عباس متولد۱۳۳۴بود.ازهمان کودکی درکتابخانه پدرشمطالعه میکرد؛البته درچوپانی وکشاورزی هم به پدرش کمک میکرد؛ عباس کردآبادی؛ دیپلم خودرا گرفته بودکه برای خدمت به هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران در اصفهان رفت ودرآنجادردوره چتربازی شرکتکرد؛اوکه مدرک تربیت معلمی داشت به سربازانی که سوادچندانی نداشتند، آموزش میداد.او که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته شهری فعالیت داشت و در راستای مبارزه با سلطهجویان در شهرهایی همچون سمیرم فعالیت میکرد؛ از نخستین افرادی بود که با تشکیل سپاه پاسداران وارد سپاه اصفهان شد.
وی به خاطر مهارتش در زمان جنگ تحمیلی در عملیات ثامنالائمه آزادسازی شمال آبادان بهعنوان مسئول محور عملیاتی انتخاب شد و آن زمان هم به آموزشدادن رزمندگان ادامه داد. تا اینکه در عملیات طریقالقدس در هشتمین روز از آذرماه ۱۳۶۰، سه ساعت پیش از عملیات با برخورد ترکش گلوله به کمرش به جمع شهدا پیوست، اما به دلیل علاقه زیاد رزمندگان به او، شهادتش را تا پایان عملیات مخفی نگه داشتند تا روحیه دیگران برای جنگیدن ضعیف نشود.
این شهید بزرگوار دربخشی ازوصیتنامه خود مینویسد:«مادرم هیچگاه آن لحظهای که دراتاق نشسته بودیم و گفتم میخواهم بروم مأموریت(و تو) گفتی برو به امید خدا را فراموش نمیکنم با این کلمهات پای ورق سرخ شهادتم را امضا کردی و متشکرم ازتوکه این آخرین امضا را دادی.سخنی کوتاه بابرادرانعزیز فداکارم؛ ای ادامهدهندگان راهحسین(ع)؛ ای یاریدهندگان مستضعفین وای فریادرسان مظلومان؛ برخیزید؛ دست ابرقدرتها را از ممالکاسلامی و مستضعف کوتاه کنید. سخنی کوتاه با خواهران عزیزم؛ شما ای ادامهدهندگان راه زینب(س)، امیدوارم که شما خود را با جامعه اسلامی تطبیق دهید و از خود یک زن واقعی بسازید زینب گونه زندگی کنید و بدانید که حجاب شما کوبندهتر از خون ماست.با این حال، اگر بدنم پیدا شد و خواستید تشییع کنید،(اما)بازمیگویم نمیخواهم بدنم پیدا شود، اما اگر پیدا شدوخواستید تشییع کنید، دستانم را از تابوتم بیرون بگذارید تا آنهایی که شب و روز دنبال خوردن حق مستضعفین جهان هستند،ببینند که بادست خالی بهسوی خدایم میروم و چشمانم را باز بگذارید تا آنهایی که کورکورانه به راهی میروند؛ببینند من کورکورانه راهم را انتخاب نکردم.»