامه می‌دهد: در سال‌هایی که پدر بود، هرگز پرخاشگری، بی‌احترامی و توهین از او نشنیده بودم. هرگز پدر برای تنبیه ما دست بلند نمی‌کرد. به‌همین دلیل ما ۶ خواهر و برادر به‌دنبال تحصیلات رفتیم. خدا را شکر همه مهندس و دکتر شدند و فقط من بین‌شان هنرمند شدم که البته علاقه‌مندی زیادی به هنر داشتم. پدر هر شب که به خانه می‌آمد دست‌هایش پر از آجیل، شیرینی و پاکت‌های میوه بود -در آن‌زمان میوه‌ها را داخل پاکت‌های کاغذی می‌گذاشتند- آن‌قدر همیشه دستش پر بود که نمی‌توانست در بزند و با پا به در می‌زد که ما در را باز کنیم. واقعا پدری زحمتکش بود و او را خیلی دوست داشتم. در این سن‌و‌سال که هستم هنوز هم به پدرم افتخار می‌کنم. من و خواهر و برادرها به هر‌جا که در زندگی رسیدیم، به‌خاطر پدرمان بود. 
 
بهمن، پدرم را از من گرفت 
خسرو والی‌‌زاده، از گزارشگران و کارشناسان قدیمی رادیوورزش است که همچنان در این شبکه حضور پررنگی دارد و کارشناسی او در مسابقات ورزشی بسیار شنیدنی است. او حس‌وحالش را از روز پدر این‌طور تعریف می‌کند: وقتی روز پدر می‌رسد، غمی بزرگ سراغم می‌‌آید. ۱۱ سالم بود که پدرم را از دست دادم. او فقط ۳۸سال داشت و در حین سفر به شمال برای دوره آموزشی، در جاده هراز زیر بهمن گرفتار شد و جانش را از دست داد. گرچه حالا خودم دو فرزند و نوه دارم اما هنوز هم در حسرت نداشتن پدر هستم. وی می‌افزاید: پدر در دوران خودش بسیار نخبه بود و به‌عنوان سردبیر خبرگزاری پارس (خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران قبل از انقلاب به نام خبرگزاری پارس بود) در بخش اخبار داخلی فعالیت می‌کرد. او شاعر و نویسنده بسیار خوبی بود. در کنارش تدریس هم داشت و شاگردان بسیاری را در عرصه خبر تربیت کرد. هنوز هم برخی از دوستان پدرم که در قید حیات هستند از او به نیکی یاد می‌کنند. یادش مانا.
 
خانه ما قبل از انقلاب در روز میلاد امام علی‌(ع) جشن بود
 رامین پورایمان، بازیگر رادیو نمایش، هنرمند دیگری است که از روز پدر می‌گوید. او با اشاره به خاطره‌ای که از پدرش دارد، بیان می‌کند: پدرم قبل از انقلاب هر سال که روز میلادامام علی‌(ع) فرا‌می‌رسید، دست و پایش را گم می‌کرد، انگار به‌دنبال گمشده‌ای است. او شیرینی می‌خرید و با دست پر به خانه می‌آمد. به یاد دارم دو چراغ گردسوز داشتیم و خدا‌بیامرز به مادرم می‌گفت: «خانم! از عصر چراغ‌ها را روشن کن» اگر مادرم کمی با تأخیر انجام می‌داد، می‌گفت: «مگه خانم به شما نگفته بودم خانه را روشن کن!»
وی تصریح می‌کند: ما خانواده عیالواری بودیم و وقتی قرار بود خوراکی بخوریم داخل بشقابی می‌گذاشتیم و وسط گذاشته می‌شد اما روز میلاد امام علی‌(ع) همه‌چیز فرقی می‌کرد و نه تنها خانه رنگ و لعاب ویژه‌ای می‌گرفت، بلکه پدرم جعبه شیرینی را می‌گرفت و جلوی ما می‌آورد که خودمان از جعبه، شیرینی برداریم. همه این خاطرات زیبا در ذهن من مانده و اثرگذار بوده. سال ۱۳۸۳ پدرم فوت شد و از دست دادنش برایم خیلی سخت بود. واقعا نمی‌توان با کلمات حس و حالی که نسبت به پدرم دارم را توصیف کنم، چون کلمات قدرت‌شان به اندازه عظمت پدر و جایگاهش نیست. واقعا پدران ستون خانواده هستند. خدایش بیامرزد و روحش شاد باشد. 
 
پدرم مومن بود و ارادت قلبی به امام علی‌(ع) داشت
فریبرز گلبن ازتهیه‌کنندگان پیشکسوت رادیو جوان است. او درباره خاطراتش از این روز، می‌گوید: واقعا پدران بسیار مهربان هستند و بهترین تکیه‌گاه برای بچه‌ها. به‌نظرم روز پدر یکی از مقدس‌ترین روزهای تقویم است. یادش بخیر، پدر بسیار مهربانی داشتم. او بسیار مؤمن بود و ارادت قلبی به امام علی‌(ع) داشت. همیشه به ما می‌گفت از صفات حضرت علی‌(ع) یاد بگیریم و در زندگی الگو و سرمشق قرار بدهیم.گلبن با بیان یکی از توصیه‌هایی که همیشه پدرش به او می‌کرد، ادامه می‌دهد: پدرم همیشه می‌گفت به حق‌مان راضی باشیم. بیشتر از حق‌مان خواهان نباشیم. او همیشه تاکید می‌کرد خدا می‌داند که به هر فردی چقدر روزی بدهد. به همین دلیل زیاده‌خواه نباشیم. این توصیه پدر را برای همیشه آویزه گوشم کردم. من ۳۰ سالم بود که پدرم را از دست دادم و حسرت او برای همیشه در قلبم به‌جا ماند. کسانی که پدرشان زنده است، قدرش را بدانند و از پدرانی که آسمانی شدند با خواندن فاتحه‌ای، یادی کنیم. 
 
تلاش پدرم برای اعزام به جبهه
حبیب‌ا... کیا، گوینده پیشکسوت رادیو قرآن صحبت خود را با تبریک به‌مناسبت میلاد امام علی(ع) آغاز می‌کند و می‌گوید: پدر خدا بیامرزم بسیار مهربان بودند و من خاطرات بسیاری از او دارم. به یاد دارم در عملیات کربلای پنج افتخار جانبازی پیدا کردم. عملیات بسیار دشواری بود و خوشبختانه با تلاش‌های رزمندگان از این عملیات سربلند بیرون آمدیم. تا این‌که پیامی از دفتر فرماندهی به من رسید و خواستند به خانه بروم و سری به اعضای خانواده بزنم. به محض رسیدن به خانه، پدر خدابیامرزم گفت که قصد دارد وصیت‌نامه را تجدید کند و بعد پدرم که از معلمان دانشگاه علم‌ و صنعت بود و در حوزه مهندسی مواد و متالورژی شاگردان بسیاری را تربیت می‌کرد، تاکید داشت که طبق فرمایش امام‌خمینی‌(ره) باید عازم جبهه شود. به یاد دارم همراه پدر رفتیم و او را تا اتوبوسی که رزمندگان با آن اعزام می‌شدند، بدرقه کنیم اما بعد از چند دقیقه پدر از اتوبوس پیاده شد، چون امام جماعتی که همراه گروه رزمندگان بود، تاکید داشت جهاد پدرم باید در جبهه علم و دانش باشد و با توجه به تجربه و تخصصی که دارد، معتقد بود باید پدرم در این زمینه شاگردان را تربیت کند. روح پدرم شاد باشد. واقعا پدران و مادران انسان‌های بزرگی هستند که نمی‌توان با کلمات آنها را توصیف کرد. 
 
یادگار پدری با قلبی بزرگ و عشق به اهل بیت(ع)
علی مرادی، بازیگر نقش قربان سریال سوجان در ایام بزرگداشت روز پدر، به پدر آسمانی‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید: پدرم به رحمت خدا رفته ‌است. پیش از آن‌که بخواهم از پدرانگی ایشان بگویم، لازم است از رسمی در خانه‌مان صحبت کنم که از کودکی و زمانی که خودمان را شناختیم، در خانواده ما گرامی داشته می‌شد. این رسم، بزرگداشت اعیاد و ولادت اهل بیت بود که در خانه ما رنگ و لعاب خاصی داشت. مثلا در ولادت امیرالمؤمنین (ع)، همیشه پدرم شکلات تهیه می‌کردند و در خیابان به مردم به‌عنوان شادباش تقدیم می‌کردند. ایشان اهل زورخانه‌ و محب امیرالمؤمنین بودند، چون سنت زورخانه همین دوست داشتن اهل‌بیت(ع) است و ایشان علاقه عجیبی به امام علی‌(ع) داشتند. به همین دلیل، شمایلی از امیرالمؤمنین در خانه‌مان همیشه وجود داشت. در زمان خداحافظی نیز همواره از عبارت «یا علی مدد» استفاده می‌کردند. ایشان همیشه اهل شوخی و بگو و بخند بودند. نصیحت‌شان به من مردم‌داری و جمع کردن رفیق بود. می‌گفتند که از انسان، مردم‌داری و حسن خلق باقی می‌ماند. نام من را به دلیل محبت به امیرالمؤمنین و هم‌نامی با پدرشان، علی گذاشتند. از جمله خصایصی که از ایشان به ارث بردم، رک بودن و بی‌تعارف بودن است، البته تا آنجا که مرز رک بودن و گستاخی را رعایت کنم. همیشه توصیه می‌کردند آنچه در دل است، همان زمان بیان شود‌؛ چرا که اگر نگویی، تبدیل به کینه می‌شود و کینه هم انسان را سیاه می‌کند. تلاش می‌کنم نصایح ایشان را عملی کنم. 
 
تصویر پدرانگی، در یک لحظه ماندگار
راحله امینیان هم چهره دیگر تلویزیونی است که در روز پدر، از شخصیت رقیق‌القلب پدرش می‌گوید. او توضیح می‌دهد: پدرم شخصیت رقیق‌القلبی دارد. هرچند در وقت خودش آن جدیت پدرانه را داشته و همچنان دارد اما در عین حال بسیار رقیق‌القلب است و سختی‌ها و مشکلات ما او را نگران می‌کند. اولین تصویر پدرانگی او برایم زمانی است که دخترم به دنیا آمده بود و پدرم برای اولین بار به بیمارستان آمد و من و دخترم را کنار هم دید. در آن لحظه به قدری منقلب شد و های‌های با صدای بلند گریه کرد که این حالت، همه حاضران حتی در اتاق‌های دیگر را نیز تحت تأثیر قرار داد. من دختر بزرگ پدرم و فرزند اول ایشان هستم و دخترم هم نوه اول خانواده است. یکی از خصیصه‌هایی که از پدرم به ارث برده‌ام، ممکن است روحیه عجول بودنم باشد. پدرم در لحظه تصمیم می‌گیرد. هرچند اغلب تصمیماتش درست است اما من در سنین پایین‌تر که تصمیمی عجولانه می‌گرفتم، دیگران می‌گفتند که در این خصیصه به خانواده پدری‌ام رفته‌ام. ایشان مرا «دخترم» خطاب می‌کنند و دورادور به گوشم می‌رسد که در جمع‌ها به نیکی از من یاد می‌کنند و به قولی پُز مرا می‌دهند. از مهری که نسبت به من و دخترم دارند، خوشحالم. امیدوارم خداوند سایه همه پدران را حفظ و پدران آسمانی را مهمان امیرالمؤمنین کند. 
 
پدر‌‌؛ نماد بخشش و صداقت در زندگی
افشین علا، شاعر چهره دیگری است که سراغش می‌رویم. او در بیان خصایص پدرش می‌گوید: خانواده پدری‌ام از ملاکان منطقه نور در استان مازندران بودند. خصایص حسنه پدر مرحومم بسیار زیاد بود اما پررنگ‌ترین آنها بخشش وجود او بود. به طرزی باورنکردنی، نه‌تنها مازاد دارایی خود را، یا بخشی از ثروتی را که در اختیار داشت، مانند همه نیکوکاران به نیازمندان انفاق می‌کرد، بلکه می‌توان گفت از تمام دارایی خود، به‌جز یک خانه کوچک که اهل خانه در آن ساکن بود، گذشت. از همان دوران کودکی شاهد بودم که مردم نیازمند به خانه‌مان مراجعه و طلب کمک می‌کردند. از آنجا که پدرم اهل ثروت‌اندوزی نبود و پولی در خانه ذخیره نداشت، قطعه زمینی به آنها می‌بخشید‌‌؛ چه برای عروسی، چه برای مداوا و چه برای حل مشکلات دیگر. او رهنمودهای زیادی برای ما داشت و عملا راهنمای زندگی‌مان بود. مردم‌داری، جوانمردی، بزرگی، اصالت و مناعت طبع او چراغ راه زندگی ما بوده و هست، اما یکی از شاخص‌ترین این رهنمودها این بود که می‌گفت به حرفی که می‌زنید عمل کنید. بسیار کم‌حرف اما دانا و اهل فضل بود. کم و گزیده صحبت می‌کرد اما وقتی صحبت می‌کرد، همه را به احترام وا می‌داشت. کلمه به کلمه حرف‌هایش محترم بود و حاضران تلاش می‌کردند صحبت‌هایش را گوش کرده، به حافظه بسپارند و عمل کنند. مواردی پیش می‌آمد که در قبال بخشش زمین‌ها، صحبتی پیش می‌آمد و می‌گفت: «فلان قطعه‌ای که زمانی بدون سند بخشیده‌اید، حالا گرانبها شده، چرا چنین کرده‌اید؟ اجازه دهید برویم زمین را پس بگیریم.» برمی‌آشفت و می‌گفت: «به هیچ وجه! چیزی را که بخشیدم، بخشیدم.» تکیه کلامش این بود که «من حرف زدم، حرفی که زده‌ام و تمام شده است.» این تکیه کلامش در منطقه زبانزد بود. شاید اگر بخواهیم به‌دنبال مایملک پدرمان برویم، بتوانیم آنها را پس بگیریم‌ اما چنین نخواهیم کرد، چرا که وصیت پدرمان این بود که مرد است و قولش. می‌گفت: «من حرف زدم. حرف زدم یعنی ختم کلام و السلام.»
 
تجلی وصیت امیرالمومنین(ع) در سبک زندگی پدر
سهیل اسعد، کارشناس ــ مجری تلویزیون با ذکر قسمتی از وصیت امیرالمومنین(ع) در یاد پدر مرحومش می‌گوید: همیشه بعد از شنیدن وصیت‌نامه امیرالمومنین امام‌علی(ع) به فرزندانش (اوصیکم بتقوی ا... و نظم امرکم) که شامل رعایت تقوای خدا و نظم در زندگی، ازجمله انضباط شخصی، اجتماعی و مدیریت است، به یاد پدرم می‌افتم. ایشان این دو اصل را با نگاه و سبک خود به ما آموختند. با این‌که در طول زندگی‌اش متدین نبود و در اواخر عمرشان به تدین روی آوردند اما همواره به تقوا به معنای رعایت حقوق دیگران و داشتن اخلاق نیکو عمل می‌کردند. ما در فضایی آزاد بزرگ شدیم و اکثر دوستان‌مان مسیحی بودند و سبک زندگی‌مان کاملا آرژانتینی بود. بااین‌حال، از روز اول می‌دانستیم که خطوط قرمزی در روش زندگی ایشان وجود دارد. مثلا دروغ ممنوع بود و تجاوز به حق‌الناس نیز غیرقابل قبول. در مورد ازدواج، پدرم به ما گفته بودند که تنها می‌توانید با یک خانم مسلمان وصلت کنید. ایشان در این زمینه بسیار حساس بودند و مرزهایی برای ما ترسیم کردند. بنابراین، با این‌که تدین نداشتند اما قلبا باتقوا بودند. دیگر ویژگی پدرم که بسیار مرا تحت تأثیر قرار داده، نظم و انضباط ایشان در زندگی بود. از بچگی به‌ خاطر دارم که ایشان قانونی در وقت‌شناسی و مدیریت زمان داشتند که هیچ‌گاه آن را ترک نکردند. این ویژگی برایم بسیار عجیب بود. مثلا در طول ۴۰ سال، هر روز ساعت ۶ صبح بیدار می‌شدند، ساعت ۷ صبحانه می‌خوردند، ساعت ۷:۳۰ به سمت مغازه‌ حرکت می‌کردند و به همین منوال تا شب هر ساعتی مخصوص کاری بود. این برنامه همیشه ثابت بود و ایشان هرروز طبق آن عمل می‌کردند.نظم عجیبی داشتند. شنیده‌ام که امام‌خمینی(ره) نیز در ساعت انجام امورشان منضبط و دقیق بودند. من پدرم را به همین شیوه دیده و شناخته‌ام. در سبک زندگی پدرم، دو چیز بسیار مشهود بود: یکی وقت‌شناسی، مدیریت زمان و انضباط، و دیگری بحث تقوایی که ذکر کردم. مخلص کلام این‌که تجلی وصیت امیرالمومنین(ع) را در سبک زندگی پدرمان مشاهده کردیم. پدرم مصداق این دو امر بودند. 

دعای پدرم بسیار گیرا بود
علی بخشی‌زاده، معاون صدای رسانه‌ملی درباره روز پدر و خاطراتی که از پدرشان دارد این‌طور تعریف می‌کند: هر فرزندی نسبت به پدرش هم ارادت دارد، هم شیفته و واله است. من هم مثل یکی از فرزندان این ملت رشید خاطرات زیادی از پدرم دارم و در زندگی خیلی از ایشان الگو گرفتم. پدرم عجیب اهل دعا بود و دعایش به شدت گیرا بود‌‌؛ یعنی دعایش زود می‌گرفت. من شهریور سال ۶۹ از اسارت آمدم و قرار بود اوایل سال ۷۰ پدرم به حج برود‌‌؛ به من گفت من قدری پیر و خسته شدم و عمره زیاد رفتم و شما با مادرت به جای من به حج واجب برو و چون در اسارت بودی، برو تا خستگی در کنی. رویم نمی‌شد به پدرم بگویم من جوان‌تر هستم، بهتر است شما به حج واجب بروید. پدرم اصرار و من انکار و در نهایت گفتم پدر! حج مال خودتان است و باید خودتان بروید و من هم خدا قسمتم می‌کند. شب آخر پدرم سر سفره که همه جمع بودند، نزدیک مغرب به سمت قبله ایستاد و دستانش را بالا برد و گفت: «ای خدایی که موسی را از دریای نیل نجات دادید و به مادرش سپردید، یونس را از شکم ماهی نجات دادید و به مردمش رساندید و یوسف را از قعر چاه نجات دادید و عزیز مصر کردید، برای تو کاری ندارد که علی را هم با ما به حج بفرستید.» فرداصبح به همراه اقوام، پدرم را به سمت فرودگاه مهرآباد بدرقه کردیم و به‌خانه برگشتم. در را که باز کردم، تلفن خانه زنگ می‌خورد، گوشی را برداشتم‌؛ پشت خط گفتند که از استانداری تهران تماس می‌گیرند و خطاب به من گفتند که شما کجا هستید؟ گفتم چطور مگه؟ گفتند که ۹۹۹ نفر اینجا هستند، نام‌ها و کارهای‌شان برای رفتن به حج آماده است. شما هم عکس و کپی از صفحات شناسنامه بگیرید، به بانک ملی بروید، ۲۳۵۰۰ تومان پول فیش را واریز کنید و بیاورید که امسال به حج بروید. من هم در اوج ناباوری کارها را انجام دادم و به‌عنوان آخرین نفر، مدارکم را تحویل دادم و بعد با آخرین پروازی که از ایران به عربستان می‌رفت، به حج رفتم. حج واجب دو مرحله دارد که یک مرحله‌‌اش عمره تمتع است که عمره تمتع را انجام دادیم، تمام شد. به هتل آمدیم و بعد به بعثه رهبر معظم انقلاب در مکه رفتم، آدرس کاروان پدرم را گرفتم و به آنجا رفتم. دیدم پدرم دارد وضو می‌گیرد. از پشت چشمانش را گرفتم. پدرم گفت ول کن آقا! من با کسی شوخی ندارم! تا این‌که دستم را از روی چشمانش برداشتم. پدرم برگشت و مرا نگاه کرد و گفت: «علی! اینجا! مکه! چطور آمدی؟» گفتم: «مگر شما آن شب دعا نکردید؟» برایش تعریف کردم. بعد رفتم پیش مادرم و با او احوالپرسی کردم. واقعا چه دیدار دلی و عجیب و غریبی شد! هرگز از یادم نمی‌رود. به پدرم گفتم: «وضوی‌تان را گرفتید، باید کنار بیت‌ا... برویم، پرده خانه خدا را بگیرید و مرا دعا کنید.» ایشان گفتند: «شلوغ است‌؛ چه کسی می‌تواند در این شلوغی پرده خانه خدا را بگیرد.» گفتم: «می‌رویم و ان‌شاءا... خدا شرایط را فراهم می‌کند.» با پدر و مادرم کنار بیت‌ا... رفتیم و پدرم پرده خانه کعبه را گرفت، یک دستش را بلند کرد و دعاهای عجیب و غریب برای من کرد. این یک خاطره نقد نقد از پدرم بود. همیشه با خودم می‌گویم خدایا! پدر چطور دعایش درگیر است‌؛ شب دعا کرد و فردا صبحش اسمم در حج رفت. 
معاون صدا ادامه می‌دهد: یکی دیگر از ویژگی‌های پدرم این بود که عاشق مادرم بود و جلوی جمع هم مادرم را عشقم، عزیزم و... صدا می‌کرد. من هم جوان بودم و حرص می‌خوردم که چرا پدرم این‌طور مادرم را صدا می‌زند. در عملیات والفجر مقدماتی مجروح شدید شدم‌؛ طوری که هرکس بالا سرم آمد، گفت که فلانی شهید شد و به سپاه ناحیه گفتند فلانی شهید شد‌؛ چون خیلی جلو رفته بودم و بچه‌ها نتوانسته بودند مرا به عقب برگردانند. چند روز بیهوش آنجا افتاده بودم و با همان حالت مجروحیت شدید اسیر شدم. وقتی سپاه به خانه ما اطلاع می‌دهد که شهید شدم و جنازه‌ام آن طرف مانده، مراسم می‌گیرند، اطلاعیه پخش می‌کنند و روضه می‌گیرند اما پدرم می‌گفت مشکی می‌پوشم و مردم بیایند، قدم‌شان روی چشمم اما علی شهید نشده است. مادرم می‌گفت پدرت خیلی عجیب با موضوع برخورد کرد. پدرم گفت: «خواب دیدم که علی در یک رودخانه مواج و گل‌آلود شنا می‌کند. همان موقع گفتم علی به‌سختی افتاده و شهید نشده است. پدرم که شناگر بسیار ماهری بود و به خودش ایمان داشت، می‌دانست این خواب، رؤیای صادقه است. با این که مراسم زیادی گرفته بودند، پدرم مرتب تاکید می‌کرد که علی شهید نشده و می‌‌آید. چهارم شهریور سال ۶۹ توفیق پیدا کردم و به همراه آزادگان به ایران آمدم. واقعا خدا پدرم را بیامرزد، خیلی عجیب و غریب بود. او نسبت به تک تک بچه‌هایش بسیار مهربان بود. هفت خواهر دارم که دوتای‌شان به رحمت خدا رفته‌اند. هنگام ازدواج یکی از خواهرانم در ایران بودم و قبل از اسارتم بود. پدرم، دخترانش را خیلی دوست داشت. مادرم می‌گفت هر کدام از خواهرانم که ازدواج می‌کردند، بدون استثنا پدرم یک ماه مریض می‌شد و کارش به دکتر و سرم می‌افتاد. پدرم به حدی مهربان بود که نمی‌توانست دوری بچه‌هایش را تحمل کند. شادروان گنجینه‌ای عجیب و غریب از محبت و همین‌طور الگویی ارزشمند برای من بود. 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها