گزارش و تصاویر اختصاصی «جام‌جم» از فصل چهارم سریال جلیل سامان

به دنبال زیرخاکی در زمین و آسمان

مادربدون تکرار

سریال «وارش» را به خاطر دارید؟ همان مجموعه‌ای که زندگی زنی به همین نام را به تصویر می‌کشید که چه فراز و نشیب‌هایی را در طول زندگی‌اش تجربه کرد. نسرین بابایی، هنرمند گیلانی در آن مجموعه پرمخاطب، نقش میانسالی وارش را هنرمندانه ایفا کرد. او سال‌هاست که در مجموعه‌های تلویزیونی بسیاری ایفای نقش می‌کند و همواره نماد یک مادر جدی، اما مهربان و دلسوز ایرانی است.
کد خبر: ۱۴۶۶۰۰۹
نویسنده زینب علیپور طهرانی - گروه رسانه
 
بابایی درمجموعه‌هایی همچون افرا، گذر از رنج‌ها، محکومین، بی‌همگان، کوبار و خانه‌ای روی تپه هم حضور داشته است. این شب‌ها بازی‌اش در مجموعه «فراری» را از شبکه یک شاهد هستیم که در آن نقش یک مادر را بازی می‌کند؛ مادر پسری به نام هادی که محوریت داستان است. جام‌جم به همین بهانه با او گفت‌و‌گویی پیرامون حضورش درفراری داشته است. بابایی بسیار خونگرم ومهربان است و با وجود این‌که این روزها سخت مشغول بازی در اثر نمایشی دیگری است و پاسخگوی سوالات ما شد که ماحصل این گپ‌و‌گفت را می‌توانید در ادامه بخوانید.

آخرین حضور شما در تلویزیون به بازی در مجموعه «بی‌همگان» برمی‌گردد تا این‌که بازیگر «فراری» شدید. در این مدت پیشنهادها راضی‌کننده نبود یا درگیر مشغله‌های دیگری بودید که بین دو سریال فاصله افتاد؟
همان‌طور که می‌دانید من در حوزه گویندگی در رادیو گیلان هم فعالیت دارم. از طرفی شعر هم در زندگی‌ام بسیار اهمیت دارد. با وجود این‌که کلی سریال، تله‌فیلم و تئاتر کار کرده بودم، اما بعد از سریال پر مخاطب «وارش» به سریال پر مخاطب دیگری به نام «افرا» معرفی شدم که به ذائقه مخاطب بسیار خوش نشست و این خوش‌شانسی من بود که در مسیر حرفه‌ای‌ام با آقای توفیقی آشنا شدم و مرا دیدند و به من اعتماد کردند و وارش اتفاق افتاد که بسیار موجز و تاثیرگذار بود. خوشبختانه مخاطبان این سریال را دنبال می‌کردند و دوست داشتند. بعد از افرا از طرف آقای توفیقی به سریال بی‌همگان دعوت شدم. این کار با وجود این‌که ظرفیت بسیار بالایی داشت، ولی در روزهایی پخش شد که حال ایران ما خوب نبود و مردم و جامعه‌مان درگیر یکسری مسائل شده بودند و به همین خاطر نگاه‌شان از این سریال دور ماند. بعد از آن سریال فراری را کار کردم که برای اولین‌بار با آقای داسارگر آشنا شدم. آقای داسارگر انسان درست، با ایمان و خدا ترسی است و کار کردن با او برایم جذاب بود.

​​​​​​​شما در سریال فراری هم نقش مادر را بازی کرده‌اید اما ویژگی‌ای در بازی شماست که مادرها را از هم متمایز می‌کند و هیچ‌کدام شبیه به هم نیستند. مثلا این‌که نمی‌توانیم بگوییم مادر فراری یا بی‌همگان با مادر افرا یکی است. این اتفاق اصولا در فیلمنامه‌ها رخ می‌دهد یا در اجرا سعی می‌کنید آن را متفاوت بازی کنید؟
یکی از اتفاقات خیلی سختی که در بازیگری گریبانگیرم شد، نقش مادرهای پشت‌سر هم بود و این‌طور نبود که در جایی وکیل یا یک خانم بسیار فعال در یک حوزه باشم. از این‌رو مادر را در چند سریال پشت‌سر هم بازی کردن خیلی برایم سخت بود. قطعا فیلمنامه متفاوت نوشته نمی‌شود. به نظرم باید روی فیلمنامه این سریال هم بیشتر کار می‌شد، چون قرار است کاراکتر مهمی را به تصویر بکشد. با این حال تمام تلاشم را کردم که سر صحنه چشم و دلم را به لوکیشن و بازیگران مقابل بدهم و با توجه به این‌که در این سریال مادر فرزندانی در رده سنی نوجوان بودم که قطعا چالش‌های خود را دارد، خیلی به زندگی شخصی خودم فلاش‌بک می‌زدم تا ببینم چطور می‌توانم از آرشیو زندگی شخصی‌ام استفاده کنم، چون خودم یک دختر دارم و با وجود این‌که الان ۲۰ سال دارد ولی آن دوره را با جان و دل و مغز استخوانم لمس کردم و خیلی سعی می‌کردم این‌طور باشد و بر سر این موضوع با آقای داسارگر بسیار حرف می‌زدم که آن را متفاوت ارائه بدهیم و تلاش می‌کردم در جاهایی دل بدهم و بچه‌ها را ببینم و مادرانگی را خط بزنم؛ برای این‌که بچه‌ها مسیر درست را طی کنند. از این‌رو با آقای هاشمی به نقطه مشترکی رسیده بودیم و این بود که اگر با فرزندان‌مان رفیق نباشیم و خودمان درست رفتار نکنیم، بچه‌هایمان درست رفتار نمی‌کنند و به بچه‌هایی پنهانکار تبدیل می‌شوند و این نکته خیلی مهمی بود. با وجود همه سختگیری‌ها، لحظه‌هایی داشتیم که تمام تلاشم بر این بود در این سکانس‌ها با بچه‌هایم رفیق باشم. کارگردان این سریال و دیگر دست‌اندرکاران تلاش کرد یم خانواده‌ ایرانی واقعی را  به تصویر بکشیم و روابط آنان را برای حل چالش‌هابه نمایش بگذاریم. 

پس برای بازی در این نقش با چالش‌های مهمی روبه‌رو بودید؟ 
فیلمنامه را خوانده بودم و می‌دانستم قرار است پسرم قهرمان بزرگی شود. مدام به خودم می‌گفتم چنین بچه‌هایی، در دوران کودکی و نوجوانی‌شان چطور تربیت شدند که انتخاب‌شان چنین چیزی می‌شود. متوجه شدم که صرفا چنین بچه‌هایی صاحب خانواده‌های خیلی مذهبی نیستند و بسیاری از خانواده‌ها آدم‌های تندرویی نبودند اما فرزندانی داشتند که در آینده کشور به وجود و اعمال‌شان افتخار می‌کند. یکسری از سکانس‌ها را که می‌خواستیم بگیریم به آقای داسارگر گوشزد می‌کردم و می‌گفتم با توجه به شخصیت پسرم باید این‌طوری و آن‌طوری شود و خیلی سعی می‌کردیم دربازی‌ها و در دکوپاژ و هدایت بازیگر توسط کارگردان به این نکات توجه کنیم. 

به نظر شما چقدر این سریال توانسته تصویری از یک خانواده دهه ۷۰ را به خوبی و باورپذیری به تصویر بکشد؟ اصلا چقدر برای خودتان این قضیه باورپذیر و جذاب بود؟ به هر حال سه دهه از آن دوران گذشته است، ضمن این‌که ما یک خانواده خودساخته‌ای را می‌بینیم که برای مادر بیمارشان در تلاشند.
من متولد سال ۱۳۵۸ هستم و دهه‌های ۶۰، ۷۰، ۸۰ و ۹۰ را از سر گذراندم و مدام به آقای داسارگر می‌گفتم دوره ما این‌طوری نبود و این باید فلان شود و اینچنین است. مثلا این‌که درجه حرف‌شنوی بچه‌های آن دوران بسیار بالاتر بود. آقای داسارگر می‌خواست این اتفاق را به تعادل برساند، مثلا من مخالف دستفروشی دختر‌مان در بازارچه بودم و می‌گفتم باید مادر یا پدر یا پسر قصه این کار را بکنند. اما به حساب این می‌گذاریم که می‌خواستند حال قصه را خوب کنند و فضا را به لحاظ بصری و لوکیشنی جذاب‌تر کنند و بازیگران را در موقعیت‌های بهتر، فعال‌تر نشان بدهند تا برای مخاطب تنوع داشته باشد. از این‌رو بخش‌هایی از کار خیلی برایم نزدیک و ملموس بود و بخش‌هایی هم این‌طور نبود ولی نظر آقای داسارگر بسیار محترم بود و ما خواسته ایشان را پیش می‌بردیم و مطمئنم با توجه به درایتی که در این فرد سراغ دارم، حتما حرفی که می‌خواستند بزنند را زدند.

این مجموعه در چند سال روایت می‌شود؛ بنابراین به دلیل گذر زمان در این سریال گریم شما هم تغییر خواهد کرد و این گذر زمان را در بازی و گریم و لباس بازیگران و همه المان‌ها می‌توان احساس کرد؟
یکی از دغدغه‌هایم این بود که تغییر گریم و لباس داشته باشیم که در گریم این اتفاق افتاد. من بازیگری هستم که موقع کار نمی‌گویم این لباس را به من بدهید بپوشم و رنگش را بیشتر دوست دارم و باید این کفش پایم باشد تا تصویرم بهتر دیده شود. چیزی که برایم بسیار جذاب است این است که نقش و کاراکتر جان بگیرد. ما دو طراح لباس داشتیم که بچه‌های طراح لباس فاز یک خیلی خوب بودند و فکر می‌کنم توانستند کار خود را به‌درستی انجام بدهند.

بیشتر بازی شمادرلوکیشن‌های شمال است.جایی که درآن متولد شدید و به آن تعلق دارید و ازاین‌رو برایتان موقعیت جذابی بود. البته شمابدون گویش ولهجه دراین سریال بازی کرده‌اید.ازحال‌و‌هوا وفضای سریال ولوکیشن‌ها وجذابیت‌هایی‌که برایتان‌داشت بگویید؟
لوکیشنی که انتخاب شده بودبرایم سرشارازخاطره بودواگرکمی خارج ازچهارچوب فیلمنامه دست‌مان رابازمی‌گذاشتند شاید می‌توانستیم تصاویر بکرتری به مخاطب نشان دهیم. من دو سال است که در تهران زندگی می‌کنم و از سال‌های ۹۰ فعالیتم را با گروه‌های مختلف فیلم و سریال در تهران ادامه دادم و از شبکه باران استان گیلان کاملا جدا شدم؛ اما با وجود این‌که بافت سنتی آن منطقه را می‌شناختم، دوباره قدم زدن و حرف‌زدن در این فضا بسیار برایم جذاب بود. این‌که بدون لهجه در این فضا کار می‌کردم جذابیتش را برایم دوچندان می‌کرد. بچه‌هایی که با لهجه کنارم بازی می‌کردند، انگار به شکلی خودم را از بیرون تماشا می‌کردم و برایم جالب بود، البته اگر آقای داسارگر همه آنچه که در خانه‌های روستایی اتفاق می‌افتاد را در سریال اعمال می‌کرد، شاید از فیلمنامه بیرون می‌زد و فیلمنامه را دو پاره می‌کرد و همه چیز به هم می‌ریخت. 

ارتباط با بازیگران نوجوانی که نقش فرزندان شما را در سریال بازی کردند چطور بود؟ به‌خصوص بازیگر نقش هادی که به نوعی محوریت داستان است. چقدر به نظرتان این بازیگران، با استعداد بودند و سعی می‌کردند در تعاملی که با هم داشتید از شما و آقای هاشمی بیاموزند؟
هادی پسر باهوشی بود و خیلی سعی می‌کرد خوب بشنود و با توجه به سنی که داشت، بسیار زحمت کشید و در حد و اندازه خودش ظاهر شد و با توجه به این‌که اولین کارش بود و هیچ دوره بازیگری ندیده بود خوب ظاهر شد؛ ولی حتما مسیر پر فراز‌و‌نشیبی پیش‌رو خواهد داشت و در موقعیت‌های دیگری قرار خواهد گرفت. 

شما جوان هستید، اما در بیشتر آثاری که بازی کردید نقش‌هایی را برعهده داشتید که به لحاظ سنی از  خودتان بزرگ‌تر بودند. چرا چنین نقش‌هایی به شما پیشنهاد می‌شود؟
واقعا نمی‌دانم! (می‌خندد) من حتی نقش همسر آقای کاظم هژیر آزاد را بازی کردم.

قصه‌ای از عمق جان
نسرین بابایی نتیجه این سریال را حاصل دل سپردن کارگردان و دست‌اندرکاران به اثر می‌‎داند و درباره همکاری‌اش با این پروژه و بازخوردها به جام‌جم می‌گوید: آقای داسارگر یک مرد بسیار نجیب است و تمام تلاشش را به کار بست و این را به چشم دیدم که یک سریال آبرومند را روی آنتن ببرد، البته من و آقایان هدایت هاشمی و مجید پتکی هم بر سر و جان می‌کوفتیم تا کار را پیش ببریم. تجربه کم بود و بچه‌ها جوان بودند و این تا حدودی کارمان را سخت می‌کرد. آقای داسارگر خیلی شریف است، یعنی فراری از پروژه‌هایی بود که با خیال راحت کار می‌کنی و خودت را به پروژه می‌سپاری و خیالت از بابت بسیاری چیزها جمع است. امیدوارم دوباره این افتخار نصیبم شود که کار کنم. حتما هر بازیگر یا کارگردانی نقاط ضعف دارد اما مسائلی می‌آید که این نقاط ضعف را تشدید کرده  و اذیت می‌کند. مطمئنم آقای داسارگر یکسری بازیگرانی را می‌خواسته که نشده و اتفاقاتی افتاده و در جاهایی چیزی که دلش می‌خواسته پیش نیامده که ممکن است به هر دلیلی باشد. من به چشم دیدم چطور با تمام وجود و قلبش این کار را به سرانجام رساند. با توجه به بازخوردی هم که از مخاطبان سریال گرفتم، به نظرم سریال خوب دیده شده و آنهایی که دیده‌اند، تعریف می‌کنند و دوست دارند. فکر می‌کنم این دیده‌شدن به خاطر این بوده که آقای داسارگر با تمام وجود و قلبش این قصه را پیش برد. در اینجا بچه‌های نوجوان ما با همه نابلدیشان آمده بودند که انگار قطعه‌ای از وجودشان را در این کار با مخاطب به اشتراک بگذارند و این خیلی محترم است. امیدوارم مخاطبانی که سریال را تماشا می‌کنند تا پایان همراه ما بمانند.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها