رادیکالیسمی که به خروج مسلحانه انجامید و آن جماعت روشنفکرانه حتی در وحشیانهترین عملیات تروریستی یا سیاهترین کودتاها و ضدملیترین تجاوزات نظامی باز هم در مقابل انقلاب و نظام ایستادند و بهعنوان روسیاهترین جریانات تاریخ معاصر ایران، نام خود را به ثبت رساندند؛ جریانی که در سالهای بعد نیز با عناوینی جدید اعم از گذار به دموکراسی یا اصطلاحات یا مردمسالاری، باز هم همان پردهای را ساز کرد که اسلافش در طول نیمقرن دیکتاتوری پهلوی و پس از آن در کنار موج ضدانقلابی و امپریالیستی نواخت.
شگفتا که همان شعر و شعارهایی که آن مطبوعات و نشریات ضدانقلابی میراث دوران طاغوت و لژهای ماسونی و کانونهای صهیونی در دوران انقلاب و سالهای اولیه پس از پیروزی سرمیدادند و در بوق میکردند تا نظام جمهوری اسلامی را تحت فشار روانی از داخل قرار دهند، بله همان شعارها را دو دهه بعد، گروهی که نام اصلاحطلب بر خود نهاده بودند، با انتشار یکسری روزنامههای زنجیرهای تکرار کردند. شعارهایی از قبیل حقوق اقلیتهای قومی و آزادی زنان و حقوق بشر و دموکراسی و... و این استحالهیافتگان بهاصطلاح اصلاحطلب نیز همان نقاط قوت و محورهای اصلی انقلاب را نشانه رفتند که اسلافشان در سالهای اولیه برپایی نظام جمهوری اسلامی مورد تهاجم رسانهای خویش قرار داده بودند؛ همان محورهایی که اساس ضدیت امپراتوری جهانی صهیونیسم با نهضت امام خمینی(ره) از همان ابتدای شکلگیریاش بود.
اولین محور، اسلامیت نظام بود؛ همان محوری که حضرت امام خمینی(ره) فرمودند که اگر آن باشد، اگر اسلام آنطور که هست شناسانده شده و پیاده شود، همه شعارهای انسانی دیگر اعم از عدالت و آزادی و استقلال را هم خواهیم داشت، اما دشمنان انقلاب و اسلام از همان روزهای نخست تلاش کردند اسلام را برای تشکیل حکومت و اداره مملکت و پیشرفت زندگی مردم، ناکارآمد جلوه داده و دستورات و احکام آن را به قرنهای گذشته نسبت دهند. در حالی که اساس قیام و نهضت حضرت امام خمینی(ره) اسلام بود و بس؛نه مثلا نان، مسکن و آزادی (که شعارهای اولیه ضدانقلاب بود) و نه دموکراسی و حقوق بشر و مانند آن (که شعارهای آن روز لیبرالها بود و سخن امروز بهاصطلاح اصلاحطلبان!).
محور دوم تهاجم کانونهای صهیونیستی که در نشریات وابستهشان در روزهای پس از پیروزی انقلاب انعکاس مییافت و پس از گذشت حدود ۲۰سال در روزنامهها و مطبوعات موسوم به روشنفکران بهاصطلاح دینی و اصلاحطلب رویت شد، ولایت فقیه بود؛ ولایت فقیهی که امام وصیت کرد پشتیبان آن باشید تا مملکت آسیب نبیند.
محور سوم قانون اساسی بود؛میثاق خود شهیدان که ازهمان گروهکها و طیفهای معاند اعم از مارکسیست، ملیگرا، التقاطی، لیبرال و شبهروشنفکران غربزده برخلاف رأی ملت، به آن رأی ندادند و پس ازآن هم درادوارمختلف، این قانون اساسی مورد هجمه محافل و کانونهای وابسته بوده که همواره این هجمه در نشریاتشان انعکاس یافته وهمین امروزنیز مورد بغض و کینه و عداوت ضدانقلاب نوکیسه قرار دارد. اما کینه اصلی نیروهایی که در طول تاریخ معاصر این سرزمین همواره در مقابل ملت ایران و باورها و هویتش و در کنار دشمنان تاریخی این مردم ایستادهاند، مثل همیشه این چند سده اخیر هجوم، نسبت به روحانیت و علما و فقها بود.
هما ناطق، یکی از شبهروشنفکران وابسته به جامعه سوسیالیستها و کانون نویسندگان که به لحاظ تفکر، تحت تاثیر فریدون آدمیت بود و خیلی سریع در مقابل انقلاب ملت ایران، موضع گرفت در مصاحبهای با هفتهنامه تهران مصور که در شماره ۳۰ این نشریه به تاریخ ۲۶ مرداد ۱۳۵۸ به چاپ رسید، ضمن نادیده گرفتن نقش رهبری حضرت امام در انقلاب اسلامی و نقش روحانیت در این انقلاب میگوید:«...اما واقعیت این است که روحانیت، نقش تعیینکننده در مبارزه ملت ایران نداشت. شما به فیلمهای راهپیمایی روزهای تاسوعا و عاشورا نگاه کنید. چند نفر روحانی خواهید دید؟ خیلی کم...»محسن حیدریان از اعضای سازمان فداییان اکثریت که بعدها عضو به اصطلاح حزب دموکراتیک مردم ایران شد، در افشای گزارش پلنوم بیستم کمیته مرکزی حزب توده که بهصورت جزوه انتشار یافت، در آبانماه ۱۳۶۸می نویسد:«...در کنفرانس ملی تحت تاثیر فضای چپ موجود و فشارهای گوناگون، چپروی کردیم و شعارهای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ایران را مطرح کردیم. ما دیگر از سرنگونی نمیتوانیم حرف بزنیم... سیاست ما باید تشکیل جبهه ضد دیکتاتوری ولایتفقیه باشد. یعنی تلاش برای جلب نیروهایی که جمهوری اسلامی را میخواهند، ولی ولایت فقیه را نمیخواهند، باشد...»
بخشی ازاعضای سابق حزب توده که درسال۱۳۶۸ با شعار صلح وآزادی بهعنوان محور اصلی اتحاد تمام نیروهای مخالف جمهوری اسلامی در قالب گروههای لیبرالی آمریکایی در خارج کشور متحد شدند و حزب به اصطلاح دموکراتیک مردم ایران را بهوجود آوردند، ضمن دعوت از تمام گروهها و جریانات ضدانقلاب برای تشکیل یک جبهه متحد برای حذف ولایتفقیه و شورای نگهبان، خواستار تمرکز و تلاش همه گروهها حولمحور تئوری استحاله شدند:«...وظیفه ماست که با نظرات انحرافی بدون فوتوقت برخورد کنیم. اساسا باید در نظر داشت که قانون اساسی ما خوب است، به استثنای بخش ولایتفقیه... ما از طریق جبهه صلح و آزادی باید در راه حذف شورای نگهبان نیز تلاش کنیم...»
پنج سال بعد در آبان ۱۳۷۳، مجید تهرانیان از شبهروشنفکران عضو کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا که در دهه ۱۳۳۰ نماینده اداره فرهنگ و اطلاعات آمریکا در دبیرستانهای ایران بود و بعدها در دانشگاه هاوایی تدریس میکرد در گفتوگویی با رادیو صدای آمریکا، عبدالکریم سروش را پیشاهنگ تحولات عمده در ایران دانست و گفت:«... یک تحول بسیار مهمی که به عقیده من دارد صورت میگیرد، در زمینههای تفکر در ایران. یکی از کسانی که شاید پیشاهنگ این تحولات باشد، آقای عبدالکریم سروش است که... از منتقدان علی شریعتی و طرز تفکر امتزاج دین و سیاست است... من فکر میکنم که اگر این طرز تفکر او گسترش بیابد، رفتهرفته مسأله ولایتفقیه مورد دستورالعملهای جدیدتری قرار خواهد گرفت و نتایج سیاسی مهمی در پی خواهد داشت...»
لیبرالیسم مذهبی امثال دکتر سروش، امید تغییرات را در میان اپوزیسیون خارجنشین از نیروهای چپ گرفته تا راست، زنده کرد، بهطوری که جریانات الحادی و گروهکهای مارکسیستی نیز از به اصطلاح تحولات فکری در میان بخشی از نیروهای اسلامی به مثابه پدیدهای مثبت که حرکت فرهنگسازان مخالف نظام جمهوری اسلامی را تسریع میکند، یاد کردند. بهروز خلیق، عضو مرکزیت سازمان فداییان خلق (اکثریت) درمطلبی که درنشریه کارارگان گروهک فداییان اکثریت درسال ۱۳۷۱ به چاپ میرساند، نوشت:«... این تغییرات برای آن دسته از نیروهای اپوزیسیون که مشی مبارزه برای دموکراسی را تعقیب میکنند، دارای اهمیت است. چرا که در راستای ۱ــ تضعیف و حذف ولایتفقیه ۲ ــ جدایی دین از سیاست ۳ ــ تامین آزادیهای سیاسی است...»