خاطره‌بازی جام‌جم با مجموعه «دزدان مادربزرگ»

چند دزد و یک مادربزرگ مهربان

گفت‌وگوی «جام‌جم» با نصرا... مدقالچی، دوبلور پیشکسوت

امپراتوری یک صدا

آن شرلی که با آن موهای قرمز و تابدارش بالا و پایین می‌پرید و از آرزوهایش می‌گفت، صدای مردی را می‌شنیدیم که خطابش به آنه بود اما گرمی صدایش، همه‌مان را ساکت می‌کرد. انگار ما هم مثل آنه و با همان چشمان مشتاق، دست زیرچانه می‌گذاشتیم تا راوی قصه برای‌مان از تکرار غریبانه روزها بگوید و گرمی صدایش، تلخی روزگار را از خاطرمان ببرد. که گفته صدا رنگ ندارد؟ بعضی‌ها حرف که می‌زنند، عطر و رنگ را با هم تداعی می‌کنند.
آن شرلی که با آن موهای قرمز و تابدارش بالا و پایین می‌پرید و از آرزوهایش می‌گفت، صدای مردی را می‌شنیدیم که خطابش به آنه بود اما گرمی صدایش، همه‌مان را ساکت می‌کرد. انگار ما هم مثل آنه و با همان چشمان مشتاق، دست زیرچانه می‌گذاشتیم تا راوی قصه برای‌مان از تکرار غریبانه روزها بگوید و گرمی صدایش، تلخی روزگار را از خاطرمان ببرد. که گفته صدا رنگ ندارد؟ بعضی‌ها حرف که می‌زنند، عطر و رنگ را با هم تداعی می‌کنند.
کد خبر: ۱۴۱۴۹۳۸
نویسنده فاطمه عودباشی و سپیده اشرفی - گروه رسانه

نصرا... مدقالچی را باید از آن دست اساتیدی دانست که نشستن و هم‌کلام شدن با او، غنیمت است و کلاس درس. مثل ژان‌والژان با وجود صلابتی که دارد، قلبش مهربان و نازک است و هنگام صحبت از سوگنامه‌ای که برای قسمتی از آن شرلی نوشته بود، اشکی بر گونه‌اش می‌لغزد و صدایش ناآرام می‌شود. بیشتر مخاطبان این استاد دوبله را با نقش‌هایی مثل ابوسفیان در محمد رسول‌ا...، ژان‌والژان و هارمونیکا در روزی روزگاری در غرب می‌شناسند. نشستن و هم‌کلام شدن با استادی که هم کلام را می‌شناسد و هم متن‌های دوبله را خودش ویراستاری می‌کند، کار ساده‌ای نیست. چند ساعتی در دفتر روزنامه جام‌جم میزبان او بودیم تا بهانه‌ای باشد برای گپ و گفت درباره کارها و علاقه‌اش به دوبله. متن پیشِ رو، حاصل این گفت‌وگوست.

بسیاری شما را با صداپیشگی‌ها و نقش‌های خاصی که داشتید، می‌شناسند. اما می‌خواهیم مصاحبه را از جایی شروع کنیم که هنوز چهره نبودید. از دوران کودکی و خاطراتی برای‌مان بگویید که باعث شد آینده شما ساخته شود. به هر حال هر کسی یک نقطه جرقه‌ای دارد که در کل زندگی‌اش اثر می‌گذارد. کار دوبله برای شما از کجا جدی شد؟ چطور شد که به این سمت کشیده شدید؟ به هر حال دورانی شروع به فعالیت کردید که خانواده‌ها به این راحتی اجازه نمی‌دادند بچه‌های‌شان کار هنری کنند. کسی از اعضای خانواده مشوق شما بود که در زمینه هنری کار کنید یا برخاسته از خودتان بود؟
بار‌ها و بار‌ها از دوران کودکی‌ام در مطبوعات گفته‌ام و فیلم مستند از زندگی من ساخته‌اند. یکی از آنها حدود ۱۲ سال است که هنوز تمام نشده و یکی دیگر به اتمام رسیده، پخش شده و هموطنان عزیزم تا حدودی از زندگی و کارم آگاهی دارند. احساس می‌کنم این مسأله (هنر دوبله) برای من موروثی است و از خانواده مادری‌ام ارث بردم؛ چون دایی‌هایم خوش‌خط بودند و پدربزرگم با قلم فرانسه خط می‌نوشت و خطاط خیلی خوبی بود. دایی‌هایم علاوه بر خطاطی کردن، کاریکاتور و نقاشی هم می‌کشیدند. مادرم وقتی کلاس ششم را تمام می‌کند، اجازه نمی‌دهند به دبیرستان برود و نزد یک خانم ارمنی در محله‌شان گلدوزی یاد می‌گیرد. یکی از دایی‌هایم که قبل از تولد من در سن ۲۲ سالگی به دلیل بیماری سرطان فوت کرده، در کار دستی مهارت خیلی زیادی داشته و یک بسم‌ا... الرحمن‌الرحیم بسیار ظریف کار کرد که در آلمان است. فکر نمی‌کنم الآن کسی بتواند با اره مویی چنین چیزی را ببرد و آن را نشکند. ژن هنری از طریق مادر به من رسیده و از نظر تحصیلی هم همین طور است؛ چون برادر بزرگم طب خوانده، دایی‌ام که فوت کرده هم طب می‌خواند. یکی از دایی‌هایم در آلمان اقتصاد خوانده، در تبریز استاد دانشگاه بود و اقتصاد درس می‌داد. البته عمویم دکتر بود؛ به طور کلی در خانواده مادری‌ام تحصیلات و کار هنری نسبت به خانواده پدری‌ام رایج‌تر بود.

از زمانی برایمان بگویید که جرقه استعداد دوبله در شما کشف شد. آن زمانی که کسی فهمید شما قابلیت صداپیشگی دارید. چه کسی شما را کشف کرد و کار دوبله از کجا برایتان جدی شد؟
من تابستان‌ها نزد دایی‌ام می‌رفتم که در دایره اعتبارات بانک مرکزی بود. با شرکت‌ها ارتباط داشت و به او گفته بودم کاری برایم پیدا کند. آن موقع ۱۵- ۱۶ سال داشتم. هم من و هم برادر بزرگم، خجالت می‌کشیدیم از پدرمان پول بگیریم. کاردستی درست می‌کردیم، کمد دخترانه درست می‌کردیم، از مادرم مخمل می‌گرفتیم و مبل درست می‌کردیم و چیز‌های ظریف را با تخته سه لایی می‌بریدیم و می‌فروختیم؛ در پشت بام این کارها را انجام می‌دادیم. سال ۱۳۴۱ نزد دایی‌ام رفتم. آنجا یک میز بزرگ بود و ۱۲ نفری که حضور داشتند، دور این میز نشسته بودند و کار‌های‌شان را انجام می‌دادند. شخصی به نام مرحوم علی محمدی در آنجا بود و دایی ام من را برای کار به او معرفی کرد. آقای علی محمدی جلو آمد و اسمم را پرسید. اسمم را گفتم. گفت:« صدای خوبی داری. با دوبله آشنایی داری؟» گفتم:« نه، ولی سینما که می‌روم دوست دارم به جای نقش‌ها حرف بزنم». گفت:« می‌خواهی به دوبله بیایی؟» گفتم:« بله». از جیبش یک کارت درآورد و نشانی استودیو عصر طلایی را نوشت و گفت فردا ساعت ۹ اینجا باش. فردایش به آنجا رفتم. قبل از ساعت ۹ حضور پیدا کردم و آقای علی محمدی با رضایت به من نگاه کرد. گفت:« آدم سر وقتی هستی و این خیلی خوب است.» من را به داخل هدایت کرد. وقتی وارد شدم، دیدم خانم‌ها و آقایان پشت میز نشسته‌اند و کار می‌کنند و دیالوگ‌شان را می‌خوانند. من گوشه اتاق ‌ایستادم. گرمای بسیار بدی بود، حدود دو ساعت‌ ایستادم. داشتند یک فیلم هندی کار می‌کردند و آقای جواد بازیاران نقش اول را می‌گفت. آقای علی محمدی به من گفت:« گزمه‌ای با سرنیزه، جلوی در بار ‌ایستاده و دولا می‌شود و اطاعت می‌گوید، می‌توانی به جایش حرف بزنی؟» گفتم بله. تمام بدنم عرق کرده‌بود و می‌ترسیدم و قلبم تند می‌زد. چون پشت سرش‌ایستاده‌بودم، باید از او فاصله می‌گرفتم تا صدای قلبم را متوجه نشود. با همه این مسائل، به جای نقش، حرف زدم و آفرین گفت. تا عصر ماندم. عصر به من گفت فلان روز به سه‌راه تخت‌جمشید جاده قدیم سر کوچه محسنی می‌آیی و گفتم چشم. روز موعود به استودیو تخت‌جمشید رفتم و در آنجا مرا به خانم ژاله علو معرفی کرد. از همین جا از خدا برایش طول عمر می‌خواهم که در حقم بسیار مهربانی کرد. آنجا ماندم تا کار یاد بگیرم. یک جمله به من داد که بگویم. صحنه‌ای از بالماسکه بود که یک سیاهپوست به یک خانم می‌گفت:« شنبه به مجلس رقص می‌آیی؟» من نتوانستم بگویم. ساعت ۱۰ شب کار تعطیل شد و آقای علی محمدی گفت کار تعطیل است، می‌توانی به خانه بروی؟ گفتم بله؛ گفت مطمئنی؟ گفتم بله. آن موقع ساعت ۱۰ شب اتوبوس کار نمی‌کرد. از استودیو بیرون آمدم و وارد خیابان تخت‌جمشید شدم. جمله را که در جیبم گذاشته‌بودم با خودم تمرین می‌کردم. ساعت‌ ۱۲ شب به خانه رسیدم. تا سر کلید را وارد جاکلیدی کردم، مادرم در را باز کرد و گفت کجا بودی؟ گفتم کارمان طول کشید و ترسیدم بگویم پول نداشتم و پیاده آمدم. نمی‌خواستم ناراحت شود. فردا شب آقای علی محمدی به من گفت حاضری؟ گفتم بله. ضبط کردند و گفتند آفرین خیلی خوب است. خوشحال شدم که آقای علی محمدی راضی است. قدیم در دوبله رسم بر این بود که اندک اندک جلو بروی. الان این طور نیست و مثل ضرب‌المثل کرمانی حسین‌قلی‌خانی است و هر کس هر کاری دلش می‌خواهد می‌کند.

به نکته مهمی اشاره کردید. در زمان شما، کار سخت بود و بزرگانی مثل شما، برایش سختی می‌کشیدند. این عنوان حسین‌قلی‌خانی که گفتید، یعنی از نظرتان کارها سطحی شده؟ به نظرتان الان جوانان به همان میزان سختی می‌کشند؟
به نظرم این ره که می‌رویم به ترکستان است. باید پله پله رفت و تا عشق در کار نباشد، راهی پیدا نمی‌شود. برای مثال الآن هر کس موبایل دارد، فکر می‌کند عکاس است. یا هر کسی که خودکار دستش است، تصور می‌کند نویسنده است. در حالی که اصلا این طور نیست و به تعداد زحمت، تفکر و مطالعه است. اگر مطالعه نکنید و به روز نباشید، به درد نمی‌خورد و از اول باید به دنبالش بروید. همین‌طوری نمی‌شود عکاس، خبرنگار یا نویسنده شد.

یک مصاحبه، از دفتری گفته بودید که مربوط به کار دوبله آن شرلی بود و برخی جزئیات را در آن نوشته‌بودید. هنوز هم دفتر دوبله آن شرلی را دارید؟
تا این اواخر داشتم اما یک نفر آن را از من گرفت و دیگر برنگرداند. در موبایلم هم هست. در برنامه‌ای حضور داشتم که توضیح می‌دادم دفتر چطور بوده، هر قسمت در چه تاریخی دوبله شده، چه کسانی حرف زدند، چقدر پول گرفتند و... .

یعنی برای همه کار‌های دوبله‌تان چنین دفترچه‌ای دارید؟
بله همیشه داشتم و الآن هم دارم؛ یک دفترچه زرد رنگی است. همه چیز را در آن نوشتم.

ماهیت چنین کاری برای‌تان چیست؟ یعنی بیشتر به دنبال ثبت خاطره هستید که دفتر را در کنار کار دارید یا مسائلی درباره کاری که دوبله می‌کنید در آن می‌نویسید؟
نه، مسأله نظم و ترتیب است. از اول به ما یاد داده‌اند در دوبله، نظم آخرین حرف را می‌زند. چند سال است کار می‌کنم، هیچ احدی نمی‌تواند بگوید یک روز کار کردیم و مدقالچی پنج دقیقه تاخیر داشته. اگر خیلی دیر رسیدم ۱۰ دقیقه به ۹ بوده و اگر خودم کار کنم ۸ و ۳۰ دقیقه در استودیو هستم تا بقیه برسند؛ من به عنوان صاحب کار باید آماده باشم که بچه‌ها بیایند با آنها سلام و احوالپرسی کنم تا آماده شوند؛ این کاری است که با خود ما کردند. هیچ وقت استادم آقای لطیف‌پور را ندیدم که تأخیر کند و هر بار که رفتم، سر کار بوده و ۱۵- ۱۰ دقیقه قبل از ۹ حضور داشته. او به ما یاد داد که باید این قاعده برقرار باشد.

اتفاق خوبی که در دوبله امروز باید به آن اشاره کرد حضور اساتیدی مثل شماست که می‌توانند تجربیات‌شان را به نسل جدید منتقل کنند. شما هم در این حوزه شاگردان بسیاری دارید که از تجربیات شما استفاده می‌کنند. در بین شاگردان‌تان افراد مستعدی هم بوده‌اند که به دوبله معرفی کرده باشید و الان یک دوبلور شاخص شده باشد؟
یک مسأله وجود دارد؛ متأسفانه محیط را آماده نمی‌کنند و حسادت وجود دارد. من باید بدانم که برای همیشه نیستم. همیشه گفته شده چیزی که استاد به شما یاد داد را بایستی یاد بدهید و از دنیا بروید و باید به این اعتقاد داشته باشید. کار قدری بی‌ارزش شده. خاطرم هست که یکی از جوان‌ها از بس کار را بی‌ارزش گرفتند، این کار را کنار گذاشت و درس دیگری خواند، در جای دیگری مشغول به کار شد و کار دوبله نکرد. ما آن زمان که کار دوبله می‌کردیم، چیز‌های زیادی از هنرپیشه‌ها یاد گرفتیم.الان به عنوان مثال، در انیمیشن‌ها شخصیت‌های خیالی، بی‌خود و بی‌فایده درست می‌کنند که ذلیل‌کننده جامعه است. برای مثال درباره یک انیمیشن قدیمی مثل پینوکیو، از هر کس بپرسید، می‌گوید خیلی خوب بود و بیننده حسی که در کشیدن این شخصیت‌ها بوده را ناخودآگاه حس می‌کند. اما الان شخصیت‌هایی با کامپیوتر درست می‌کنند که به دردنخور است؛ مثلا یک فیلم انیمیشن درست کردند که در آن ماشین‌ها حرف می‌زنند. خانم ژاله علو ۵۵ سال پیش کارتون گربه‌های اشرافی را دوبله کرد که همچنان جذابیت دارد. البته الان کارتون‌های خوب هم وجود دارد اما کافی نیست.

از جمله ویژگی‌های متمایز شما در کار دوبله این است که هم مدیر دوبلاژ کار بزرگسال و هم کودکان بودید. چقدر برای خودتان جذابیت داشت که هم کار کودکان و هم کار بزرگسالان را داشته باشید؟
من در دوران دبستان از معلمان و مدیر مدرسه‌ام بسیار مهربانی دیدم و شاید انگیزه این که به کودکان علاقه‌مند هستم را این بزرگواران در وجود من کاشتند. از معلم سوم دبستانم خانم احمدی دفترچه‌ای دارم که امضایش مربوط به سال ۱۳۳۵ است. در ابتدای دفتر، چند سطر برایم یادگاری نوشته و گل‌های مختلفی خشک کرده و زیر گل‌ها برایم یادگاری نوشته است. در پایان سال که برای‌مان جشن گرفتند، مدیر مدرسه یک جعبه آبرنگ و خانم احمدی این دفترچه را به من داد که هنوز آن را دارم. این معلمان گرامی، مثل مادری که محبت را در اختیار بچه می‌گذارد، خیلی محبت می‌کردند. اگر ببینم کسی به معلمی توهین کند خیلی به من برمی‌خورد و شایسته نیست چنین برخوردی با او شود. بدترین معلم هم که در دنیا وجود داشته باشد، قابل احترام است چون حداقل به من (و ما) یاد داده که چطور بخوانم؛ این احترام دارد. معلم ارج و قرب خاصی دارد. خودم هم در طول این سال‌ها، هر چیزی که یاد گرفتم را هرگز مضایقه نکردم. سعی کردم کسی که استعداد دارد و به دنبالش است را هدایت کنم و تا به حال جز این، کار دیگری نکرده‌ام؛ اما اگر کسی استعداد نداشته باشد کاریش نمی‌توانم بکنم.

مسأله‌ای که در سال‌های گذشته شاهد آن هستیم، دوبله‌های زیرزمینی است. این‌که خیلی از جوان‌تر‌ها به این سمت رفتند که صدای بزرگان دوبله را تقلید کنند. برخی هم معتقدند که این کار به دوبله آسیب زده چون فقط تقلید بود و هنر و استعدادی در آن نبود. نگاه‌تان نسبت به این موضوع چیست و چرا چنین اتفاقی برای دوبله‌مان افتاده است؟
من وقتی به کسی آموزش می‌دهم، امکان ندارد نقطه‌ضعف یا قوتی داشته باشد و آن را نگویم. البته به من مربوط نیست که ناراحت شود یا نه. این که همین طور بگویم صدای شما خوب است، درست نیست. وقتی چیزی را ندانیم و به‌به و چه‌چه کنیم، تحسین نادرستی است. در مورد دوبله‌های زیرزمینی هم باید بگویم، کسانی که پنهانی کار می‌کنند، به جایی نمی‌رسند و هر کاری معلم می‌خواهد. تا معلم نباشد امکان تحول وجود ندارد.

به نظرتان برای همین است که صدا‌های شبیه به هم داریم؟ در زمان شما در دوبله هر صدایی انگار رنگ و عمق خاص خود را داشت.
بله. کسانی که تازه آمده‌اند، می‌خواهند ادا دربیاورند و با ادا درآوردن کسی به جایی نمی‌رسد.

شما به جای شخصیت‌های مختلف در فیلم‌های ایرانی و خارجی صداپیشگی کردید؛ به صورت خاص پیش آمده که به شخصیتی علاقه داشته باشید؟
من همه شخصیت‌هایی که دوبله کردم را دوست داشتم. حتی نقشی که خیلی کوچک بوده و مثلاً یک خط می‌گفتم را هم دوست داشتم. آنتونی هاپکینز پادشاه هنرپیشه‌هاست و رابرت دنیرو و آل پاچینو، هنرپیشه‌های خوبی هستند. ولی هاپکینز یک چیز دیگر است. در فیلم‌های مختلف در دوره‌های گوناگون، به جای هاپکینز حرف زدم. به نظرم این بازیگر، جنس صدای خاصی دارد. وقتی نقش شاهلیر را بازی می‌کند، لحنی که برازنده شاهلیر است را عوض می‌کند که کار بسیار دشواری است. در هر یک از نقش‌هایی که بازی دارد به این نکته توجه می‌کند که صدا با لحن متفاوت است. همین، آدم را به خود جذب می‌کند و وقتی جای این فرد حرف می‌زنم تا سه چهار روز حال و هوای خوبی دارم و به من انرژی می‌دهد به‌گونه‌ای که تا چند روز شادابم. هنرپیشه‌های دیگر هم چنین حسی می‌دهند اما آنتونی هاپکینز لذت دیگری است. در فیلم حضرت محمد رسول‌ا... به جای ابوسفیان حرف زدم که به نظرم خیلی باشکوه بود. یا فیلم خوب بد زشت که نقش یک آدم لات بی‌سر و پا را بازی می‌کردم. دشوار است بگویم کدام برتر است یا لذت بیشتری به من می‌دهد.

برای کارهای اقتباسی خودتان را ملزم به مطالعه کتاب یا اطلاعات مربوط می‌کردید؟ در یک مصاحبه از بهمن بوستان صحبت کرده بودید.
به بهمن بوستان، عالم‌الدهر می‌گفتند و در اوایل انقلاب با آقای طالقانی، قرآن در صحنه اجرا می‌کرد. علاوه بر این که قرآن را از حفظ می‌خواند، تمام دیوان شعرا را هم از حفظ بود. یک دوست مشترک داریم که می‌گفت بهمن در جوانی یک ماشین قراضه داشت و شب‌های جمعه به مسجد شاه می‌رفت، کتاب دسته دوم می‌خرید و صندوق عقب ماشین را پر از کتاب می‌کرد. تا هفته بعد همه را خوانده بود و شب جمعه بعد باز هم این کار را می‌کرد. یک کتابخانه بسیار باشکوه و معتبر داشت و چند کتاب دستخط به او هدیه کرده بودند. یک شب با هم خدمت شاملو بودیم که شعر تازه‌ای گفته بود و آن را به بهمن داد که بخواند و بگوید چطور است؛ آن را خواند و پیشانی شاملو را بوسید و گفت خدا سایه‌ات را از سر ما کم نکند و شعر را دوباره تا کرد و در جیب شاملو گذاشت و من هرگز آن را ندیدم.

برای کارهای مذهبی هم از او کمک می‌گرفتید؟
من در برخی نقش‌ها، چون مطالعه مذهبی نداشتم به بهمن بوستان پناه بردم و جریان فیلم را برایش توضیح دادم. او راجع به شخصیت ابوسفیان صحبت کرد و در آخر گفت ابوسفیان از جمله کسانی بوده که به ادبیات احترام می‌گذاشت و عاشق ادبیات و شعر بود. کما این‌که در صحنه اول فیلم، کارگردان برای این که شخصیت‌ها را معرفی کند، نشان می‌دهد هند جگرخوار به بازار می‌آید که پارچه بخرد و به پارچه فروش می‌گوید: برای زن ابوسفیان هم قیمت همین قدر است؟ خباثت و سوءاستفاده کردن شخصیت هند جگرخوار را در اینجا نشان می‌دهد. ابوسفیان را نشان می‌دهد که به بازار می‌آید و می‌بیند شاعری در حال شعر خواندن است و به وردستش می‌گوید یک کیسه زر به او بدهد و به شاعر انعام می‌دهد و شخصیت ابوسفیان را این‌طور معرفی می‌کند. در طول فیلم و تا پایان آن، می‌بینیم که رفته‌رفته هند جگرخوار شرورتر و جگرخوارتر می‌شود و ابوسفیان به حضرت رسول‌اکرم‌ ایمان می‌آورد؛ به طوری که به بلال می‌گوید تو از هر معلمی معلم‌تری و سپس ‌شهادتین می‌گوید و به پیامبر ‌ایمان می‌آورد و یکی از طرفدارانش می‌شود، ولی همسر ابوسفیان جور دیگری است. در نهایت، هند جگرخوار و ابوسفیان در قابی نمایش داده می‌شوند که در آستانه در هستند و نگاه ابوسفیان به افق و دوردست است؛ یعنی به آینده نگاه می‌کند که چقدر درخشان است و آن جمله معروف را می‌گوید که «محمد از قلب‌ها وارد می‌شود».

مخاطبان بسیاری شما را با سریال آن‌شرلی به خاطر دارند. سریالی که تیتراژش خیلی ماندگار شد. تناقض سریال مرتبط با کودکان با صدای با صلابت شما، روی این تیتراژ هم نشسته بود. قدری از ماجرای ساخت تیتراژ آن بگویید.
زمانی که این سریال را به من دادند، تیتراژ آن با شئونات جامعه ما تضاد داشت. با آقای کاویانی مسئول گروه کودک در میان گذاشتم و گفتم این سریال، یک تیتراژ می‌خواهد. پیشنهاد دادم نزد آقای سینایی برویم و با خوشرویی ما را پذیرفت و صحبت کردیم. قیمتی را گفت که تیتراژ را درست کند. گفتیم با رئیس بالاتر گروه در میان می‌گذاریم و خبر می‌دهیم. در راه برگشت به آقای کاویانی گفتم خودم یک تیتراژ می‌نویسم. فردایش به دفتر رفتم و گفتم چند قسمت سریال را به من بدهید تا ببینم و بعد تایم‌کد‌هایی یادداشت کردم و گفتم این تایم کد‌ها را مونتاژ کنند و به من بدهند. در نهایت به تیتراژی رسیدیم که پخش شد. این سریال را به زبان آلمانی خریده بودند و من هم کمی آلمانی بلد بودم که کمکم کرد. چیزی که پخش شد، نتیجه نهایی کار بود. در میانه کار دیدیم موزیکی که بیشترش را از کتابخانه فرانکفورت گرفته بودند، به درد ما نمی‌خورد و مردم با آن آشنایی ندارند و شعرش هم به درد بچه‌های ما نمی‌خورد. دست به قلم بردم و حدود ۲۶-۲۵ قطعه سرودم. رسیدیم به جایی که جشن مدرسه را می‌گرفتند و شعری از ریلکه، شاعر آلمانی گذاشته بودند. به آقای بیژن الهی همسر خانم ژاله کاظمی زنگ زدم و گفتم چنین جریانی است. گفت یک ترجمه ریلکه از آقای دکتر خانلری دارم که خوب است و آن را از او گرفتم و با تصویر سینک کردم. خانم شیرزاد آن را خواند و با استادی بسیار اجرا کرد. وقتی متیو می‌میرد تابوت‌ می‌آید و نیاز به یک موسیقی سوگ داشتیم. موضوع را به آقای کاویانی گفتم. به او گفتم که ما در ادبیات‌مان سوگنامه داریم و سوگنامه برایش بنویسم؟ گفت شما آزادید و هر چه می‌خواهید بنویسید و یک سوگنامه نوشتم. خانم شیرزاد آمد بخواند که اشک ‌امانش نداد. به‌طور کلی، همیشه بچه‌ها برایم مثل یک شیرینی لطیف بودند که اگر به آن دست بزنید، شکل و فرمش به‌هم می‌ریزد و باید این‌قدر ملایم از آن بردارید که شکل و فرمش تغییر نکند. ادبیات کودک، یکی از دشوارترین و سخت‌ترین بخش‌های ادبیات و زبان فارسی است. هیچ‌وقت در فیلم‌هایم از کلمات رکیک یا دوپهلو استفاده نکردم و کار کودک همیشه مورد احترام من بوده. خیلی خوشحالم که توانستم یک کار کوچک در حق بچه‌ها انجام دهم.

الان مشغول به چه کاری برای تلویزیون هستید؟
من کارمند تلویزیون نیستم و واحد دوبلاژ برای ما، مثل استودیو‌های دیگر است و در آنجا کار می‌کنیم. نه من و نه هیچ‌کدام از همکارانم، کارمند سازمان نیستیم و برنامه‌ای کار می‌کنیم. پنج شش سال است که کار مدیر دوبلاژی انجام نمی‌دهم اما گویندگی می‌کنم، آن هم در فیلم‌هایی که ارزشمند باشد.

اخیرا شخصیتی بوده که به‌جایش صحبت کنید؟
شخصیت خاصی نبوده که در مدت اخیر آن را دوبله و به‌جایش حرف ‌زده باشم ولی در مستند بسیار با‌ارزشی به نام استاد ابوالحسن‌خان صدیقی حرف زدم که استاد مجسمه‌ساز است و ۱۰۲سال عمر کرده و چهار مجسمه از فردوسی ساخته. او مجسمه شاپور دوم را در کرمان و ابن‌سینا را در همدان ساخته و تقریبا برای همه مشاهیر ایران مجسمه ساخته اما هیچ‌چیزی از آن نمانده. آقای دفتری که مستند را درست می‌کند از روی عکس و کار‌هایی که موجود است، عکسبرداری کرده و نریشن نوشته است. من با کمال میل و افتخار این نریشن را خوانده‌ام و این کار با‌ارزشی است که انجام دادم.

این کار برای کجاست؟
کار را می‌فروشند. قطعا خارج از ایران هم درخواست برایش وجود دارد، چون این شخصیت، یکی از مفاخر بزرگ ایران و از شاگردان کمال‌الملک بوده.

در مصاحبه‌ای از این گفته بودید که خودتان متن‌هایی که قرار است دوبله کنید را ویراستاری می‌کنید. همه اساتید مثل شما متن را اصلاح می‌کنند؟
نه همه این‌طور نیستند. من پیش استاد سنماری ویراستاری خواندم و در ویراستاری مدیون ‌ایشان هستم. دوست دارم تا جایی که عقلم اجازه می‌دهد متن را تصحیح کنم؛ حتی تیزر‌هایی که می‌خوانم هم برایم به همین شکل است.

پدر‌خوانده دوبله ایران‌!
فاطمه چشمی - گروه رسانه
در سال‌هایی که صدا به تصویر فیلم‌های سینمایی اضافه شد، در تمام دنیا فیلم‌ها به زبانی غیر از زبان اصلی در اصطلاح «دوبله» شدند. قدمت دوبله در ایران به سال‌ها پیش برمی‌گردد، در سال‌های پایانی دهه ۲۰، آلکس آقابابیان‌ که در ایتالیا مدرک کارگردانی داشت به دوبله علاقه‌مند می‌شود و اولین فیلم‌های روز دنیا را در ایتالیا ترجمه و دوبله می‌کند. موفقیت و استقبال از این پدیده منجر به واردات دستگاه‌های عظیم صدابرداری و میکساژ و... از آمریکا و اروپا به ایران و رواج هنر دوبله بین علاقه‌مندان به آن شد. اوج فعالیت دوبله در ایران در دهه ۴۰ هم‌زمان با ساخت آثار درخشان سینمایی در جهان بود، پس از آن با توجه به روند سریع فیلمسازی در ایران، نبود امکان صدابرداری سر صحنه و عدم استفاده از صدای بازیگر اصلی، استودیو‌های دوبله چند برابر شد و کیفیت دوبله در فیلم‌ها افت شدیدی داشت. در سال‌های بعد نیز با توجه به رشد صنعت تصویربرداری و امکان صدابرداری همزمان سر صحنه، نیاز به دوبله نیز کمتر احساس شد و فقط فیلم‌هایی با زبان غیر‌فارسی دوبله شدند و این‌گونه شاید عصر طلایی دوبله در ایران رو به افول رفت.
نصرا... مدقالچی که در همان سال‌های آغاز دوبله در ایران به دنیا آمد، زمانی پا به این عرصه گذاشت که تمامی هنرمندان بنام این هنر گرانقدر را در کنار خود داشت. مدقالچی در ۱۸ سالگی وارد دنیای دوبله شد و از وجود استادانی مانند: استاد کسمایی، هوشنگ مرادی، نصرت‌ا... محتشم، مانی و... بهره برد.
مدقالچی را نسل جوان با دکلمه ابتدای سریال «آن‌شرلی» می‌شناسند، در فیلم «پدرخوانده» صدای مدقالچی روی مارلون براندو هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود. یکی از ماندگارترین آثار او را می‌توان دوبله نقش ابوسفیان در فیلم «محمد رسول‌ا...» دانست. در «خوب، بد، زشت» نیز با درخشش در گویندگی نقش زشت تا همیشه در ذهن مخاطب می‌ماند.
وی به گفته‌ خودش ۱۲۰ فیلم و سریال در کارنامه درخشان دوبله خود داشته و تنها کسی است که با مدرک وزارت فرهنگ و ارشاد اجازه تدریس آکادمیک دوبله را در مراکز آموزشی دارد.
از دیگر نقش‌های پرخاطره مدقالچی می‌توان روزی روزگاری در غرب، بینوایان، سکوت بره‌ها، هیچکاک، گربه‌های اشرافی، نابخشوده، عیسی‌مسیح، هری پاتر و تالار اسرار و... نام برد.مدقالچی همچنین در برنامه «جادوی‌صدا» که شرکت‌کنندگان آن در زمینه دوبله با هم به رقابت می‌پرداختند، در کسوت داور حضور داشت. خاطرات جوانی نسل کهنسال ما پر از صدای این عاشقان سینما و دوبله روی پرده‌نقره‌ای سینماست. نسل‌های بعد نیز تا هم‌اکنون، فیلم‌های کلاسیک و فاخر سینمای جهان را با صدای آنها دوست دارند و گاهی از اصل فیلم هم طرفداران بیشتری داشته‌اند. این هنرمند پیشکسوت و دوست‌داشتنی سال گذشته تحت عمل جراحی قلب قرار گرفته و آرزو می‌کنیم به‌زودی سلامت کامل خود را به‌دست‌آورده و بار دیگر شاهد هنرنمایی این دوبلور خوش‌صدا و بااخلاق کشورمان باشیم.

قدرت دوبلور
حسین سلطان‌محمدی - گروه رسانه
دوبله آثار تصویری در ایران، یکی از پرقدرت‌ترین هنر‌های صوتی را برای‌مان به ارمغان آورده است. دوبله و دوبلور‌های ایرانی از جهت انطباق کامل حس و حالت بیان تصویر اصلی، از جهت مکث‌ها، از جهت سلاست و بلاغت کلام، بسیار کارآمد هستند و این نکته بر اهل فن و حتی برای مخاطبان، آشکار است. در سال‌های اخیر، با ورود پلتفرم‌های نمایشی که ضرورت دوبله سریع و درست آثار تصویری غیرایرانی را برای‌مان پیش آورده، توان صنعت دوبله ایران در بروز حداکثری مهارت خود، بروز یافته است. این‌که متن مکتوب با کمترین حس‌وحال را با بیان مناسب و با همه ظرایفی که برای شنونده صدای دوبله کاراکتر‌های تصویری غیرایرانی ملموس و مفهوم است بتوان تطبیق و تنظیم کرد، کاری ساده نیست. بیننده آثار تصویری غیرایرانی در تلویزیون و پلتفرم‌ها، متوجه اهمیت و ضرورت کار دوبله هست. گاهی ما برای انتخاب یک فیلم یا مجموعه، با چند نوع دوبله مواجه می‌شویم که جدا از درک دوبله آن، با ترجمه‌های متفاوتی ارائه شده است. این نکته که مترجمان متون غیرایرانی آثار تصویری می‌کوشند ترجمه خود را انحصاری و ویژه خود قلمداد کنند، امری بدیهی است اما این‌که در این مسیر، متن را واجد تغییر غیرقابل‌تطبیق با اثر اصلی بنمایند ــ خواه براساس خواست و استنباط مترجم یا براساس سیاست جاری در ساختار سفارش‌دهنده مانند پلتفرم یا سیما ــ از نظر دوبلور پنهان نمی‌ماند. دوبلور‌ها مانند ویراستاران متون مکتوب، باید در نظر گرفته شوند و به برداشت آنان اعتماد شود تا اگر به ضرورت فرهنگی و اجتماعی جامعه‌مان، باید تغییری در گفتار‌ها داده شود، آنان ‌امین و معتمد به شمار آیند و از آنان خواسته شود که برای یافتن جایگزین یا حس‌وحال متفاوت اقدام کنند. اینها بیان شد تا بر این مبنا، به یکی از پیشکسوتان حرفه دوبله ایران، نصرا... مدقالچی بپردازیم که در آستانه پایان دهه هشتم زندگی است.
نصرا... مدقالچی، سال‌های سال است که در عرصه دوبله فعال است. عرصه‌ای که در سال‌های اخیر با ورود چهره‌های جوان، بسیار رونق گرفته و شتاب دوبله آثار غیرایرانی برای عرضه در پلتفرم‌های نمایشی رسمی یا مجاری غیرمجاز نمایشی، اصول بنیادین این هنر ــ صنعت را زیر سؤال برده است. مدقالچی، خود بار‌ها اظهار داشته که هر سفارش‌دهنده‌ای، به توان و تجربه دوبلور باید اعتماد کند و اگر ضروری است تغییری در کلمات یا حتی تغییرات خاصی در کاراکتر‌ها داده شود، از دوبلور‌ها کمک گرفته شود. این نکته نشان می‌دهد که دوبلور فقط کار مکانیکی بیان صوت را انجام نمی‌دهد. او از روان‌شناسی افراد و چهره‌ها، تا مفاهیم گفتار‌های فردی، بین‌فردی و جمعی و مانند اینها را می‌داند و با دیدن اثر اصلی متوجه می‌شود که چگونه باید اقدام کند تا بیننده، نزدیک‌ترین همراهی را با اثر اولیه داشته باشد. مدقالچی که در پیشینه فعالیتش، دوبلوری کاراکتر‌های بسیار آشنایی را در آثار تصویری برجسته جهانی ثبت کرده است، این برداشت تخصصی از هنر دوبله را به رخ کشیده و به یادگار گذاشته است. هنر دوبله، صرفا هنر فن بیان نیست بلکه در ورای آن، بسیاری از اصول ترجمه، ادبیات و واژگان جایگزین، روان‌شناسی افراد گوناگون و حتی جامعه‌شناسی وجود دارد و اینها یکجا عرضه نمی‌شود و با ممارست و تمرین بسیار حاصل می‌آید. به دوبله و بزرگانی چون مدقالچی باید احترام گذاشت و به آنان بالید که پیوندی بسیار نزدیک با آثار فرهنگی تصویری غیرایرانی را برای‌مان ایجاد کرده‌اند.

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها