جهان فانتزی کتاب درذهن شما چطور شکل گرفت؟ اینکه صندوقچه شد راه ورود به سرزمین سپیدان، افراد در آن سرزمین کوچک و بزرگ میشدند و میوهها برق داشتند.
برای من اینطوری باب نوشتن داستان باز شد که از طرف انتشارات راهیار یکسری نقاشی فرستاده شد و گفتند که «این نقاشیها برای بچههای یک اردوگاه جنگی و بچههای جنگزده است. این بچهها آنجا بودند و درباره سه سال محاصره که در کفریا تجربه کردند نقاشی کشیدهاند. شما این نقاشیها را نگاهکن و یک داستان با موضوع مقاومت و ظلمستیزی بنویس».
موقع دیدن نقاشیها درباره سوریه و کفریا جستوجو کردم. حقیقت این است که در ابتدا طرحهایی که میزدم فانتزی نبود؛ یعنی بیشتر خیالی بود و حیوانات نقش اصلی را بهعهده داشتند و بعد هرچقدرمیگذشت میدیدم حق مطلب در این طرحهایی که میزدم ادا نمیشود. کمکم به این نتیجه رسیدم که میخواهم شخصیتها انسانی باشند نه حیوانات. ولی شخصیتهای انسانی یک مشکل داشت چون موضوع مدنظر خیلی تلخ بود؛ پس بهينظرم فانتزی میتوانست ازآن تلخی کم کند، تمثیلانگاری در مقایسه بهتر میتواند به مخاطب کمک کند تا منظور و مقصود نویسنده را درک کند. از این جهت من دو جهان خلق کردم اما بحث صندوقچه که مطرح شد من حین تحقیق درباره سوریه به این موضوع برخوردم که سوریها هنری دارند که روی چوب کارهایی انجام میدهند و با سنگ و چوب وسایلی میسازند. این مسأله از فرهنگ سوریه بود ومن صندوقچه را انتخاب کردم که به آن هویتی بدهم تا همه اینها، بحث هویتهای فرهنگی و عقیدتی آن مردم را برساند.
فانتزیخوان هستید؟ مطالعه کتابهای فانتزی چقدر در پرداختن بهتر یک اثر فانتزی نقش دارد؟
من هم فانتزی میخوانم هم رئال؛ یعنی نمیتوانم بگویم که فانتزیخوان حرفهای هستم یا فانتزی فقط میخوانم. بهنظرم پایه افسانهها و داستانهای کهن که پایه افسانهپردازی داشتند در این مؤثر است که بتوان یک ذهنیت فانتزی داشت درنوشتن یک داستان و خب کتابهای فانتزی هم کمک میکند؛ حتی فیلمهایی که درآن فانتزی خیلی پررنگ است. اینها میتواند کمک کند که ما اصول خلق یک جهان فانتزی را درک و رعایت کنیم.
فکر میکنید اگر این داستان را فانتزی نمینوشتید باز هم میتوانست پیام و حقمطلب خود را منتقل و ادا کند؟
ببینید شاید اگر میخواستم برای یک نوجوان ۱۴-۱۵ساله یا ۱۷-۱۶ ساله بنویسم، میتوانستم فانتزی را کنار بگذارم و او را با یکسری تلخیهای مستقیم و عریان مواجه کنم و خیلی واضح به او بگویم که چه مسائل و مصائبی در جنگ مطرح است و چه چیزهایی مانع عدالت و صلح است ولی برای این گروه سنی نمیشد؛ یا باید شخصیتها خیالی میبودند یا دردنیای خیالانگیز میگذشت. من خیلی زهرکار را گرفتم، یعنی میتوانم بگویم از آن همه فاجعهای که در آن مدت رخ داد، شاید خیلیخیلی اندک به مخاطب چشاندم.
یکی از مسائلی که در خوب درآمدن یک داستان مؤثر است، تعداد شخصیتها و شخصیتپردازی هر یک از آنهاست.
من یکسری موضوعات داشتم که میخواستم این مسائل را در داستان بگنجانم و هر شخصیت باید نماد یکی از این ماجراها میبود و هم اینکه برای رمان کودک ما خیلی نمیتوانیم شخصیت را وارد ماجرا کنیم؛ یعنی چون طولانی است و مخاطب قرار است با این شخصیتها ارتباط بگیرد و آنها را به ذهن بسپارد.
سعید و سوده باورپذیر خلق شدند؛ چرا که خصلتهایشان ساده است و ما نیز گاهی سعید درونمان پررنگ میشود و گاهی سوده، فعال. تجارب زیسته شما چقدر در امر شخصیتپردازی این دو بچه کاربرد داشت؟
حقیقت این است که من هم دختر دارم هم پسر. موقعی که داشتم این داستان را مینوشتم پسرم خیلی کوچکتر بود و شاید هنوز آن نقش جنسیتیاش پررنگ نشده بود که من بخواهم در شخصیتپردازی یک پسر از آن استفاده کنم اما همیشه این ماجرایی که بین سعید و سوده بود شاید ماجرایی است که از موقعی که ما حق و باطل را تشخیص میدهیم از موقعی که میفهمیم خوبی هست و بدی هست، از موقعی که وارد جامعه و چالشهای مسائل اطرافمان میشویم برای ما وجود دارد که گاهی اوقات که داریم مسیر را درست میرویم پرسشی از خودمان بپرسیم که آیا الان اینجا باید تعامل کنیم یا اینجا باید سازش کنیم، اینجا باید مبارزه و مقاومت کنیم و اینها چالشهایی است که در مسیر زندگی هرکسی برایش پیشمیآید و اینکه من این دو را انتخاب کردم تا بگویم این مسائل هم ممکن است نه تنها در یک فرد، در یک خانواده هم مطرح شود. همچنین حلشدنش در یک خانواده و بهوجود آمدن این تعارض در خانواده چالش خیلی بزرگی است و اینکه در همین خانواده هم حل شود شیرینی خاصی دارد.
تصویرگری کتاب بسیار به جذابشدن داستان کمک کرده است. کدام تصویر در کدام بخش داستان را بیشتر دوست داشتید؟
اولین واکنش به هر کتاب کودکی معمولا واکنش به تصویرگری و طرح جلد آن است. مدیر هنری انتشارات و مجموعه راهیار با هوشیاری آقای چشرخ را برای تصویرگری این کتاب انتخاب کردند و او هم با حوصله و هوشمندی، شخصیتها را طراحی کرده است. خود من با تصویر دویدن سوده خیلی ارتباط گرفتم. چیزی که بارها بهش فکر کردم و خوابش را دیدم و توی دلم با سوده دویدم.